اینجا عشق ممنوع است«پارت۱»
دوستان تازه شروع کردم پلیییز حمایت
برای پارت بعدی حداقل ۱۰لایک داشته باشیم:)
_________
حس میکنم افسردگس گرفتم،مدت ها هست تو خونه هستم و هیچ جا نرفتم چون درواقع هیچکس رو ندارم،تنها افراد مهم زندگیم میتسویا و لونا و مونا خواهر برادرام هستن میتسویا ت این چند وقت همش بیرونه چون یک پروژه مهم هست ک به کارش کمک میکنه.لونا و مونا هم یا میرن مدرسه و یا ت خونه در حال بازی کردن هستند.منم ت خونه گاهی ب درس های لونا و مونا کمک میکنم ول بقیه وقت ها یا خابم یا سرم ت گوشیه و یا کار هنری انجام میدم.
صبح ک بلند شدم دیدم لونا و مونا دور تختم هستن و منتظر بودن بیدار بشم.
لونا:اوهایو اونه چان(صبح بخیر آبجی)
ساکورا:صبح بخیر
مونا:امممم...اونه چان میشه مارو ببری پارک،حوصلمون سر رفته
با چشم های منتظر نگام میکردن.معمولا میتسویا میبردشون ول میتسویا این روزا سرش شلوغه،لبخند زدم و سری تکون دادم.این دو وروجک بپر بپر میکردن و خوشحال بودن.بعد از اینکه بهشون صبحونه دادم و امادشون کردم خودم هم پیرهن بنفشم+شلوار مشکی رو پوشیدم و موهامو مدل ارنی(اتک فن ها خوب میفهمن🗿)بستم و چتری هامو مرتب کردم،کوله پشتیم رو گذاشتم رو کولم و کتونی های سفیدم رو پا کردم و دست های لونا و مونا رو گرفتم
ساکورا: بریم
آخرین بار که پامو از خونه گذاشتم بیرون دو هفته میشه.حس خوبی داشت،اولین قدم رو ب سمت پارک برداشتم،ت راه آروم در حال رفتن بودم که ی پسر از دور در حال دویدن بود و حواسش به جلوش نبود و محکم خورد ب من و خوردم زمین
__:ب.. ببخشید...عه تو ساکورا چان نیستی؟
برای پارت بعدی حداقل ۱۰لایک داشته باشیم:)
_________
حس میکنم افسردگس گرفتم،مدت ها هست تو خونه هستم و هیچ جا نرفتم چون درواقع هیچکس رو ندارم،تنها افراد مهم زندگیم میتسویا و لونا و مونا خواهر برادرام هستن میتسویا ت این چند وقت همش بیرونه چون یک پروژه مهم هست ک به کارش کمک میکنه.لونا و مونا هم یا میرن مدرسه و یا ت خونه در حال بازی کردن هستند.منم ت خونه گاهی ب درس های لونا و مونا کمک میکنم ول بقیه وقت ها یا خابم یا سرم ت گوشیه و یا کار هنری انجام میدم.
صبح ک بلند شدم دیدم لونا و مونا دور تختم هستن و منتظر بودن بیدار بشم.
لونا:اوهایو اونه چان(صبح بخیر آبجی)
ساکورا:صبح بخیر
مونا:امممم...اونه چان میشه مارو ببری پارک،حوصلمون سر رفته
با چشم های منتظر نگام میکردن.معمولا میتسویا میبردشون ول میتسویا این روزا سرش شلوغه،لبخند زدم و سری تکون دادم.این دو وروجک بپر بپر میکردن و خوشحال بودن.بعد از اینکه بهشون صبحونه دادم و امادشون کردم خودم هم پیرهن بنفشم+شلوار مشکی رو پوشیدم و موهامو مدل ارنی(اتک فن ها خوب میفهمن🗿)بستم و چتری هامو مرتب کردم،کوله پشتیم رو گذاشتم رو کولم و کتونی های سفیدم رو پا کردم و دست های لونا و مونا رو گرفتم
ساکورا: بریم
آخرین بار که پامو از خونه گذاشتم بیرون دو هفته میشه.حس خوبی داشت،اولین قدم رو ب سمت پارک برداشتم،ت راه آروم در حال رفتن بودم که ی پسر از دور در حال دویدن بود و حواسش به جلوش نبود و محکم خورد ب من و خوردم زمین
__:ب.. ببخشید...عه تو ساکورا چان نیستی؟
۴.۲k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.