•ــــﮩﮩـــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــ٨ﮩ٨ﮩﮩــــ ــ•
•ــــﮩﮩـــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــ٨ﮩ٨ﮩﮩــــ ــ•
❄️💍رمــان ڪــوچــولـــو اســتــاد💍❄️
#Part_31💜
#نفس
-جیغغغغغغغغ
با ترس سریع بلند شدم دیدم مامانم با رها غش غش میخندن
با ترس گفتم
-یا اماحسین یا امام رقیه
اینو گفتم بیشتر زدن زیر خنده یهو دیدم یه چیز خنکی از زیر لباسم چکه کرد
یهو دیدم خیس خیس شدم
با داد گفتم
-کی همچین غلطی رو کردهههههههه
رها با خنده گفت
"من خبر مرگت که بلند نمیشی
یهو بالشتو پرت کردم که جا خالی داد از اتاق فرار کرد
یه نگاه ب مامانم کردم که سری تکون داد گفت
"خاک تو سر لنگه ظهره پاشو خبرت
بعد از اتاق بیرون رفت
با اعصاب گوه بلند شدم مستقیم رفتم توی حموم
داشتم توی حموم کنسرد اجرا میکردم که رها مزاحم در حموم رو زد
گوشه درو باز کردم گفتم
- هاااا چیه اینجا هم ولم نمیکنیییی
"نفس گمشو زود بیا باید اماده بشیم
- اماده برا چی مگه عروسی باباته
رها یه دونه زد روی پیشونیش گفت
"اخه دختره خررر مگه قرار نیست امروز با بچه ها دانشگاه بریم بیرون
❄️💍رمــان ڪــوچــولـــو اســتــاد💍❄️
#Part_31💜
#نفس
-جیغغغغغغغغ
با ترس سریع بلند شدم دیدم مامانم با رها غش غش میخندن
با ترس گفتم
-یا اماحسین یا امام رقیه
اینو گفتم بیشتر زدن زیر خنده یهو دیدم یه چیز خنکی از زیر لباسم چکه کرد
یهو دیدم خیس خیس شدم
با داد گفتم
-کی همچین غلطی رو کردهههههههه
رها با خنده گفت
"من خبر مرگت که بلند نمیشی
یهو بالشتو پرت کردم که جا خالی داد از اتاق فرار کرد
یه نگاه ب مامانم کردم که سری تکون داد گفت
"خاک تو سر لنگه ظهره پاشو خبرت
بعد از اتاق بیرون رفت
با اعصاب گوه بلند شدم مستقیم رفتم توی حموم
داشتم توی حموم کنسرد اجرا میکردم که رها مزاحم در حموم رو زد
گوشه درو باز کردم گفتم
- هاااا چیه اینجا هم ولم نمیکنیییی
"نفس گمشو زود بیا باید اماده بشیم
- اماده برا چی مگه عروسی باباته
رها یه دونه زد روی پیشونیش گفت
"اخه دختره خررر مگه قرار نیست امروز با بچه ها دانشگاه بریم بیرون
۳.۵k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.