پروانه زخمی پارت چهارم 🦋✨
جنی : سلام سرورم
الکسا : سلام عزیزم شنیدم امروز سر کلاس رقص بدجوری زمین خوردی حالت بهتره؟؟ باید بیشتر رو راه رفتنت کار کنی (با طعنه)
جیسو : اون دختر معصوم فقط سرش پایین بود و از چهرش معلوم بود بغض سنگینی داره خیلی دلم سوخت
رزی : اروم گفتم مادر خواهش میکنم تمومش کنید
الکسا : رزی عزیزم چیزی گفتی؟؟
رزی : ها چی ن نه چی چیزه م من هیچی ن نگفتم
جنی : جسارت نباشه بانو میشه بپرسم حال پدرم چطوره؟؟ بهتر نشدن
الکسا : به جیسو نگاهی کردم رنگش مثل گچ شده بود با صدای خشنی گفتم نه پادشاه حالشون خوب نیست ایشون گفتن که امروز سر سفره نمیان اگر منتظرشونی باید بگم که نمیان پس غذاتو بخور
جنی : بله سرورم
دیگه نمیتونستم این وضعیتو تحمل کنم اشتها نداشتم با غذا بازی میکردم و هر لحظه میتونستم با کوچکترین حرفی زیر گریه بزنم که یهو رزی گفت
رزی : جنی عزیزم تو که لب به غذا نزدی بخور لطفا
الکسا : نگاهی پر از خشم به رزی انداختم و صدامو صاف کردمو گفتم
راستی موضوعی هست که باید درموردش صحبت کنیم امروز پادشاه کشور همسایه و پسرانش جیمین و تهیونگ به اینجا میان برای شام خودتون رو اماده کنید
جنی : چشم بانو اگر اجازه بدین من از الان میرم اماده بشم و میل چندانی هم به غذا ندارم
رزی : ا....
مادرم نگاهی بهم انداخت که ترجیح دادم ساکت بشم و به زمین زل بزنم
یهو صدای در اومد
جنی : معذرت میخوام سرورم میتونم سوالی بپرسم
الکسا : حتما سوال مهمیه که اینجوری برگشتی بپرس
رزی : تو صورت خجالت زدش موجی کوتاهی از خوشحالی بود گفت
جنی : ببخشید اگر سر زده وارد شدم و یا مزاحمتون شدم میخواستم بدونم آیا من میتونم به دیدن پدرم برم؟
الکسا : طبیب گفته که چون حالشون بده ممکنه بدتر بشه...
رزی : نگاهی به مادرم کردم و اروم گفتم مادر چرا بهش اجازه نمیدین اون میخواد پدرشو ببینه مزاحمتون نمیشه که لطفا
الکسا : اروم گفتم باشه و نگاه سردی بهش کردم
و بعد در ادامه حرفم گفتم اما اگر بخوای میتونی بری و سریع برگردی زیاد وقت استراحتشونو نگیری بهتره
جنی : بله ممنون بانوی من عصرتون بخیر
رزی : با شوق از در رفت بیرون و من فقط به رفتنش خیره شدم
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
پارت چهار🥰
با نظراتون بهم انرژی بدین شاید پارت بعدو هم امشب بذارم😍❤️
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
الکسا : سلام عزیزم شنیدم امروز سر کلاس رقص بدجوری زمین خوردی حالت بهتره؟؟ باید بیشتر رو راه رفتنت کار کنی (با طعنه)
جیسو : اون دختر معصوم فقط سرش پایین بود و از چهرش معلوم بود بغض سنگینی داره خیلی دلم سوخت
رزی : اروم گفتم مادر خواهش میکنم تمومش کنید
الکسا : رزی عزیزم چیزی گفتی؟؟
رزی : ها چی ن نه چی چیزه م من هیچی ن نگفتم
جنی : جسارت نباشه بانو میشه بپرسم حال پدرم چطوره؟؟ بهتر نشدن
الکسا : به جیسو نگاهی کردم رنگش مثل گچ شده بود با صدای خشنی گفتم نه پادشاه حالشون خوب نیست ایشون گفتن که امروز سر سفره نمیان اگر منتظرشونی باید بگم که نمیان پس غذاتو بخور
جنی : بله سرورم
دیگه نمیتونستم این وضعیتو تحمل کنم اشتها نداشتم با غذا بازی میکردم و هر لحظه میتونستم با کوچکترین حرفی زیر گریه بزنم که یهو رزی گفت
رزی : جنی عزیزم تو که لب به غذا نزدی بخور لطفا
الکسا : نگاهی پر از خشم به رزی انداختم و صدامو صاف کردمو گفتم
راستی موضوعی هست که باید درموردش صحبت کنیم امروز پادشاه کشور همسایه و پسرانش جیمین و تهیونگ به اینجا میان برای شام خودتون رو اماده کنید
جنی : چشم بانو اگر اجازه بدین من از الان میرم اماده بشم و میل چندانی هم به غذا ندارم
رزی : ا....
مادرم نگاهی بهم انداخت که ترجیح دادم ساکت بشم و به زمین زل بزنم
یهو صدای در اومد
جنی : معذرت میخوام سرورم میتونم سوالی بپرسم
الکسا : حتما سوال مهمیه که اینجوری برگشتی بپرس
رزی : تو صورت خجالت زدش موجی کوتاهی از خوشحالی بود گفت
جنی : ببخشید اگر سر زده وارد شدم و یا مزاحمتون شدم میخواستم بدونم آیا من میتونم به دیدن پدرم برم؟
الکسا : طبیب گفته که چون حالشون بده ممکنه بدتر بشه...
رزی : نگاهی به مادرم کردم و اروم گفتم مادر چرا بهش اجازه نمیدین اون میخواد پدرشو ببینه مزاحمتون نمیشه که لطفا
الکسا : اروم گفتم باشه و نگاه سردی بهش کردم
و بعد در ادامه حرفم گفتم اما اگر بخوای میتونی بری و سریع برگردی زیاد وقت استراحتشونو نگیری بهتره
جنی : بله ممنون بانوی من عصرتون بخیر
رزی : با شوق از در رفت بیرون و من فقط به رفتنش خیره شدم
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
پارت چهار🥰
با نظراتون بهم انرژی بدین شاید پارت بعدو هم امشب بذارم😍❤️
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۱۲.۷k
۱۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.