تک پارتی جیهوپ درخواستی
تک پارتی جیهوپ درخواستی
دست های ظریف دخترک رو گرفت وقتی اهنگ who(احساس کردم اهنگwhoجیمین مناسب باشه)
همراهش میرقصید... بدون توجه به غم های زندگی... فقط به چشم های دخترک خیره شد و همراهیش کرد... بین تمام پارتنرایی که اونجا وسط خیابون های شلوغ سئول میرقصیدن... نظیر نداشتن... جوری که انگار هر روز و هر ساعت باهم تمرین میکردن....
چشمای دختر هیپنوتیزمش کرده بود.... جوری مست چشماش شد... که ویسکی یا هیچ کدوم از مشروبات اونو مست نمیکردن.... ایکاش میشد زمان رو نگه داشت و فقط نگاهش کرد...
کمر دختر رو گرفت و صورتش رو نزدیکش کرد... نفس های گرمش به صورت دخترک میخورد و باعث میشد چشماش بلرزه...
وقتی به مردم نگاه کردن.... دیدن چجوری تشویقشون میکنن... جوری که انگار اومدن توی یکی از بهترین کنسرت های لس انجلس....مردم با شوق بهشون نگاه میکردن... انگار منتظر بودن... بلاخره... صورتش رو نزدیک دختر کرد و لب هاش رو روی لب های دختر گذاشت...چشماش رو بست...با دستش مو هاش رو پشت گوشش گذاشت و انگشت شستش رو نوازش وار روی گونه های دخترک کشید... اروم میبوسید... بدون توجه به مردم، زندگی و هر چیز دیگه ای...دختر هم همراهیش میکرد... جالب بود... اونا حتی هم دیگه رو نمیشناختن.... ولی.. اون لحظه جوری کنار هم میرقصیدن که انگار یه زوج واقعین... شاید الان یه زوج واقعی شده بودن...
از هم جدا شدن... دست هم دیگه رو گرفتن و دوباره بهم نزدک شدن... اینبار... دخترک شروع کننده یه بوسه بود...
و تمام اینها خاطرات دوسال پیش پسرک بود که داشت از جلوی چشماش رد میشد.... حالا توی کلیسا روبه روی هم ایستاده بودن و باهم زمزمه کردن: که در رنج و سختی... خوشی و ناخوشی...و تمام لحظه های زندگی جزو خاطرات هم باقی بمانند... تاهمیشه و یک روز.... پس به درخشش چشم هایت قسم میخورم... این من هستم که در لحظه لحظه زندگی با تو خواهم بود:)
THE END...٭
_______
چطور بود؟ ریدمان 😐🫴
دست های ظریف دخترک رو گرفت وقتی اهنگ who(احساس کردم اهنگwhoجیمین مناسب باشه)
همراهش میرقصید... بدون توجه به غم های زندگی... فقط به چشم های دخترک خیره شد و همراهیش کرد... بین تمام پارتنرایی که اونجا وسط خیابون های شلوغ سئول میرقصیدن... نظیر نداشتن... جوری که انگار هر روز و هر ساعت باهم تمرین میکردن....
چشمای دختر هیپنوتیزمش کرده بود.... جوری مست چشماش شد... که ویسکی یا هیچ کدوم از مشروبات اونو مست نمیکردن.... ایکاش میشد زمان رو نگه داشت و فقط نگاهش کرد...
کمر دختر رو گرفت و صورتش رو نزدیکش کرد... نفس های گرمش به صورت دخترک میخورد و باعث میشد چشماش بلرزه...
وقتی به مردم نگاه کردن.... دیدن چجوری تشویقشون میکنن... جوری که انگار اومدن توی یکی از بهترین کنسرت های لس انجلس....مردم با شوق بهشون نگاه میکردن... انگار منتظر بودن... بلاخره... صورتش رو نزدیک دختر کرد و لب هاش رو روی لب های دختر گذاشت...چشماش رو بست...با دستش مو هاش رو پشت گوشش گذاشت و انگشت شستش رو نوازش وار روی گونه های دخترک کشید... اروم میبوسید... بدون توجه به مردم، زندگی و هر چیز دیگه ای...دختر هم همراهیش میکرد... جالب بود... اونا حتی هم دیگه رو نمیشناختن.... ولی.. اون لحظه جوری کنار هم میرقصیدن که انگار یه زوج واقعین... شاید الان یه زوج واقعی شده بودن...
از هم جدا شدن... دست هم دیگه رو گرفتن و دوباره بهم نزدک شدن... اینبار... دخترک شروع کننده یه بوسه بود...
و تمام اینها خاطرات دوسال پیش پسرک بود که داشت از جلوی چشماش رد میشد.... حالا توی کلیسا روبه روی هم ایستاده بودن و باهم زمزمه کردن: که در رنج و سختی... خوشی و ناخوشی...و تمام لحظه های زندگی جزو خاطرات هم باقی بمانند... تاهمیشه و یک روز.... پس به درخشش چشم هایت قسم میخورم... این من هستم که در لحظه لحظه زندگی با تو خواهم بود:)
THE END...٭
_______
چطور بود؟ ریدمان 😐🫴
۶.۴k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.