🖤 بلک گرل 🖤پارت ۲۹ فکر کنم🩶🩶🩶🩶
🖤 بلک گرل 🖤پارت ۲۹ فکر کنم🩶🩶🩶🩶
توکا: گوشی منو بدین من باید زنگ بزنم با لرز
شو: ه..های نه چان
آغاز مکالمه
توکا : سلام اما چان با م نکار داشتی ببخشید های بودم
اما: توکا چاننننن زود بگو ببینم حالت خوبه حال چطوره
توکا: اما چان چی شده من خوبم فقط های بودم همین چیزی نشده
اما: خیالم راحت شد هوف میدونی یه خواب یدم که درمورد تو بود توکا چان
توکا: د..درمورد من
اما: اره نوای دیدم که انگار حالت خوب نبود داشت یه اتفاق بدی برات میوفتاد
توکا : با مکس نه نه میبینی که خوبه خوبم نگران نباش
اما: خوبه خیالم راحت راحت شد
توکا: خداحافظ
اما : بای بای توکا چان دوست دارم
و قطع کرد
توکا: د..داره یه ا.. اتفاق بد و..میوفته من مطمئنم. با لرز
تاماکی : توکا چه بلایی داره سرت میاد چرا میلرزی چی گفت بهت ها
ایمی : توکا آروم باش هیچی ن..نمیشه
کیو : توکا نفس بکش دختر اروم باش
هارو : ما کمکت میکنیم بهمون بگو
شو : نه چان
توکا : اما چان گفته ین خواب دیده که داره یه اتفاق بدی برام میوفته منم که اون خواب وحشتناکو دیدم نمی دونم باید چی کار کنم
کیو: توکا اگه بحث خوابه باید بهت بگم که خواب دیدم که خیلی خوشحالیم و داذیم به یه جایی میریم
هارو: اره منم خواب بدی نمیدیدم نور میدیدم
ایمی : منم خواب بد ندیدم
تاماکی هم با سر تایید کرد
توکا آروم میشه : پس خواب من چی بوده
هارو. : تازه از بیمارستان مرخص شدی ها و اما چان هم بخاطر اینکه. خیلی نگرانت بوده اینجوری شده آروم باش
توکا: ممنونم
پرش زمانی بعد از ظهر
ویو توکا
خب میتسویا ازم خواست که برم و یه چیزی رو بدم به هاکای ، هاکای شیبا معاون فرمانده دسته ی دوم خب دیگه کم کم باید ببینمش اره دیگه باید اینجا ها باشه
که یکی از پشت به توکا میخوره
توکا : وای کم مونده بود هر دوتامون بیوفتیم خوب خانوم ببخشید
توکا چشمش به دختری به کوهپایه ببنو یونیفرم سیاه میوفته
یوزوها: نه ببخشید تقصیر من بود
هاکای از اون ور خیابان پشت سر یوزوها: توکا چان
توکا: هاکای خوبه داشتم میومدم ببینمت
یوزوها: تو هاکای رو چطور میشناسی
توکا: چی
یوزوها: تو چطور هاکای رو میشناسی تو می هستی
هاکای میرسه: یوزوها ایشون همون دختره که بهت گفته بودم توکا چان ایشون خواهرمه
توکا: خوشوختم یوزها چان
یوزها: اوه ببخشید توکا چان من نمی دونستم
توکا: نه اشکالی نداره راستی هاکای این همون چیزی نیست که میتسویا گفته بود
هاکای: چرا خودشه ممنونم
توکا: خب دیگه من برم از دیدنت خوشحال شدم یوزوها چان
یوزها: توکا چان وایستا من هنوز نمیشناسم ت میخام بیست باهات آشنا بشم اگه کاری نداری فردا بیای به خونمون
خب دوستان ن برای ادامه باید بهتون بگم که باید تعداد لایکا و کامنتا بالا بره وگرنه دیگه نمیزارم 😔 🌱✨✨✨✨
توکا: گوشی منو بدین من باید زنگ بزنم با لرز
شو: ه..های نه چان
آغاز مکالمه
توکا : سلام اما چان با م نکار داشتی ببخشید های بودم
اما: توکا چاننننن زود بگو ببینم حالت خوبه حال چطوره
توکا: اما چان چی شده من خوبم فقط های بودم همین چیزی نشده
اما: خیالم راحت شد هوف میدونی یه خواب یدم که درمورد تو بود توکا چان
توکا: د..درمورد من
اما: اره نوای دیدم که انگار حالت خوب نبود داشت یه اتفاق بدی برات میوفتاد
توکا : با مکس نه نه میبینی که خوبه خوبم نگران نباش
اما: خوبه خیالم راحت راحت شد
توکا: خداحافظ
اما : بای بای توکا چان دوست دارم
و قطع کرد
توکا: د..داره یه ا.. اتفاق بد و..میوفته من مطمئنم. با لرز
تاماکی : توکا چه بلایی داره سرت میاد چرا میلرزی چی گفت بهت ها
ایمی : توکا آروم باش هیچی ن..نمیشه
کیو : توکا نفس بکش دختر اروم باش
هارو : ما کمکت میکنیم بهمون بگو
شو : نه چان
توکا : اما چان گفته ین خواب دیده که داره یه اتفاق بدی برام میوفته منم که اون خواب وحشتناکو دیدم نمی دونم باید چی کار کنم
کیو: توکا اگه بحث خوابه باید بهت بگم که خواب دیدم که خیلی خوشحالیم و داذیم به یه جایی میریم
هارو: اره منم خواب بدی نمیدیدم نور میدیدم
ایمی : منم خواب بد ندیدم
تاماکی هم با سر تایید کرد
توکا آروم میشه : پس خواب من چی بوده
هارو. : تازه از بیمارستان مرخص شدی ها و اما چان هم بخاطر اینکه. خیلی نگرانت بوده اینجوری شده آروم باش
توکا: ممنونم
پرش زمانی بعد از ظهر
ویو توکا
خب میتسویا ازم خواست که برم و یه چیزی رو بدم به هاکای ، هاکای شیبا معاون فرمانده دسته ی دوم خب دیگه کم کم باید ببینمش اره دیگه باید اینجا ها باشه
که یکی از پشت به توکا میخوره
توکا : وای کم مونده بود هر دوتامون بیوفتیم خوب خانوم ببخشید
توکا چشمش به دختری به کوهپایه ببنو یونیفرم سیاه میوفته
یوزوها: نه ببخشید تقصیر من بود
هاکای از اون ور خیابان پشت سر یوزوها: توکا چان
توکا: هاکای خوبه داشتم میومدم ببینمت
یوزوها: تو هاکای رو چطور میشناسی
توکا: چی
یوزوها: تو چطور هاکای رو میشناسی تو می هستی
هاکای میرسه: یوزوها ایشون همون دختره که بهت گفته بودم توکا چان ایشون خواهرمه
توکا: خوشوختم یوزها چان
یوزها: اوه ببخشید توکا چان من نمی دونستم
توکا: نه اشکالی نداره راستی هاکای این همون چیزی نیست که میتسویا گفته بود
هاکای: چرا خودشه ممنونم
توکا: خب دیگه من برم از دیدنت خوشحال شدم یوزوها چان
یوزها: توکا چان وایستا من هنوز نمیشناسم ت میخام بیست باهات آشنا بشم اگه کاری نداری فردا بیای به خونمون
خب دوستان ن برای ادامه باید بهتون بگم که باید تعداد لایکا و کامنتا بالا بره وگرنه دیگه نمیزارم 😔 🌱✨✨✨✨
۲۳.۴k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.