بی تی اس ببخشید
وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
پارت ۵۴
که نگاه سنگین یکی و روی خودم حس کردم ولی سعی کردم بی خیال باشم ...ولی با حس کردن دستی روی کمرم با چشمای گرد شده برگشم و به مشت سرم نگاه کردم ... دستشو حلقه کرده بود دور کمرم ...
پسره: هممم ...
زبونم بدجور بند اومده بود ...
پسره: چرا ساکتی ؟؟...زبونت بند اومد فک کردی نمی تونم پیدات کنم
از ترس سرم انداختم پایین ...دستم و گذاشتم روی دستش تا جداش کنم..
جولیا: ولم کن...ل..لطفا دستتون و ...بردارید
پسره: چرا بیب خوشت نیومد ...
با دستم سعی کردم خودم و ازش جدا کنم ....یکم که تقلا کردم دست و گرفت و با خودش کشید برد ...سعی کردم دستمو آزاد کنم ولی نمی شد بخیال شدم شروع کردم جیغ زدن ..تمام افراد اطرافمون به سمتمون برگشت ..یه افسر پلیس اومد سمتمون ...
پلیس: چه خبره؟ دست خانم و واسه چی گرفتی ؟ باهاش نسبتی داری؟
جولیا: نههههه ...اون بزور مننن و داره میبره کمکم کنید ...
پلیس دستشو برد سمت اسلحش که ...
پسر: اقای پلیس همسرم هستن..یذره مشکل روحی داره ..منو یادش نمیاد ..
پلیسه دستشو از اسلحش برداشت ...چشمای تا اخر باز کردم و گفتم: دورغ میگهههه ...کمکم کنیدددد
پلیس : مدرکی دارین که ثابت کنه ...
پسره: اههه بله
از تو جیبش یه کاغذ در اورد و نشون داد
پلیس که اون و خوند یه نگاه دلسوزانه ای بهم انداخت و برگه رو برگردونید ..
پلیس: می تونید برید ...امیدوارم همسرتون سلامتی شو ب دست بیاره
پسره: خیلی ممنون
تا فهمیدم حتی افسر پلیسم جلو شو نگرفت دوباره ادامه دادم جیغ میکشیدم و اسم ته رو صدا میزدن ..نمیدونستم چرا این اسمو صدا میزدم ...شاید بخاطره اینکه فقط اون میتونست کمکم کنه ...انقد جیغ و داد کردم صدام گرفته بود ...پرتم کرد داخل سرویس بهداشتی و چفت در و بست ...از ترس مردمک چشمم میلرزید و نگاهش میکردم ...قدم قدم سمتم میومد و من به سمت عقب میرفتم ...اشکام امون نمی دادن و خیلی سری سرازیر می شدن...زبون باز کردم به حرف..
جولیا: هارلس ...ت...ترو خدا بزار برم....خواهش میکنم
هارلس: هه ...بیبی من تا اینجا نیومد که دست خالی برم.....تو مال منی ...باید اینو بدونی ...
جولیا: بهت التماس میکنم ...هارلس بزاربرم ..
هارلس: بزارم بریی..ههه من می خوام ترو مال خودم کنم ...دیگ هیچ مزاحمی نیست ...یادته قبلا ا/ت ازت محافطت میکرد..الان کوشششش...کدومم گوریهه...ههه شنیدم تو قبرستونه..هوم؟
جولیا: اون نمرده...عوضی
هارلس: او او او خانم کوچولو عصبی شدی...ولی این عصبانیت برات گرون تموم میشه..
با قدم های بلد سعی داشت نزدیکم بشه منم با قدم های کوتاه لقب می رفتم دا اینکه خوروم به دیوار و راه فرارم به بن بست تبدیل شد..انقدری نزدیک شد که نفس های کثیفشبه گردن بر خورد میکرد و گرم اشک های روی صورتی تموم نداشت ...سرم و برگردوندم تا ریختشو نبینم...ولی محکم فکمو گرفت.
پارت ۵۴
که نگاه سنگین یکی و روی خودم حس کردم ولی سعی کردم بی خیال باشم ...ولی با حس کردن دستی روی کمرم با چشمای گرد شده برگشم و به مشت سرم نگاه کردم ... دستشو حلقه کرده بود دور کمرم ...
پسره: هممم ...
زبونم بدجور بند اومده بود ...
پسره: چرا ساکتی ؟؟...زبونت بند اومد فک کردی نمی تونم پیدات کنم
از ترس سرم انداختم پایین ...دستم و گذاشتم روی دستش تا جداش کنم..
جولیا: ولم کن...ل..لطفا دستتون و ...بردارید
پسره: چرا بیب خوشت نیومد ...
با دستم سعی کردم خودم و ازش جدا کنم ....یکم که تقلا کردم دست و گرفت و با خودش کشید برد ...سعی کردم دستمو آزاد کنم ولی نمی شد بخیال شدم شروع کردم جیغ زدن ..تمام افراد اطرافمون به سمتمون برگشت ..یه افسر پلیس اومد سمتمون ...
پلیس: چه خبره؟ دست خانم و واسه چی گرفتی ؟ باهاش نسبتی داری؟
جولیا: نههههه ...اون بزور مننن و داره میبره کمکم کنید ...
پلیس دستشو برد سمت اسلحش که ...
پسر: اقای پلیس همسرم هستن..یذره مشکل روحی داره ..منو یادش نمیاد ..
پلیسه دستشو از اسلحش برداشت ...چشمای تا اخر باز کردم و گفتم: دورغ میگهههه ...کمکم کنیدددد
پلیس : مدرکی دارین که ثابت کنه ...
پسره: اههه بله
از تو جیبش یه کاغذ در اورد و نشون داد
پلیس که اون و خوند یه نگاه دلسوزانه ای بهم انداخت و برگه رو برگردونید ..
پلیس: می تونید برید ...امیدوارم همسرتون سلامتی شو ب دست بیاره
پسره: خیلی ممنون
تا فهمیدم حتی افسر پلیسم جلو شو نگرفت دوباره ادامه دادم جیغ میکشیدم و اسم ته رو صدا میزدن ..نمیدونستم چرا این اسمو صدا میزدم ...شاید بخاطره اینکه فقط اون میتونست کمکم کنه ...انقد جیغ و داد کردم صدام گرفته بود ...پرتم کرد داخل سرویس بهداشتی و چفت در و بست ...از ترس مردمک چشمم میلرزید و نگاهش میکردم ...قدم قدم سمتم میومد و من به سمت عقب میرفتم ...اشکام امون نمی دادن و خیلی سری سرازیر می شدن...زبون باز کردم به حرف..
جولیا: هارلس ...ت...ترو خدا بزار برم....خواهش میکنم
هارلس: هه ...بیبی من تا اینجا نیومد که دست خالی برم.....تو مال منی ...باید اینو بدونی ...
جولیا: بهت التماس میکنم ...هارلس بزاربرم ..
هارلس: بزارم بریی..ههه من می خوام ترو مال خودم کنم ...دیگ هیچ مزاحمی نیست ...یادته قبلا ا/ت ازت محافطت میکرد..الان کوشششش...کدومم گوریهه...ههه شنیدم تو قبرستونه..هوم؟
جولیا: اون نمرده...عوضی
هارلس: او او او خانم کوچولو عصبی شدی...ولی این عصبانیت برات گرون تموم میشه..
با قدم های بلد سعی داشت نزدیکم بشه منم با قدم های کوتاه لقب می رفتم دا اینکه خوروم به دیوار و راه فرارم به بن بست تبدیل شد..انقدری نزدیک شد که نفس های کثیفشبه گردن بر خورد میکرد و گرم اشک های روی صورتی تموم نداشت ...سرم و برگردوندم تا ریختشو نبینم...ولی محکم فکمو گرفت.
۸.۴k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.