فیک:ساسنگ فن من پارت ا۹
_چرا فیلم ترسناک حالا. . یه فیلم کمدی یا رمانتیک بهتر نیست؟
کارگردان درحالیکه یادداشت هاش رو چک میکرد, بی حوصله جواب داد:
-وقتی فیلم ترسناک پخش میشه, موقعیتای بهتری برای نشون دادن رابطه
ی رمنستون هست. . . میتونید دست همو بگیرید یا همدیگه رو بغل کنید.
نفسم رو بیرون دادم و روی مبل و کنار جونگ کوک نشستم.
_من که از این فیلما نمیترسم. . . اگر ترسیدی, دستامو بگیر. . . شنیدی که کارگردان چی گفت
گردنش رو عقب برد و کمی ماساژش داد؛ مشخص بود که خستست.
-باشه. . .
دوباره صدای کارگردان بلند شد و بعد از چند لحظه, تمام چراغ های
خاموش و تنها نورپردازی صحنه بود که باعث میشد تا دوربین بتونه
تصویرمون رو بگیره
بخاطر فیلم برداری, فیلم ترسناکی که انتخاب شده بود, از وسط شروع به
پخش شد.
مردی درحالیکه تنها داخل جنگل قدم برمیداشت, به یک صومعه ی قدیمی
نزدیک میشد.
حتی دیدن اون صومعه هم میتونست باعث وحشت بشه.
ناخودآگاه خودم رو کمی به جونگ کوک نزدیک کردم.
دست جونگ روی دستم نشست و شروع به نوازشش کرد.
حقیقتا بازیگر خوبی بود!
مرد جلوی صومعه ایستاد و بعد از چند لحظه جسدی که به دار کشیده
شده بود رو به روش ظاهر شد.
بخاطر ناگهانی بودن صحنه عربده ای کشیدم.
پاپ کرنی که روی میز بود رو با پام شوت کردم و جونگ کوک رو تو بغلم
گرفتم.
_کدوم احمقی پیشنهاد فیلم ترسناک رو داده بود؟
با خالی شدن خونه, باالخره تونستم نفسی بکشم.
تمام پنجره ها رو باز کردم تا بوهای مختلفی که داخل آپارتمان جمع شده
بود از بین برن.
جونگ کوک درحالیکه از خستگی به در و دیوار میخورد, به سمت اتاقش
رفت و لب زد:
-من میرم بخوابم. . .
باورم نمیشد بعد از اون فیلم ترسناک بتونه به همین راحتی از خواب
صحبت کنه.
-واقعا رفت؟
زیر لب زمزمه کردم و بعد به سمت سرویس بهداشتی رفتم تا من هم برای
خواب آماده بشم.
بعد از تموم شدن کارم جلوی روشویی ایستادم و درحالیکه به آینه نگاه
میکردم, مشغول شستن دست هام شدم اما با افتادن شامپویی که گوشه ای
از سرویس بود, همونجا سر جام خشک شدم
تنها کاری که تونستم انجام بدم, بستن شیر آب بود.
صدا داخل گلوم خفه شده بود و حتی نمیتونستم فریاد بزنم و تقاضای کمک
کنم.
به سختی گردنم رو چرخوندم تا به اون سمت که صدا ازش اومده بود نگاه
کنم.
با دیدن وضعیت عادی حمام, نفسی بیرون دادم و زمزمه کردم:
-هیچی نیست. . . هیچی. . .
به آرومی از سرویس بهداشتی خارج شدم و روی مبل نشستم و نتفلیکس
رو باز کردم.
اما با برخورد چیزی به پنجره, سرجام پریدم و با وحشت به عقب برگشتم.
-نباید بازشون میکردم
به سرعت به سمت پنجره ها رفتم و یکی یکی بستمشون.
اما با رسیدن به آخرین پنجره و دیدن اینکه مایع سرخی روش کشیده شده
بود, نفس داخل سینه ام حبس شد.
با دست های لرزون پنجره رو بستم و بعد درحالیکه یکی از دعاهای انجیل
رو میخوندم, به سمت اتاق جونگ کوک دویدم.
-به این زودی خوابیدی
نالیدم و خودم رو به نحوی کنارش جا کردم و پلک هام رو روی هم فشار
دادم.
اما با دستی که روی صورتم کشیده شد, به نفس نفس افتادم.
کارم تموم بود. . .
پلک هام رو به سختی از هم باز کردم و با دیدن کسی که نگاهم میکرد,
فریاد کشیدم.
-چت شده؟
با پیچیدن صدای جونگ کوک, ناله ای کردم و زمزمه کردم:
-نمیتونی مثل آدم صدام کنی؟ چرا دستتو رو صورتم میکشی؟
-چرا اومدی روی تخت من؟
اخمی کردم که احتماال بخاطر تاریکی حتی قابل تشخیص نبود!
کارگردان درحالیکه یادداشت هاش رو چک میکرد, بی حوصله جواب داد:
-وقتی فیلم ترسناک پخش میشه, موقعیتای بهتری برای نشون دادن رابطه
ی رمنستون هست. . . میتونید دست همو بگیرید یا همدیگه رو بغل کنید.
نفسم رو بیرون دادم و روی مبل و کنار جونگ کوک نشستم.
_من که از این فیلما نمیترسم. . . اگر ترسیدی, دستامو بگیر. . . شنیدی که کارگردان چی گفت
گردنش رو عقب برد و کمی ماساژش داد؛ مشخص بود که خستست.
-باشه. . .
دوباره صدای کارگردان بلند شد و بعد از چند لحظه, تمام چراغ های
خاموش و تنها نورپردازی صحنه بود که باعث میشد تا دوربین بتونه
تصویرمون رو بگیره
بخاطر فیلم برداری, فیلم ترسناکی که انتخاب شده بود, از وسط شروع به
پخش شد.
مردی درحالیکه تنها داخل جنگل قدم برمیداشت, به یک صومعه ی قدیمی
نزدیک میشد.
حتی دیدن اون صومعه هم میتونست باعث وحشت بشه.
ناخودآگاه خودم رو کمی به جونگ کوک نزدیک کردم.
دست جونگ روی دستم نشست و شروع به نوازشش کرد.
حقیقتا بازیگر خوبی بود!
مرد جلوی صومعه ایستاد و بعد از چند لحظه جسدی که به دار کشیده
شده بود رو به روش ظاهر شد.
بخاطر ناگهانی بودن صحنه عربده ای کشیدم.
پاپ کرنی که روی میز بود رو با پام شوت کردم و جونگ کوک رو تو بغلم
گرفتم.
_کدوم احمقی پیشنهاد فیلم ترسناک رو داده بود؟
با خالی شدن خونه, باالخره تونستم نفسی بکشم.
تمام پنجره ها رو باز کردم تا بوهای مختلفی که داخل آپارتمان جمع شده
بود از بین برن.
جونگ کوک درحالیکه از خستگی به در و دیوار میخورد, به سمت اتاقش
رفت و لب زد:
-من میرم بخوابم. . .
باورم نمیشد بعد از اون فیلم ترسناک بتونه به همین راحتی از خواب
صحبت کنه.
-واقعا رفت؟
زیر لب زمزمه کردم و بعد به سمت سرویس بهداشتی رفتم تا من هم برای
خواب آماده بشم.
بعد از تموم شدن کارم جلوی روشویی ایستادم و درحالیکه به آینه نگاه
میکردم, مشغول شستن دست هام شدم اما با افتادن شامپویی که گوشه ای
از سرویس بود, همونجا سر جام خشک شدم
تنها کاری که تونستم انجام بدم, بستن شیر آب بود.
صدا داخل گلوم خفه شده بود و حتی نمیتونستم فریاد بزنم و تقاضای کمک
کنم.
به سختی گردنم رو چرخوندم تا به اون سمت که صدا ازش اومده بود نگاه
کنم.
با دیدن وضعیت عادی حمام, نفسی بیرون دادم و زمزمه کردم:
-هیچی نیست. . . هیچی. . .
به آرومی از سرویس بهداشتی خارج شدم و روی مبل نشستم و نتفلیکس
رو باز کردم.
اما با برخورد چیزی به پنجره, سرجام پریدم و با وحشت به عقب برگشتم.
-نباید بازشون میکردم
به سرعت به سمت پنجره ها رفتم و یکی یکی بستمشون.
اما با رسیدن به آخرین پنجره و دیدن اینکه مایع سرخی روش کشیده شده
بود, نفس داخل سینه ام حبس شد.
با دست های لرزون پنجره رو بستم و بعد درحالیکه یکی از دعاهای انجیل
رو میخوندم, به سمت اتاق جونگ کوک دویدم.
-به این زودی خوابیدی
نالیدم و خودم رو به نحوی کنارش جا کردم و پلک هام رو روی هم فشار
دادم.
اما با دستی که روی صورتم کشیده شد, به نفس نفس افتادم.
کارم تموم بود. . .
پلک هام رو به سختی از هم باز کردم و با دیدن کسی که نگاهم میکرد,
فریاد کشیدم.
-چت شده؟
با پیچیدن صدای جونگ کوک, ناله ای کردم و زمزمه کردم:
-نمیتونی مثل آدم صدام کنی؟ چرا دستتو رو صورتم میکشی؟
-چرا اومدی روی تخت من؟
اخمی کردم که احتماال بخاطر تاریکی حتی قابل تشخیص نبود!
۳.۲k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.