maybe love
پسرک با درد چشماشو باز کرد توی بیمارستان بود یاد چشمای زورو افتاد چشمایی که به زیبایی دریا بودن و به درخشانی کهکشان با فکر کردن به اون ناخود آگاه لبخندی روی ل..ب هاش نشست که با صدای مرد لبخندش کم کم پاک شد مرد بیرون اتاق بود و داشت با پرستارا جر و بحث میکرد ذهن لوفی خسته تر اون بود که بفهمه دارن راجب چه چیزی با هم بحث میکنن ولی چیزی هنوزم توی ذهنش بود اونم کشته شدن برادرش بود برادرش بخاطر اینکه راضی نبود لوفی با زورو ازدواج کنه کشته شد ولی اگه الان لوفی با معشوقش ازدواج میکرد یعنی به تنها برادرش پشت کرده بود؟؟اگه ازدواج میکرد یعنی خون برادرش پایمال میشد؟؟ توی همین فکرها بود که مرد در و باز کرد و هیکل ع.ظله ایش توی چارچوب در نمایان شد پشت سرش سه تا از پرستارا وارد اتاق شدن مرد آروم اومد و کنار صندلی که گوشه تخت بود.نشست ...... پرستار کم کم اومد نزدیک پسر و سرمش و در آورد و روبه مرد گفت
& میتونید ببریدش
_باشه
ممنونم
& خواهش میکنم
وقتی پرستار رفت بیرون مرد آروم آروم نزدیک پسر شد دستشو سمت صورت پسر برد که پسر صورتشو برگردوند
#لوفی#زوذو#سناریو#وانشات#تک_پارتی
& میتونید ببریدش
_باشه
ممنونم
& خواهش میکنم
وقتی پرستار رفت بیرون مرد آروم آروم نزدیک پسر شد دستشو سمت صورت پسر برد که پسر صورتشو برگردوند
#لوفی#زوذو#سناریو#وانشات#تک_پارتی
۳۵۹
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.