Simple life in seoul
Simple life in seoul💕
Part 5🌈🌱
ساعت 1 بود الانا باید ته سونگ میومد و قرار بود کلی دعواش کنم..
پسره رو مخخخخخ..
اومددد
ته سونگ: سلام
دستشو گرفتم و کشوندمش بیرون
هه سو: که دیشب تا صب اسم منو میگفتی ها؟ خودت بگو چیکارت کنم؟
ته سونگ:ه.. ها؟ م.. من؟؟؟
هه سو: بله.. تو! دیشب تا صب اسم منو گفتی و بخاطر همین گند کاریت آقای گونگ فک میکنه من قراره عروسش شم:/
یهو از خنده غش کرد
اروم رفتم جلو و زدم ب کمرش..
ته سونگ: یااا.. درد دارههه.. عروس جوننن
دوباره دستشو گرفتم.. اون دستای نرمش دلمو میلرزوند.. کشوندمش و بردمش تو شرکت ک تا وایسادم یهو از پشت افتاد بغلم..
هه سو: پاشووو
ک دیدم هم کارکنای شرکت با چشای گرد شده ب ما دوتا نگا میکردن:/اههه چرا همیشه این اتفاق مسخره میوفتههههه
یه لبخند ملیح زدم و بازممث قبل کشوندمش و بردمش داخل دفتر.. گذاشتمش اونجا و اومدم بیرون..
«پرش زمانی به ساعت 4»
الان بعد 6 ساعت و نیم تعطیل شدم
سوار ماشین شدمو راه افتادم لباسامو عوض کردمو تکالیفم رو انجام دادم..هوووف.. رفتم تو هال و تلویزیون رو روشن کردم و فیلم دید... فیلمم ک تموم شد ساعتو نگا کردم.. ساعت 9 شب بود.. لباسامو عوض کردم و رفتم تو پارک بغل خونمون و شروع کردم به دویدن.. اونقد فکرم مشغول ته سونگ و کاراش بود ک نفهمیده بودم 3 ساعته دارم عین چی میدوم.. یهو ک ب خودم اومدم باهام لرزید و افتادم یهو یه جیغی کشیدم ک کل محله لرزید..ودیگه نفمیدم چی شد
ته سونگ ویو:
داشتم رمان جدیدی ک خریدمو میخوندم ک یه جیغ خیلی بلند اومد.. چقد صداش شبیه صدای هه سو بود.. نکنه.. خودش باشه.. سریع لباسامو پوشیدم و دویدم سمت پارک.. دعا دعا میکردم ک اشتباه کرده باشم ولی.. وقتی هه سو رو دیدم ک رو زمین افتاده بود دلم خالی شد.. سریع زنگ زدم ب ایل گوک ک ماشینو بیاره.. بعد چن مین رسید و بابامم نشسته بود. وا:/حالا هرچی... براید استایل بغلش کردم و بردمش تو ماشین..دختر تو چرا انقد ضعیفی؟ اصلا چرا اینجوری شدی؟ خیلی نگرانش بودم ک یه لحظه چشمم ب بابام افتاد ک جلو نشسته بود و داشت ب منو هه سو میخندید...تا خاستم حرف بزنم رسیدیم
ایل گوک: قربان رسیدیدم
ته سونگ: مرسی.. ایل گوک تا ساعت 1 بمون اگ نیومدم برو
جون مین: منم میام
ته سونگ: بابا خودم پیششم دیگه
جون مین: باشه
ته سونگ: ایل گوک بابامو برسون و بعد برگرد
ایل گوک: چشم
بعد پیاده شدمو بردمش داخل..
ته سونگ: پرستااار(با داد)
همشون اومدن و هه سو رو نشوندن رو تخت و بردن.. منم کارای دکترشو کردمو با نگرانی همه جا راه میرفتم..
پرستار: آقا..میتونید برید پیش خانم اوه ها(فامیلی هه سو اوه هست.)
ته سونگ: اومدم
وقتی رفتم تو اتاق دکتر بالای سرش بود.. و داشت پاهاشو معاینه میکرد
دکتر: ببخشید شما چه نسبتی با ایشون دارید؟
شت.. الان چی بگم بهش؟
Part 5🌈🌱
ساعت 1 بود الانا باید ته سونگ میومد و قرار بود کلی دعواش کنم..
پسره رو مخخخخخ..
اومددد
ته سونگ: سلام
دستشو گرفتم و کشوندمش بیرون
هه سو: که دیشب تا صب اسم منو میگفتی ها؟ خودت بگو چیکارت کنم؟
ته سونگ:ه.. ها؟ م.. من؟؟؟
هه سو: بله.. تو! دیشب تا صب اسم منو گفتی و بخاطر همین گند کاریت آقای گونگ فک میکنه من قراره عروسش شم:/
یهو از خنده غش کرد
اروم رفتم جلو و زدم ب کمرش..
ته سونگ: یااا.. درد دارههه.. عروس جوننن
دوباره دستشو گرفتم.. اون دستای نرمش دلمو میلرزوند.. کشوندمش و بردمش تو شرکت ک تا وایسادم یهو از پشت افتاد بغلم..
هه سو: پاشووو
ک دیدم هم کارکنای شرکت با چشای گرد شده ب ما دوتا نگا میکردن:/اههه چرا همیشه این اتفاق مسخره میوفتههههه
یه لبخند ملیح زدم و بازممث قبل کشوندمش و بردمش داخل دفتر.. گذاشتمش اونجا و اومدم بیرون..
«پرش زمانی به ساعت 4»
الان بعد 6 ساعت و نیم تعطیل شدم
سوار ماشین شدمو راه افتادم لباسامو عوض کردمو تکالیفم رو انجام دادم..هوووف.. رفتم تو هال و تلویزیون رو روشن کردم و فیلم دید... فیلمم ک تموم شد ساعتو نگا کردم.. ساعت 9 شب بود.. لباسامو عوض کردم و رفتم تو پارک بغل خونمون و شروع کردم به دویدن.. اونقد فکرم مشغول ته سونگ و کاراش بود ک نفهمیده بودم 3 ساعته دارم عین چی میدوم.. یهو ک ب خودم اومدم باهام لرزید و افتادم یهو یه جیغی کشیدم ک کل محله لرزید..ودیگه نفمیدم چی شد
ته سونگ ویو:
داشتم رمان جدیدی ک خریدمو میخوندم ک یه جیغ خیلی بلند اومد.. چقد صداش شبیه صدای هه سو بود.. نکنه.. خودش باشه.. سریع لباسامو پوشیدم و دویدم سمت پارک.. دعا دعا میکردم ک اشتباه کرده باشم ولی.. وقتی هه سو رو دیدم ک رو زمین افتاده بود دلم خالی شد.. سریع زنگ زدم ب ایل گوک ک ماشینو بیاره.. بعد چن مین رسید و بابامم نشسته بود. وا:/حالا هرچی... براید استایل بغلش کردم و بردمش تو ماشین..دختر تو چرا انقد ضعیفی؟ اصلا چرا اینجوری شدی؟ خیلی نگرانش بودم ک یه لحظه چشمم ب بابام افتاد ک جلو نشسته بود و داشت ب منو هه سو میخندید...تا خاستم حرف بزنم رسیدیم
ایل گوک: قربان رسیدیدم
ته سونگ: مرسی.. ایل گوک تا ساعت 1 بمون اگ نیومدم برو
جون مین: منم میام
ته سونگ: بابا خودم پیششم دیگه
جون مین: باشه
ته سونگ: ایل گوک بابامو برسون و بعد برگرد
ایل گوک: چشم
بعد پیاده شدمو بردمش داخل..
ته سونگ: پرستااار(با داد)
همشون اومدن و هه سو رو نشوندن رو تخت و بردن.. منم کارای دکترشو کردمو با نگرانی همه جا راه میرفتم..
پرستار: آقا..میتونید برید پیش خانم اوه ها(فامیلی هه سو اوه هست.)
ته سونگ: اومدم
وقتی رفتم تو اتاق دکتر بالای سرش بود.. و داشت پاهاشو معاینه میکرد
دکتر: ببخشید شما چه نسبتی با ایشون دارید؟
شت.. الان چی بگم بهش؟
۲۱.۶k
۰۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.