برده فراری...۶🤍
۲روز بعد:
ا/ت
تمام وسایلم رو جمع کردم دلم خیلی واسه جونگ کوک تنگ شده تو این دو سه روزی که ندیدمش ،حالا نمی دونم چجوری قراره تا اخر عمرم تحملش کنم حتی اگه عاشقش شده باشم هم این عشق به صلاح هیچکدوم مون نیست من ۱۶سالمه باید به دنبال رویاهام برم نه اینکه به فکر ازدواج و این جور چیزا باشم تو این دو روز سعی کردم یکم زبان اسپانیایی رو یاد بگیرم ساعت ۲بعد از ظهر پرواز داشتیم و باید ساعت ۱ از اینجا می زدیم بیرون
یه کاغذ و یه پاکت نامه برداشتم دلم می خواست واسه جونگ کوک نامه بنویسم ....بعد اینکه نامه رو نوشتم رفتم سمت اتاقش...وقتی در اتاقش رو باز بوی تن جونگ کوک میومد چقدر دلم واسه اون بوی ادکلن های تلخ مردونش تنگ شده رفتم و پاکت نامه رو گذاشتم زیر بالشتش امید وارم بخونتش...ساعت ۱۲و نیم بود رفتم لباسام رو پوشیدم و با اون اقاهه که اسمش سهون بود یواشکی طوری که هیچکس نفهمه سوار ماشین شدیم و به سمت فردگاه راه افتادیم
# ا/ت وقتی رسیدی اونجا یه مرد میاد سراغت اون صاحب عمارته اینم عکسش
عکسش رو نشون داد جذاب بود ولی به پای جونگ کوکیم نمی رسید چقدر دلم می خواست به سهون بگم برگرد عمارت من عاشق جونگ کوکم🥲❤️ ...ماشین رو نگه داشت و رفتیم داخل....وقتی هواپیما از رو زمین بلند شد یهو بغضم گرفت دلم می خواست خودمو از اون بالا پرت کنم پایین ....بالاخره بعد از ساعت ها رسیدیم هواپیما روی زمین نشست رفتین چمدون ها رو تحویل بگیریم که یهو یکی دستش رو گذاشت رو شونم ترسیدم وقتی برگشتم.....
گایز بیخشید کم شد این چند روزه سرم به شدت شلوغه
ا/ت
تمام وسایلم رو جمع کردم دلم خیلی واسه جونگ کوک تنگ شده تو این دو سه روزی که ندیدمش ،حالا نمی دونم چجوری قراره تا اخر عمرم تحملش کنم حتی اگه عاشقش شده باشم هم این عشق به صلاح هیچکدوم مون نیست من ۱۶سالمه باید به دنبال رویاهام برم نه اینکه به فکر ازدواج و این جور چیزا باشم تو این دو روز سعی کردم یکم زبان اسپانیایی رو یاد بگیرم ساعت ۲بعد از ظهر پرواز داشتیم و باید ساعت ۱ از اینجا می زدیم بیرون
یه کاغذ و یه پاکت نامه برداشتم دلم می خواست واسه جونگ کوک نامه بنویسم ....بعد اینکه نامه رو نوشتم رفتم سمت اتاقش...وقتی در اتاقش رو باز بوی تن جونگ کوک میومد چقدر دلم واسه اون بوی ادکلن های تلخ مردونش تنگ شده رفتم و پاکت نامه رو گذاشتم زیر بالشتش امید وارم بخونتش...ساعت ۱۲و نیم بود رفتم لباسام رو پوشیدم و با اون اقاهه که اسمش سهون بود یواشکی طوری که هیچکس نفهمه سوار ماشین شدیم و به سمت فردگاه راه افتادیم
# ا/ت وقتی رسیدی اونجا یه مرد میاد سراغت اون صاحب عمارته اینم عکسش
عکسش رو نشون داد جذاب بود ولی به پای جونگ کوکیم نمی رسید چقدر دلم می خواست به سهون بگم برگرد عمارت من عاشق جونگ کوکم🥲❤️ ...ماشین رو نگه داشت و رفتیم داخل....وقتی هواپیما از رو زمین بلند شد یهو بغضم گرفت دلم می خواست خودمو از اون بالا پرت کنم پایین ....بالاخره بعد از ساعت ها رسیدیم هواپیما روی زمین نشست رفتین چمدون ها رو تحویل بگیریم که یهو یکی دستش رو گذاشت رو شونم ترسیدم وقتی برگشتم.....
گایز بیخشید کم شد این چند روزه سرم به شدت شلوغه
۱۲.۹k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.