کینه ایی🎧
کینه ایی🎧
Part:⁸²
صبحدیانا:
از خواب بلند شدم
یکم به خودم کرم زدم که پوستم نرم شه
لباسامو عوض کردمو یه تیپ سبز زدم
یه شلوار کارگو ارتشی با جلیغش که کوتاه بود
یه تینت زدم و یه کرم پودر و راه افتادم پایین که هنوز ارسلان خواب بود
پانیذو مهدیس بودن پایین که روی میز خوابیده بودن
پانیذ:سلام(با بیحالی)
دیانا:علیک
پانیذ:زورم میاد بلند شم دیانا اصلا نمیشه بلند شد اوفففففف
دیانا:منم زورمه بیدار شم این روزا
پانیذ:هیففف تو گشادی
رفتیم پسرا رو نیکا رو بلند کردیمو صبحانه خوردیم
_بچه ها حاضر شید بریم
محراب:کجا
_بریم پیش بابام دبگه ارسلان پاشو
همه اماده شدیمو هر زوج تو ماشین خودش
فقط مهدیس و محراب تو ماشین ما بودن
رفتیم خونه بابام که خونه خیلی تقییر کرده بود و از قبل خیلی تغیرات توش اینجاد شده بود
از داخل خونه صدای گریه میمدکه سریع رفتم داخل
_سلام
دختر خالم:سلام و مرض معلوم تو کجایی دختر
_من من بابا منو به قمار باخته بودو ازدواج کردم
من دارم بچه دار میشم
چرا گریه میکنی بابا کجاست
_بابا؟
بابات مرد
تو چجور دختری هستی که ازدواج کردی ولی نتونستی خبر بابای بیچارتو بگیری هااا
بابات رفته تو اسمونا
ت دخترش نبودی دشمنش بودی
تو این همه بیرون میرفتی استوری میذاشتی
چرا یکی اینوری نمیومدی
_من من نمیدونستم
که نشستم رو زمین و ارسلان اومد سمتم
_خوبی چی شد
_ههه تو داماد این خانواده ایی نه
تو چجور ادمی هستی که نمیتونستی به این بگی بیاد پیش باباش
باباش یه مریضی درشت که مغزش کنترل نداشت
اون توو سادیسمی بود
اون تو خوابی قشنگ بعد از شب تولد من مرد
_تو که استوری های دیانا رو میدید میتونستی بگی ها
نمیتونستی؟؟
دیانا همینجور پشت سر هم گریه میکرد
دیانا وقتی که حامله بود نباید استرس میداشت
ولی خیلی این کار بد بود که یهدیی بهش گفت
نیکا:چیشده دیانا دیانا حالت خوبه
_بابام مرده بعد این عوضی نمیتونست بهم بگه (گریه)
نیکا:دورت بگردم اشکال نداره برای بچه خوب نیست
_امیدوارم همچین پدری نباشی که دخترم وفتی دختر خالم مرد بچتو قمار کنی
_من قمار بایای این بردم
وگرنه چشم دیدن عموتو نداشتم
خوب؟؟؟
دیانا رو بلند کردیمو گذاشتیم تو ماشین
محراب رانندگی میکرد منو مهدیسم بودیم عقب دیانا رو هم اوردیم عقب که ارومش کنیم
_برو خونه محراب
_میخام برم سر خاک مامانم
_نه دیانا
_گفتم نیخام برم سر خاک مامانم میفهی(باداد)
_باشه باشه اروم باش میریم؛به بچه ها بگو مهدیس بپیچن قبرستون
مهدیس به بچه ها گفت که دیانا رو بردیم سر قبر مامانش
دیانا وقتی که حامله بود نباید زیاد گریه میکرد
دخترخاله دیانا میگفت که باباش تازه سه روزه که مرده و هنوز دفنش نکردن
وقتی رسیدیم اونجا یخیلی
..........................................
Part:⁸²
صبحدیانا:
از خواب بلند شدم
یکم به خودم کرم زدم که پوستم نرم شه
لباسامو عوض کردمو یه تیپ سبز زدم
یه شلوار کارگو ارتشی با جلیغش که کوتاه بود
یه تینت زدم و یه کرم پودر و راه افتادم پایین که هنوز ارسلان خواب بود
پانیذو مهدیس بودن پایین که روی میز خوابیده بودن
پانیذ:سلام(با بیحالی)
دیانا:علیک
پانیذ:زورم میاد بلند شم دیانا اصلا نمیشه بلند شد اوفففففف
دیانا:منم زورمه بیدار شم این روزا
پانیذ:هیففف تو گشادی
رفتیم پسرا رو نیکا رو بلند کردیمو صبحانه خوردیم
_بچه ها حاضر شید بریم
محراب:کجا
_بریم پیش بابام دبگه ارسلان پاشو
همه اماده شدیمو هر زوج تو ماشین خودش
فقط مهدیس و محراب تو ماشین ما بودن
رفتیم خونه بابام که خونه خیلی تقییر کرده بود و از قبل خیلی تغیرات توش اینجاد شده بود
از داخل خونه صدای گریه میمدکه سریع رفتم داخل
_سلام
دختر خالم:سلام و مرض معلوم تو کجایی دختر
_من من بابا منو به قمار باخته بودو ازدواج کردم
من دارم بچه دار میشم
چرا گریه میکنی بابا کجاست
_بابا؟
بابات مرد
تو چجور دختری هستی که ازدواج کردی ولی نتونستی خبر بابای بیچارتو بگیری هااا
بابات رفته تو اسمونا
ت دخترش نبودی دشمنش بودی
تو این همه بیرون میرفتی استوری میذاشتی
چرا یکی اینوری نمیومدی
_من من نمیدونستم
که نشستم رو زمین و ارسلان اومد سمتم
_خوبی چی شد
_ههه تو داماد این خانواده ایی نه
تو چجور ادمی هستی که نمیتونستی به این بگی بیاد پیش باباش
باباش یه مریضی درشت که مغزش کنترل نداشت
اون توو سادیسمی بود
اون تو خوابی قشنگ بعد از شب تولد من مرد
_تو که استوری های دیانا رو میدید میتونستی بگی ها
نمیتونستی؟؟
دیانا همینجور پشت سر هم گریه میکرد
دیانا وقتی که حامله بود نباید استرس میداشت
ولی خیلی این کار بد بود که یهدیی بهش گفت
نیکا:چیشده دیانا دیانا حالت خوبه
_بابام مرده بعد این عوضی نمیتونست بهم بگه (گریه)
نیکا:دورت بگردم اشکال نداره برای بچه خوب نیست
_امیدوارم همچین پدری نباشی که دخترم وفتی دختر خالم مرد بچتو قمار کنی
_من قمار بایای این بردم
وگرنه چشم دیدن عموتو نداشتم
خوب؟؟؟
دیانا رو بلند کردیمو گذاشتیم تو ماشین
محراب رانندگی میکرد منو مهدیسم بودیم عقب دیانا رو هم اوردیم عقب که ارومش کنیم
_برو خونه محراب
_میخام برم سر خاک مامانم
_نه دیانا
_گفتم نیخام برم سر خاک مامانم میفهی(باداد)
_باشه باشه اروم باش میریم؛به بچه ها بگو مهدیس بپیچن قبرستون
مهدیس به بچه ها گفت که دیانا رو بردیم سر قبر مامانش
دیانا وقتی که حامله بود نباید زیاد گریه میکرد
دخترخاله دیانا میگفت که باباش تازه سه روزه که مرده و هنوز دفنش نکردن
وقتی رسیدیم اونجا یخیلی
..........................................
۵.۴k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.