♡پارت 5 و اخر♡
♡پارت 5 و اخر♡
میا: الان میگی باور کنم؟!
جیمین: اخه میا چه دلیلی داره بهت دروغ بگم من تورو واقعا دوست دارم اصن تو نباشی من کیو تو بغلم لهش کنم ها؟!
میا: عه اقا مهربون شدی وقتی بشقاب به سمتم پرت کردی که اینجوری نمیگفتی؟!«بغض»
جیمین: میا من واقعا معذرت میخوام فقط عصبانی بودم همین هییی میدونی چقده اذیت شدم تو این روزا؟؟؟
میا: هرچقدم عصبانی باشی نباید سره من خالی کنی کهههه چقد ها چقد اذیت شدی؟!
جیمین: میا هقق اونقدری برام سخت بود که نتونستم تورو تو بغلم بگیرم غرورمو گذاشتم کنارو ازت معذرت خواهی کردم «گریه»
میا: جیمین لطفا گریه نکن من نمیخواستم انقد اذیت شی بیا اصن اشتی کنیم هوم؟!
جیمین: بدون هیچ حرفی موچی مهربونشو تو بغلش گرفت، بوی عطر اون دختر مثله یک ارام بخش براش بود اون واقعا خیلی دل تنگ شده بود برای این بغلا...
میا: اییی جیمین بابا خفم کردی باش من ماله توعم حالا منو نکش!
جیمین: خب دلم برات تنگ شده بود«کیوت»
میا: خب این حرفا بسه ببین با دستت چیکار کردی ای خدااا بیا اینجارو جمع کنیم زود باششش
جیمین ویو:
خونه رو با کمک میا تمیز کردیمو هر ثانیه بهم تذکر میداد که نباید به خودت اسیب بزنی از این که پیشمه واقعا خوشحالم:)
میا ویو:
خونه رو تمیز کردیمو شام یک نودل خوردیم
میا: یاا من خوابم میاد بیا بخوابیم
جیمین: توکه همیشه ی خدا خوابی
میا: خب خستم دیه
جیمین: بیا بریم تا منو نخوری
میا: رفتیم خوابیدمو جیمین مثه چی بغلم کرده بود انگار میخوام فرار کنم
صبح:
میا: پاشدم دیدم جیمین رفته شرکت یه صبحانه خوردمو رفتم کتاب خوندم منتظر بودم که جیمین بیاد....
یهو زنگو زدن
میا: کیهه؟؟«با خوشحالی»
جیمین: ببخشید پیتزاتونو اوردم
میا: نخیر من پیتزا سفارش ندادم من یه موچی مهربون سفارش دادم
درو باز کردم
جیمین: سلامم کوچولووو
میا: سلامممم موچییی بیا بریم ناهار بخوریم گشنمه
جیمین: طبق معمول:/
جیمین از اینکه میتونست موچی مهربونشو دوباره تو بغلش بگیره خیلی خوشحال بود 🥲
مرسی که تا اینجا خوندین ✨ببخشید اگه بد بود🥺
میا: الان میگی باور کنم؟!
جیمین: اخه میا چه دلیلی داره بهت دروغ بگم من تورو واقعا دوست دارم اصن تو نباشی من کیو تو بغلم لهش کنم ها؟!
میا: عه اقا مهربون شدی وقتی بشقاب به سمتم پرت کردی که اینجوری نمیگفتی؟!«بغض»
جیمین: میا من واقعا معذرت میخوام فقط عصبانی بودم همین هییی میدونی چقده اذیت شدم تو این روزا؟؟؟
میا: هرچقدم عصبانی باشی نباید سره من خالی کنی کهههه چقد ها چقد اذیت شدی؟!
جیمین: میا هقق اونقدری برام سخت بود که نتونستم تورو تو بغلم بگیرم غرورمو گذاشتم کنارو ازت معذرت خواهی کردم «گریه»
میا: جیمین لطفا گریه نکن من نمیخواستم انقد اذیت شی بیا اصن اشتی کنیم هوم؟!
جیمین: بدون هیچ حرفی موچی مهربونشو تو بغلش گرفت، بوی عطر اون دختر مثله یک ارام بخش براش بود اون واقعا خیلی دل تنگ شده بود برای این بغلا...
میا: اییی جیمین بابا خفم کردی باش من ماله توعم حالا منو نکش!
جیمین: خب دلم برات تنگ شده بود«کیوت»
میا: خب این حرفا بسه ببین با دستت چیکار کردی ای خدااا بیا اینجارو جمع کنیم زود باششش
جیمین ویو:
خونه رو با کمک میا تمیز کردیمو هر ثانیه بهم تذکر میداد که نباید به خودت اسیب بزنی از این که پیشمه واقعا خوشحالم:)
میا ویو:
خونه رو تمیز کردیمو شام یک نودل خوردیم
میا: یاا من خوابم میاد بیا بخوابیم
جیمین: توکه همیشه ی خدا خوابی
میا: خب خستم دیه
جیمین: بیا بریم تا منو نخوری
میا: رفتیم خوابیدمو جیمین مثه چی بغلم کرده بود انگار میخوام فرار کنم
صبح:
میا: پاشدم دیدم جیمین رفته شرکت یه صبحانه خوردمو رفتم کتاب خوندم منتظر بودم که جیمین بیاد....
یهو زنگو زدن
میا: کیهه؟؟«با خوشحالی»
جیمین: ببخشید پیتزاتونو اوردم
میا: نخیر من پیتزا سفارش ندادم من یه موچی مهربون سفارش دادم
درو باز کردم
جیمین: سلامم کوچولووو
میا: سلامممم موچییی بیا بریم ناهار بخوریم گشنمه
جیمین: طبق معمول:/
جیمین از اینکه میتونست موچی مهربونشو دوباره تو بغلش بگیره خیلی خوشحال بود 🥲
مرسی که تا اینجا خوندین ✨ببخشید اگه بد بود🥺
۴۷.۵k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.