فیک مرد من
فیک مرد من
پارت ۲۶
ا.ت:رفتم پیش یونا و چانیول شروع کردم به صبحونه خوردن بعد از اینکه صبحونه تموم شد گفتم
ا.ت:ممنون من برم آماده شم
چانیول:مگه آماده نیستی؟
ا.ت:چرا ولی هنوز میکاپم مونده من برم
چانیول:باشه برو منم برم لباسامو بپوشم
یونا:منم میرم پیش ا.ت
چانیول:چرا؟
یونا:چون منم میکاپ نکردم
چانیول:تو همینطوریشم خوشگلی نیازی به میکاپ نداری
یونا:ولی میخوام میکاپ کنم
چانیول:باشه ولی میکاپت زیاد نباشه بعدشم رژ کم رنگ بزن
یونا:باش
چانیول:ا.ت و یونا رفتن منم میز رو مرتب کردم و بعدشم رفتم لباسامو پوشیدم و بعدشم رفتم پیش یونا و ا.ت دیدم دارن آرايش میکنن تصمیم گرفتم که بترسونمشون رفتم تو اتاق خودم یه ماسک ترسناک داشتم اونو زدم و باز رفتم پیششونو ترسوندمشون
چانیول:وووووووو(مثلا ترسوندشون🗿)
(یونا و ا.ت ریدن تو خودشون ا.ت و یونا جیغ کشیدن که یهو چانیول زد زیر خنده)
ا.ت:زهر مار ببین چیکار کردی خط چشمم خراب شد یونا بگیرش من تا چانیول رو نزنم آروم نمیشم
ا.ت:به یونا گفتم چانیول رو بگیره تا بزنمش یونا سرعت دویید سمت چانیول تا بگیرتش وه یهو افتاد رو چیز چانیول و چانیول دردش اومدو منم خندم گرفت
ا.ت:(خنده)
چانیول :آییی...یونا ..اگه گیرت بیارم ..آی (با درد )
یونا :اومدم چانیول رو بگیرم که یهو افتادم رو چیز چانیول و چانیول دردش اومد دیدم ا.ت داره میخنده و چانیول از درد افتاده رو زمین و داره درد میکشه بعدشم گفت(یونا اگه گیرت بیارم) به ا.ت نگا کردم دیدم همچنان داره میخنده منم خندم گرفت داشتیم همینطوری میخندیدیم که یهو چانیول پاشد من ترسیدمو دیگه نخندیدم ولی ا.ت همچنان داشت میخندید
یونا:خوبی چانیول
چانیول:چی چیرو خوبم به خدا یه بلایی سرت بیارم
یونا:الان نه میخواییم بریم مدرسه
چانیول:باشه الان کارت ندارم ولی شب عروسی یه بلایی سرت بیارم
پارت ۲۶
ا.ت:رفتم پیش یونا و چانیول شروع کردم به صبحونه خوردن بعد از اینکه صبحونه تموم شد گفتم
ا.ت:ممنون من برم آماده شم
چانیول:مگه آماده نیستی؟
ا.ت:چرا ولی هنوز میکاپم مونده من برم
چانیول:باشه برو منم برم لباسامو بپوشم
یونا:منم میرم پیش ا.ت
چانیول:چرا؟
یونا:چون منم میکاپ نکردم
چانیول:تو همینطوریشم خوشگلی نیازی به میکاپ نداری
یونا:ولی میخوام میکاپ کنم
چانیول:باشه ولی میکاپت زیاد نباشه بعدشم رژ کم رنگ بزن
یونا:باش
چانیول:ا.ت و یونا رفتن منم میز رو مرتب کردم و بعدشم رفتم لباسامو پوشیدم و بعدشم رفتم پیش یونا و ا.ت دیدم دارن آرايش میکنن تصمیم گرفتم که بترسونمشون رفتم تو اتاق خودم یه ماسک ترسناک داشتم اونو زدم و باز رفتم پیششونو ترسوندمشون
چانیول:وووووووو(مثلا ترسوندشون🗿)
(یونا و ا.ت ریدن تو خودشون ا.ت و یونا جیغ کشیدن که یهو چانیول زد زیر خنده)
ا.ت:زهر مار ببین چیکار کردی خط چشمم خراب شد یونا بگیرش من تا چانیول رو نزنم آروم نمیشم
ا.ت:به یونا گفتم چانیول رو بگیره تا بزنمش یونا سرعت دویید سمت چانیول تا بگیرتش وه یهو افتاد رو چیز چانیول و چانیول دردش اومدو منم خندم گرفت
ا.ت:(خنده)
چانیول :آییی...یونا ..اگه گیرت بیارم ..آی (با درد )
یونا :اومدم چانیول رو بگیرم که یهو افتادم رو چیز چانیول و چانیول دردش اومد دیدم ا.ت داره میخنده و چانیول از درد افتاده رو زمین و داره درد میکشه بعدشم گفت(یونا اگه گیرت بیارم) به ا.ت نگا کردم دیدم همچنان داره میخنده منم خندم گرفت داشتیم همینطوری میخندیدیم که یهو چانیول پاشد من ترسیدمو دیگه نخندیدم ولی ا.ت همچنان داشت میخندید
یونا:خوبی چانیول
چانیول:چی چیرو خوبم به خدا یه بلایی سرت بیارم
یونا:الان نه میخواییم بریم مدرسه
چانیول:باشه الان کارت ندارم ولی شب عروسی یه بلایی سرت بیارم
۶۶۸
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.