پارت ۱۰
دختر متوجه شد که مرد چیزی رو فهمید
سریع به سمت مامانش رفت
ا.ت:کمک نیاز داری؟
م ا.ت:عا…نه شما برید بشینید
ا.ت:منم…کمکت میکنم
دختر پشت سر مادرش به سمت اشپزخونه حرکت کرد
جئون تمام حرکاتش رو زیر نظر گرفته بود
بعد از چند دقیقه دختر و مادرش از آشپز خونه بیرون اومدند
مرد با چشم به دختر اشاره کرد کنارش بشینه
دختر میدونست…میدونست قرار بود بد بلایی سرش بیاد
لبخند آرومی زد و رفت کنار مرد نشست
م ا.ت:پسرم چیز دیگه ای نیاز نداری؟
جئون:نه!ممنون
01:57
بعد از گذشت زمان…
که هیچکس متوجهش نشده بود
موقع رفتن رسید
جئون:فکر کنم موقع رفتنه مگه نه عزیزم؟
دختر سعی کرد بدون نگاه به چشم هاش جواب بده بنابراین
کیفش رو روی زمین پرت کرد
و آروم خم شد تا کیف رو برداره
ا.ت:آ…آره بنظرم بریم(لبخند)
بعد از دقیقه ای
همه بلند شدن
و اون دو نفر راهی به سمت بیرون شدن
سریع به سمت مامانش رفت
ا.ت:کمک نیاز داری؟
م ا.ت:عا…نه شما برید بشینید
ا.ت:منم…کمکت میکنم
دختر پشت سر مادرش به سمت اشپزخونه حرکت کرد
جئون تمام حرکاتش رو زیر نظر گرفته بود
بعد از چند دقیقه دختر و مادرش از آشپز خونه بیرون اومدند
مرد با چشم به دختر اشاره کرد کنارش بشینه
دختر میدونست…میدونست قرار بود بد بلایی سرش بیاد
لبخند آرومی زد و رفت کنار مرد نشست
م ا.ت:پسرم چیز دیگه ای نیاز نداری؟
جئون:نه!ممنون
01:57
بعد از گذشت زمان…
که هیچکس متوجهش نشده بود
موقع رفتن رسید
جئون:فکر کنم موقع رفتنه مگه نه عزیزم؟
دختر سعی کرد بدون نگاه به چشم هاش جواب بده بنابراین
کیفش رو روی زمین پرت کرد
و آروم خم شد تا کیف رو برداره
ا.ت:آ…آره بنظرم بریم(لبخند)
بعد از دقیقه ای
همه بلند شدن
و اون دو نفر راهی به سمت بیرون شدن
۳.۵k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.