پارت ۱۴...فیک کوک
×:*لبخند گربه ای*
+:حیح...اوپا میشه ی خواهشی هق ازت بکنم؟
×:اوهوم جانم
+:میشه بری از پدر بزرگ بپرسی که این ازدواج اجباریه یا نه؟
×:باشه پرنسس
*شوگا رفتو بعد ۱۰ دیقه اومد*
+:*اشکاشو پاک کردو بلند شد و رفت جلو شوگا* چیشد؟
×:*سرشو انداخت پایین به شدت عصبیم بود*پدر بزرگ براش نظر شما مهم نیس تصمیمشو گرفته
+:لعنت(ناراحت)
×:ات نظرت چیه؟
+:م.من و.واقعا نمیدونم باید چیکار کنم گیج شدم!
×:هعی جدا شدن از نونایی که ۲۱ ساله باهامه سخته:)*بغض*
+:برای منم...
×:ات میخوام ی راضی بهت بگم ولی قول بده بین خودمون بمونه
+:اوم
×:منو و هانی رلیم ولی هانی خجالت میکشه به کسی بگه هیشکی نمیدونه
+:ولی من میدونستم فک کردم خرم صب تا شب میپاییش
×:افرین خاهر باهوش خودمی
*شب شده بود ولی ات نه واسه ناهار اومد نه شام*
م.ک:پس ات کجا موند
_:من میرم ببینم چیکار میکنه
ویو راوی:
کوک پله هارو رفت بالا و در اتاق اتو زد و رفت داخل
_:ات
+:...
_:چرا واسه شام نمیای از صب هیچی نخوردی
+:خب که چی(سرد)
_:ات من این تصمیمو نگرفتم که باهام سرد شدی منم مثل تو توعمل انجام شده قرار گرفتم
+:کوک.......پدر بزرگ کجاس؟
_:پایین سر میزه
+:بیا بریم پایین میخوام ی چیزی بگم
ویوات*فلش بک به ۶ ساعت قبل*
اروم شده بودم و داشتم فک میکردم که چیکار کنم کوک منو دوست داشت و مطمئنم سیع میکنه زندگیمون رو پرآرامش کنه ولی...ولس من درحد ازدواج دوسش نداشتم اَه نمیدونم باید چه تصمیمی بگیرم
*۶ ساعت قبل ساعت ظهره که الان ساعت ۱۰ شبه*
ویوکوک*۶ ساعت قبل*:
مطمئن نیستم ات قبول کنه اون زیاد منو دوس نداره ولی من چی؟من دیوونشم نمیتونم بدون اون بمونم ایندفعه برای اینکه از من زده نشه مثبت بودم(یعنی منحرف بازی در نیورده بچم)خیلی نگران تصمیم ات بودم
+:اهم من تصمیمو گرفتم
م.ا:ات میدونم تصمیم درست رو گرفتی پس بگو
+:من......
خماری.....
خماری عجب دردیه ولی🔪😑
+:حیح...اوپا میشه ی خواهشی هق ازت بکنم؟
×:اوهوم جانم
+:میشه بری از پدر بزرگ بپرسی که این ازدواج اجباریه یا نه؟
×:باشه پرنسس
*شوگا رفتو بعد ۱۰ دیقه اومد*
+:*اشکاشو پاک کردو بلند شد و رفت جلو شوگا* چیشد؟
×:*سرشو انداخت پایین به شدت عصبیم بود*پدر بزرگ براش نظر شما مهم نیس تصمیمشو گرفته
+:لعنت(ناراحت)
×:ات نظرت چیه؟
+:م.من و.واقعا نمیدونم باید چیکار کنم گیج شدم!
×:هعی جدا شدن از نونایی که ۲۱ ساله باهامه سخته:)*بغض*
+:برای منم...
×:ات میخوام ی راضی بهت بگم ولی قول بده بین خودمون بمونه
+:اوم
×:منو و هانی رلیم ولی هانی خجالت میکشه به کسی بگه هیشکی نمیدونه
+:ولی من میدونستم فک کردم خرم صب تا شب میپاییش
×:افرین خاهر باهوش خودمی
*شب شده بود ولی ات نه واسه ناهار اومد نه شام*
م.ک:پس ات کجا موند
_:من میرم ببینم چیکار میکنه
ویو راوی:
کوک پله هارو رفت بالا و در اتاق اتو زد و رفت داخل
_:ات
+:...
_:چرا واسه شام نمیای از صب هیچی نخوردی
+:خب که چی(سرد)
_:ات من این تصمیمو نگرفتم که باهام سرد شدی منم مثل تو توعمل انجام شده قرار گرفتم
+:کوک.......پدر بزرگ کجاس؟
_:پایین سر میزه
+:بیا بریم پایین میخوام ی چیزی بگم
ویوات*فلش بک به ۶ ساعت قبل*
اروم شده بودم و داشتم فک میکردم که چیکار کنم کوک منو دوست داشت و مطمئنم سیع میکنه زندگیمون رو پرآرامش کنه ولی...ولس من درحد ازدواج دوسش نداشتم اَه نمیدونم باید چه تصمیمی بگیرم
*۶ ساعت قبل ساعت ظهره که الان ساعت ۱۰ شبه*
ویوکوک*۶ ساعت قبل*:
مطمئن نیستم ات قبول کنه اون زیاد منو دوس نداره ولی من چی؟من دیوونشم نمیتونم بدون اون بمونم ایندفعه برای اینکه از من زده نشه مثبت بودم(یعنی منحرف بازی در نیورده بچم)خیلی نگران تصمیم ات بودم
+:اهم من تصمیمو گرفتم
م.ا:ات میدونم تصمیم درست رو گرفتی پس بگو
+:من......
خماری.....
خماری عجب دردیه ولی🔪😑
۵.۵k
۲۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.