لونا: تو هنوز بهم نگفتی قضیشو
لونا: تو هنوز بهم نگفتی قضیشو
کوک: اها ببخشید بابام شرکت ماشین خیلی معروف داره میخواد بسپرش به من و میخواد توی یک مهمونی پیش بقیه اینو اعلام کنه
لونا: اها
تهیونگ: البته
کوک: من اونو به عنوان بابام قبول ندارم
لونا: چه هم زمان(خنده)
کوک: حداقل حرف نزن گوش بده
لونا: گفتم خوبممم
تهیونگ: ساعت 7 صبحه بیاین بخوابیم
کوک: منم خیلی خوابمه
لونا: معلومه از دیروز بیداری( خنده)
تهیونگ و کوک روی مبل ها خوابیدن ولونا روی تخت خودش توی بیمارستان تا ساعت 12
، نزدیکای ساعت ۱۲ ظهر، کوک و تهیونگ توی خواب عمیق بودن که ناگهان صدای زنگ گوشی کوک بلند شد. اون نیمه خواب از خواب بیدار شد و گوشی رو برداشت.
کوک: (با خواب آلودگی) بله؟
صدای باباش شنیده میشد، اما این بار مثل همیشه عصبانی نبود.
بابای کوک: کوک، میدونی که الان وظیفه تو چیه، درسته؟ باید به مهمونی بیاین
کوک: (با لحن جدی) وظیفم نیست اما فعلاً نمیتوانم اون رو تنها بذارم.
در همین حال، لونا آروم آروم چشماش رو باز کرد و متوجه کوک شد که در حال صحبت
لونا: کوک، کی زنگ زد؟
کوک: (خاموش شدن صدای گوشی) بابام. میخواد که چهار روز دیگه مهمانی بریم
لونا: (لبخند میزند) به اون بگو که منم میخوام بیام
کوک: (با تعجب) تو؟ ولی هنوز حالت خوب نیست
لونا: (با شوخی) من فقط کافیه یکم استراحت کنم.
در این حین، تهیونگ بیدار شد و با صدای خواب آلودش گفت:
تهیونگ: چی شده؟
کوک: لونا میخواد به مهمونی بیاد!
تهیونگ: (با خنده) شاید قصد داره خودشو بیشتر به بابای تو نشون بده!
لونا: (با صدای جدی) نه، من فقط میخوام از این وضعیت خارج شم
کوک: خوب، اگه تو مطمئنی، پس میتونم به بابام بگم. اما باید استراحت کنی هاا
کوک نمیتونست به لجبازی لونا مقاومت کنه
چند ساعت بعد، دکتر دوباره وارد اتاق شد و گفت:
دکتر: خوب، خانم لونا، امروز شرایط شما بهتر شده . اما حتماً احتیاط کن و از خودتون مراقبت کنین
لونا: (خوشحال) میتونم به مهمونی برم؟چهار روز دیگه اس
دکتر: (با لبخند) اگه چهار روز دیگه اس اگه خوب بودی حتما
لونا: بیصبرانه منتظرم ببینم چطور همه چیز توی مهمانی پیش میره
دکتر: راستی مگه من نگفتم زیاد حرف نزنین مخصوصا با اون دستگاهی که رو دهنتونه؟
لونا: اهان نه من خوبم نیاز ندارم اگه میشه برش دار
دکتر: نه و الان بخواب که چهار روز دیگه بتونی بری
لونا:(نگاهی به منظور وات د فاز میندازه)
دکتر: زخمت خونریزی کرده، پرستار بیا
پرستار: چی بیارم
دکتر: سرم کتورولاک بیار
پرستار: ولی خیلی قویه
کوک: اها ببخشید بابام شرکت ماشین خیلی معروف داره میخواد بسپرش به من و میخواد توی یک مهمونی پیش بقیه اینو اعلام کنه
لونا: اها
تهیونگ: البته
کوک: من اونو به عنوان بابام قبول ندارم
لونا: چه هم زمان(خنده)
کوک: حداقل حرف نزن گوش بده
لونا: گفتم خوبممم
تهیونگ: ساعت 7 صبحه بیاین بخوابیم
کوک: منم خیلی خوابمه
لونا: معلومه از دیروز بیداری( خنده)
تهیونگ و کوک روی مبل ها خوابیدن ولونا روی تخت خودش توی بیمارستان تا ساعت 12
، نزدیکای ساعت ۱۲ ظهر، کوک و تهیونگ توی خواب عمیق بودن که ناگهان صدای زنگ گوشی کوک بلند شد. اون نیمه خواب از خواب بیدار شد و گوشی رو برداشت.
کوک: (با خواب آلودگی) بله؟
صدای باباش شنیده میشد، اما این بار مثل همیشه عصبانی نبود.
بابای کوک: کوک، میدونی که الان وظیفه تو چیه، درسته؟ باید به مهمونی بیاین
کوک: (با لحن جدی) وظیفم نیست اما فعلاً نمیتوانم اون رو تنها بذارم.
در همین حال، لونا آروم آروم چشماش رو باز کرد و متوجه کوک شد که در حال صحبت
لونا: کوک، کی زنگ زد؟
کوک: (خاموش شدن صدای گوشی) بابام. میخواد که چهار روز دیگه مهمانی بریم
لونا: (لبخند میزند) به اون بگو که منم میخوام بیام
کوک: (با تعجب) تو؟ ولی هنوز حالت خوب نیست
لونا: (با شوخی) من فقط کافیه یکم استراحت کنم.
در این حین، تهیونگ بیدار شد و با صدای خواب آلودش گفت:
تهیونگ: چی شده؟
کوک: لونا میخواد به مهمونی بیاد!
تهیونگ: (با خنده) شاید قصد داره خودشو بیشتر به بابای تو نشون بده!
لونا: (با صدای جدی) نه، من فقط میخوام از این وضعیت خارج شم
کوک: خوب، اگه تو مطمئنی، پس میتونم به بابام بگم. اما باید استراحت کنی هاا
کوک نمیتونست به لجبازی لونا مقاومت کنه
چند ساعت بعد، دکتر دوباره وارد اتاق شد و گفت:
دکتر: خوب، خانم لونا، امروز شرایط شما بهتر شده . اما حتماً احتیاط کن و از خودتون مراقبت کنین
لونا: (خوشحال) میتونم به مهمونی برم؟چهار روز دیگه اس
دکتر: (با لبخند) اگه چهار روز دیگه اس اگه خوب بودی حتما
لونا: بیصبرانه منتظرم ببینم چطور همه چیز توی مهمانی پیش میره
دکتر: راستی مگه من نگفتم زیاد حرف نزنین مخصوصا با اون دستگاهی که رو دهنتونه؟
لونا: اهان نه من خوبم نیاز ندارم اگه میشه برش دار
دکتر: نه و الان بخواب که چهار روز دیگه بتونی بری
لونا:(نگاهی به منظور وات د فاز میندازه)
دکتر: زخمت خونریزی کرده، پرستار بیا
پرستار: چی بیارم
دکتر: سرم کتورولاک بیار
پرستار: ولی خیلی قویه
۹۹۸
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.