ᑭ⁷
ᑭ⁷
ᗰᗩᗪE Oᖴ ᑭᗩᑭEᖇ
ᑕOᑌᑭᒪE:ᒍIᑎ ᗩᑎᗪ ᗪᗩᒪᗷIT
ᗩᑌTᕼOᖇ:ᑭᗩᖇK ᒍIYOOᑎ
"تمام زندگی ام بوی همدردی میداد جز تو که بوی زندگی میدادی!"
دختر چشم قهوه ای دستم را کشید و از آنجا دور شدیم...
جلوی مزرعه ای کوچک ایستاد و دستم را به آرامی ول کرد و نفسی تازه کرد...
با دهان باز و چهره ای متعجب نگاهی به او انداختم ؛
_ دالبیتا چت شده ؟ هوم؟
+تــ...تو کی هستی !؟
به تندی نفس داغش را بیرون دار و با عصبانیت گفت :هی منم دیگه شینهی دختر عموت ...درضمن این بازی های مسخره رو تمومکن و ادا در نیار !
از هانبوک دختر ،خانه های بتنی و نام ژاپنی ها به راحتی توانستم حدس بزنم چه اتفاقی افتاده است...
هرچند باورش سخت است اما چه چیزی در این چند لحظه منطقی بود که سفر در زمان باشد !؟
در همین افکار به سر میبردم که شینهی گفت :پدرت گفت راه دیگه ای نیست حتما باید به سوکجین نزدیک شی تا خونوادشو مورد آزار قرار بدی!
+سوکجین؟
_هی مین دالبیت سرت به جایی خورده ؟ جدا دارم نگران میشم!
جمله آخر را که شنیدم دستم را گذاشتم روی گوش هایم و جیغ خفه ای کشیدم؛
ناگهان چیزی به یاد آوردم...
(دستان دختر را گرفت و لبخند گرمی زد ...
+یونگی شی تو که هیچوقت ترکم نمیکنی!؟
_سرت به جایی خورده نور ماهم؟ من چجوری تورو تک و تنها اینجا ول کنم؟)
حمله عصبی ناگهانی بهم دست داده بود و محکم به گوش هایم ضربه میزدم...
یکهو به یاد برادرم افتادم که بدن بی جانش در آغوشم بود...
#Made_of_peper
#Park_Jiyoon
ᗰᗩᗪE Oᖴ ᑭᗩᑭEᖇ
ᑕOᑌᑭᒪE:ᒍIᑎ ᗩᑎᗪ ᗪᗩᒪᗷIT
ᗩᑌTᕼOᖇ:ᑭᗩᖇK ᒍIYOOᑎ
"تمام زندگی ام بوی همدردی میداد جز تو که بوی زندگی میدادی!"
دختر چشم قهوه ای دستم را کشید و از آنجا دور شدیم...
جلوی مزرعه ای کوچک ایستاد و دستم را به آرامی ول کرد و نفسی تازه کرد...
با دهان باز و چهره ای متعجب نگاهی به او انداختم ؛
_ دالبیتا چت شده ؟ هوم؟
+تــ...تو کی هستی !؟
به تندی نفس داغش را بیرون دار و با عصبانیت گفت :هی منم دیگه شینهی دختر عموت ...درضمن این بازی های مسخره رو تمومکن و ادا در نیار !
از هانبوک دختر ،خانه های بتنی و نام ژاپنی ها به راحتی توانستم حدس بزنم چه اتفاقی افتاده است...
هرچند باورش سخت است اما چه چیزی در این چند لحظه منطقی بود که سفر در زمان باشد !؟
در همین افکار به سر میبردم که شینهی گفت :پدرت گفت راه دیگه ای نیست حتما باید به سوکجین نزدیک شی تا خونوادشو مورد آزار قرار بدی!
+سوکجین؟
_هی مین دالبیت سرت به جایی خورده ؟ جدا دارم نگران میشم!
جمله آخر را که شنیدم دستم را گذاشتم روی گوش هایم و جیغ خفه ای کشیدم؛
ناگهان چیزی به یاد آوردم...
(دستان دختر را گرفت و لبخند گرمی زد ...
+یونگی شی تو که هیچوقت ترکم نمیکنی!؟
_سرت به جایی خورده نور ماهم؟ من چجوری تورو تک و تنها اینجا ول کنم؟)
حمله عصبی ناگهانی بهم دست داده بود و محکم به گوش هایم ضربه میزدم...
یکهو به یاد برادرم افتادم که بدن بی جانش در آغوشم بود...
#Made_of_peper
#Park_Jiyoon
۳.۶k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.