عشق قاطی پاتی(: ادامه پارت ۱۸(:💙🧡
نیکا:میگم که دیانا نمیخوای بگی چت شده بود امروز؟
من:چرا ولی گفتنش سخته
با یاد اون ماجرا افتادن دوباره گریه م گرفت
نیکا:دیانا چت شد یهووو
+حوصله گوش دادن داری
_اره بابا بگو
نیکا از همون اول از علاقه من به ارسلان خبر داشت
ولی از اون ماجرا های معذرت خواهی و اینا خبر نداشت
همونجوری که ماجراها رو تعریف میکردم اشکام هم میریخت نمیتونستم خودمو کنترل کنم حالم اصن خوب نبود
احساس حماقت میکردم خیلی زیاد
بعد اینکه حرفام تموم شد...
نیکا:ولی دیانا به نظر من ارسلان تو رو دوست داره
من:عاره به همین خیال باش اخه ادم کسی رو که دوس داره انقد اذیت میکنه با حرفاش
نیکا:اخه عزیز من کار تو هم اشتباه بوده دیگه قبول کن
من:کدوم کارم چیکار کردم مگه
نیکا:همین حرفی که زدی الان مثلا ارسلان جلوی تو بیاد بگه من همه دخترا رو میشناسم تو دلخور نمیشی؟
+چرا دلخور میشم ولی حرفایی که اون زد و نمیزنم
نمیرم به طرف تیکه بندازم بگم تو به رفیقت چشم داری
_خب اونکه اره کار اونم اشتباه بوده ولی مقصر اصلی خودت بودی
+هوففففف
هیچوقت نمیتونستم کار اشتباه مو قبول کنم همش دنبال مقصر بودم تا اون ماجرا رو تقصیر اون طرف بندازم
توی این ماجرا هم نمیخوام قبول کنم تقصیر منه
رضا هم این اخلاقش مثه من
سر این موضوع خیلی باهاش صمیمی ام
اون از احساسم خبر داره
ولی هیچوقت از این موضوع سوءاستفاده نکرد
مثه داداشمه واقعا
خیلی دوس دارم الان بهش زنگ بزنم از ارسلان بپرسم
ولی
خیلی دیر وقته
احتمالا خوابه
بعد کلی فکر و خیال و دلداری های نیکا بلاخره خوابیدیم
صبح خیلی دیر از خواب پاشدم فک میکنم ساعت های یک،،دو بود
یه ذره اینور اونور نگا کردم دیدم که نیکا نیس
پاشدم برم تو آشپز خونه که دیدم یه یادداشت گذاشته:
چه عجب بلاخره بیدار شدی خانم خوابالو
چه خبره انقد خواب
من رفتم بازار واس تولد ممد خرید کنم
هرچی میخوای تو یخچال هس
وردار بخور
بوس بهت
خنده ام گرف
من اگه این دیوونه رو نداشتم چیکار میکردم
هعییی
بگذریم اصن
بریم صبحونه بخوریم که مردیم اَ گشنگی
بعد خوردن صبحونه رفتم تو گوشیم ولگردی
خواستم برم تو اینستا که دیدم ارسلان بهم پیامک داده
اعصابم خورد شد دوباره
بدون اینکه پیامکو بخونم پاکش کردم
من قراره دیگه بهش فک نکنم
رفتم تو اینستا قسمت دایرکت که دیدم بعله اونجا هم پیام داده
اونم پاک کردم بدون اینکه بخونم
فقط به خاطر اینکه بچه ها چیزی نفهمن آنفالوش نکردم
وگرنه اگه به خودم بود تا الان بلاکش کرده بودم
یه چن دقیقه ای گذشت که دیدم ارسلان داره واتساپ پیام میده
اهمیت ندادم
ولی اونم ول نمیکرد
همینجوری پشت سر هم پیام میداد
به خاطر اینکه اصن وسوسه نشم نت گوشیو خاموش کردم و...
بقیه شو ورق بزنید(:❤💛
من:چرا ولی گفتنش سخته
با یاد اون ماجرا افتادن دوباره گریه م گرفت
نیکا:دیانا چت شد یهووو
+حوصله گوش دادن داری
_اره بابا بگو
نیکا از همون اول از علاقه من به ارسلان خبر داشت
ولی از اون ماجرا های معذرت خواهی و اینا خبر نداشت
همونجوری که ماجراها رو تعریف میکردم اشکام هم میریخت نمیتونستم خودمو کنترل کنم حالم اصن خوب نبود
احساس حماقت میکردم خیلی زیاد
بعد اینکه حرفام تموم شد...
نیکا:ولی دیانا به نظر من ارسلان تو رو دوست داره
من:عاره به همین خیال باش اخه ادم کسی رو که دوس داره انقد اذیت میکنه با حرفاش
نیکا:اخه عزیز من کار تو هم اشتباه بوده دیگه قبول کن
من:کدوم کارم چیکار کردم مگه
نیکا:همین حرفی که زدی الان مثلا ارسلان جلوی تو بیاد بگه من همه دخترا رو میشناسم تو دلخور نمیشی؟
+چرا دلخور میشم ولی حرفایی که اون زد و نمیزنم
نمیرم به طرف تیکه بندازم بگم تو به رفیقت چشم داری
_خب اونکه اره کار اونم اشتباه بوده ولی مقصر اصلی خودت بودی
+هوففففف
هیچوقت نمیتونستم کار اشتباه مو قبول کنم همش دنبال مقصر بودم تا اون ماجرا رو تقصیر اون طرف بندازم
توی این ماجرا هم نمیخوام قبول کنم تقصیر منه
رضا هم این اخلاقش مثه من
سر این موضوع خیلی باهاش صمیمی ام
اون از احساسم خبر داره
ولی هیچوقت از این موضوع سوءاستفاده نکرد
مثه داداشمه واقعا
خیلی دوس دارم الان بهش زنگ بزنم از ارسلان بپرسم
ولی
خیلی دیر وقته
احتمالا خوابه
بعد کلی فکر و خیال و دلداری های نیکا بلاخره خوابیدیم
صبح خیلی دیر از خواب پاشدم فک میکنم ساعت های یک،،دو بود
یه ذره اینور اونور نگا کردم دیدم که نیکا نیس
پاشدم برم تو آشپز خونه که دیدم یه یادداشت گذاشته:
چه عجب بلاخره بیدار شدی خانم خوابالو
چه خبره انقد خواب
من رفتم بازار واس تولد ممد خرید کنم
هرچی میخوای تو یخچال هس
وردار بخور
بوس بهت
خنده ام گرف
من اگه این دیوونه رو نداشتم چیکار میکردم
هعییی
بگذریم اصن
بریم صبحونه بخوریم که مردیم اَ گشنگی
بعد خوردن صبحونه رفتم تو گوشیم ولگردی
خواستم برم تو اینستا که دیدم ارسلان بهم پیامک داده
اعصابم خورد شد دوباره
بدون اینکه پیامکو بخونم پاکش کردم
من قراره دیگه بهش فک نکنم
رفتم تو اینستا قسمت دایرکت که دیدم بعله اونجا هم پیام داده
اونم پاک کردم بدون اینکه بخونم
فقط به خاطر اینکه بچه ها چیزی نفهمن آنفالوش نکردم
وگرنه اگه به خودم بود تا الان بلاکش کرده بودم
یه چن دقیقه ای گذشت که دیدم ارسلان داره واتساپ پیام میده
اهمیت ندادم
ولی اونم ول نمیکرد
همینجوری پشت سر هم پیام میداد
به خاطر اینکه اصن وسوسه نشم نت گوشیو خاموش کردم و...
بقیه شو ورق بزنید(:❤💛
۱۳.۲k
۰۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.