Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
رفتیم پیششون و همه چیزو براشون توضیح دادیم،رفتم داخل سالن ک برقا امده بود و اسانسور روشن شده بود،سوار اسانسور رفتیم و رسیدم دم در واحدمون بابام با بسم الله وارد خونه شد ک هیچکس نبود لوازم خونه هم سرجاشون بود کل خونه رو گشتیم و چیزی مشکوکی پیدا نکردیم لوازم هامون جمع کردیم و رفتیم خونه مامانم
(خونه مامان بابا دریا)
دریا:من نمیام مسافرت شما برین بهتون خوشبگذره
کامیار: دریا نیاد منم نمیام
عمو محسن: خب دریا کامیار نیان منم نمیام
بابارضا: ماهم نمیریم
سکوتی بینمون بود بلیط هارو کنسل کردیم، شام ک من نخوردم کامیار ک کلا مبهوت مونده بود رفتیم تو اتاقمون
دریا:میگم هنوز تو خونمونن؟
کامیار: نمدونم
دریا:من دیگ نمیرم تو اون خونه
کامیار: خونه رو عوض کنیم؟
دریا: اره
(۱هفته)
یک هفته گذشت ما خونمون عوض کردیم و یک خونه دیگ تو یک جای دیگ خریدیم ک نزدیک خونه مامانم اینا بود لوازم هارو بدون اینک ما کامیار بریم تو اون خونه چند تا کارگر گرفتیم و اسباب کشی کردن
کامیار: اخخ خسته شدم با اینکه کاری نکردم
عمو محسن: مثلا من امدم ایران استراحت کنم
مامان زهره: ععع(بلند)
همهنگاه ها به مامانم
دریا: چیشد مامان؟
مامان زهره:مگه شما وقت دکتر نداریددددد
کامیار: واییی یادمون رفتت بدو بدو دریاااا
سریع لباس هامون پوشیدیم و رفتیم مطب دکتر، بعد یک ربع رسیدیم ک به موقع رسیدیم رفتم داخل ک خانوم دکتر چند تا ازمایش گرفتن
دکتر: تا جواب ازمایشتون بیاد یکم طول میکشه بعد بهتون میدم و باید برین یک دکتر دیگ
دریا: پس من کامیار میرم تو ماشین جواب ازمایش ها امد بیا
کامیار تو سالن بود به چشم هاش نگاه کردم یک دلشوره عجیبی تو دلم افتاده بود، نشستم تو ماشین ک یک نیم ساعتی گذشت دیدم کامیار از مطب امد بیرون داشتم بهش نگاه میکردم
ک یک ماشین با سرعت بالااا داشت میومد پنجره پایین بود
دریا: کامیار مواظب باش
اینو ک گفت کامیار خندیده و یک دفعه اون ماشین با سرعت برخورد کرد و کامیار،مات مونده بودم کامیار پر خون از روی زمین افتاد....
رفتیم پیششون و همه چیزو براشون توضیح دادیم،رفتم داخل سالن ک برقا امده بود و اسانسور روشن شده بود،سوار اسانسور رفتیم و رسیدم دم در واحدمون بابام با بسم الله وارد خونه شد ک هیچکس نبود لوازم خونه هم سرجاشون بود کل خونه رو گشتیم و چیزی مشکوکی پیدا نکردیم لوازم هامون جمع کردیم و رفتیم خونه مامانم
(خونه مامان بابا دریا)
دریا:من نمیام مسافرت شما برین بهتون خوشبگذره
کامیار: دریا نیاد منم نمیام
عمو محسن: خب دریا کامیار نیان منم نمیام
بابارضا: ماهم نمیریم
سکوتی بینمون بود بلیط هارو کنسل کردیم، شام ک من نخوردم کامیار ک کلا مبهوت مونده بود رفتیم تو اتاقمون
دریا:میگم هنوز تو خونمونن؟
کامیار: نمدونم
دریا:من دیگ نمیرم تو اون خونه
کامیار: خونه رو عوض کنیم؟
دریا: اره
(۱هفته)
یک هفته گذشت ما خونمون عوض کردیم و یک خونه دیگ تو یک جای دیگ خریدیم ک نزدیک خونه مامانم اینا بود لوازم هارو بدون اینک ما کامیار بریم تو اون خونه چند تا کارگر گرفتیم و اسباب کشی کردن
کامیار: اخخ خسته شدم با اینکه کاری نکردم
عمو محسن: مثلا من امدم ایران استراحت کنم
مامان زهره: ععع(بلند)
همهنگاه ها به مامانم
دریا: چیشد مامان؟
مامان زهره:مگه شما وقت دکتر نداریددددد
کامیار: واییی یادمون رفتت بدو بدو دریاااا
سریع لباس هامون پوشیدیم و رفتیم مطب دکتر، بعد یک ربع رسیدیم ک به موقع رسیدیم رفتم داخل ک خانوم دکتر چند تا ازمایش گرفتن
دکتر: تا جواب ازمایشتون بیاد یکم طول میکشه بعد بهتون میدم و باید برین یک دکتر دیگ
دریا: پس من کامیار میرم تو ماشین جواب ازمایش ها امد بیا
کامیار تو سالن بود به چشم هاش نگاه کردم یک دلشوره عجیبی تو دلم افتاده بود، نشستم تو ماشین ک یک نیم ساعتی گذشت دیدم کامیار از مطب امد بیرون داشتم بهش نگاه میکردم
ک یک ماشین با سرعت بالااا داشت میومد پنجره پایین بود
دریا: کامیار مواظب باش
اینو ک گفت کامیار خندیده و یک دفعه اون ماشین با سرعت برخورد کرد و کامیار،مات مونده بودم کامیار پر خون از روی زمین افتاد....
۸.۳k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.