"Paradise in your hug"
"part 20"
*از زبان ا.ت
هایون و جونگکوک منو رسوندن خونه
هایون منو با ماشین خودش برد و جونگکوکم ماشین منو آورد
هایون کمکم کرد که وارد خونه بشم
پاهام کبود شده بودن
خیلی ضعیف شدم...قبلنا انقد کتک خور نبودم
همین که در باز شد صدای اوما اومد
+سلام
٪ ا.ت...عزیزم چرا انقد زود....
که با دیدن من خشکش زد
×سلام خاله!
٪ا.ت...چیشده؟!.......هایون چه اتفاقی افتاده؟!!!!
×خاله تو دانشگاه دعواش شده
٪دعوا؟!....سر چی؟!
+اوما خیلی مفصله...بهت میگم حالا
اوما اومد و مث هایون دستمو گرفت و تا سالن نشیمن همراهیم کرد
٪من برم جعبه کمک های اولیه بیارم
اوما رفت و هایون پیشم موند
+هایون برو جونگکوک رو بیار تو...بیرون خیلی معطل میشه...ماشینم که نیورد....با ماشین من اومد....خودت باید برسونیش
×باشه پس من برم
*از زبان هایون
از کنار ا.ت پاشدم و رفتم سمت در خروجی و جونگکوک رو دیدم که توی حیاط قدم میزنه
×جونگکوک...جونگکوکا بیا داخل
حرفمو شنید و اومد سمتم
آوردمش داخل خونه و با جونگوک برگشتیم پیش ا.ت
=سلام
٪سلام
×خب خاله ما دیگه میریم
خاله سرشو آورد و بالا گفت
٪چه عجله ایه...لااقل ناهار رو بمونین
×نه خاله مزاحم نمیشیم
+هایون ول کن توروخدا...ناهار بخور بعد هرجا خواستی برو
٪هایون نگفته بودی دوست پسر داری
×نه...نه خاله ایشون هم دانشگاهیه منو و ا.ته...جونگکوک
=خوشبختم
*از زبان ا.ت
بعد از در اومدن اسم جونگکوک از دهن هایون حالت چهره مامانم تغییر کرد
٪جونگکوک؟!
=بله...چطور مگه
٪هیچی...اسم قشنگیه
=خیلی ممنون
رفتار مامانم عجیب بود
انگار یه چیزی درست نبود
یعنی چی؟!
میشه نظر بدین
البته میدونم بعد از اینهمه مدت اومدن خواسته زیادیه
ولی خواهش میکنممممم
*از زبان ا.ت
هایون و جونگکوک منو رسوندن خونه
هایون منو با ماشین خودش برد و جونگکوکم ماشین منو آورد
هایون کمکم کرد که وارد خونه بشم
پاهام کبود شده بودن
خیلی ضعیف شدم...قبلنا انقد کتک خور نبودم
همین که در باز شد صدای اوما اومد
+سلام
٪ ا.ت...عزیزم چرا انقد زود....
که با دیدن من خشکش زد
×سلام خاله!
٪ا.ت...چیشده؟!.......هایون چه اتفاقی افتاده؟!!!!
×خاله تو دانشگاه دعواش شده
٪دعوا؟!....سر چی؟!
+اوما خیلی مفصله...بهت میگم حالا
اوما اومد و مث هایون دستمو گرفت و تا سالن نشیمن همراهیم کرد
٪من برم جعبه کمک های اولیه بیارم
اوما رفت و هایون پیشم موند
+هایون برو جونگکوک رو بیار تو...بیرون خیلی معطل میشه...ماشینم که نیورد....با ماشین من اومد....خودت باید برسونیش
×باشه پس من برم
*از زبان هایون
از کنار ا.ت پاشدم و رفتم سمت در خروجی و جونگکوک رو دیدم که توی حیاط قدم میزنه
×جونگکوک...جونگکوکا بیا داخل
حرفمو شنید و اومد سمتم
آوردمش داخل خونه و با جونگوک برگشتیم پیش ا.ت
=سلام
٪سلام
×خب خاله ما دیگه میریم
خاله سرشو آورد و بالا گفت
٪چه عجله ایه...لااقل ناهار رو بمونین
×نه خاله مزاحم نمیشیم
+هایون ول کن توروخدا...ناهار بخور بعد هرجا خواستی برو
٪هایون نگفته بودی دوست پسر داری
×نه...نه خاله ایشون هم دانشگاهیه منو و ا.ته...جونگکوک
=خوشبختم
*از زبان ا.ت
بعد از در اومدن اسم جونگکوک از دهن هایون حالت چهره مامانم تغییر کرد
٪جونگکوک؟!
=بله...چطور مگه
٪هیچی...اسم قشنگیه
=خیلی ممنون
رفتار مامانم عجیب بود
انگار یه چیزی درست نبود
یعنی چی؟!
میشه نظر بدین
البته میدونم بعد از اینهمه مدت اومدن خواسته زیادیه
ولی خواهش میکنممممم
۲.۲k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.