( ادامه پارت 21)
( ادامه پارت 21)
بومگیو: پس حالا کجا میمونی؟ تهیون : هنوز معلوم نیس هر روز میرم یه جایی ! بومگیو: اهااا! اگه... خواستی میتونی بیای خونه ی من تا یه جایی واسه موندن پیدا کنی! تهیون: نه.. ممنون! بومگیو: باشه هر جور راحتی! اما ببین با من راحت باش... اگه خواستی بیا... منم تنهام. تهیون: حالا ببینیم چی میشه... بازم ممنون!
( چند ماه بعد)
( : الو اقای کانگ تهیون؟ تهیون: بله! ولی این گوشیه یه نفر دیگس دست شما چیکار میکنه؟! ( : شما دوس این اقا هستین!؟ ایشون تصادف کردن الان من شماره ی شما رو پیدا کردم ! تهیون: بوم... بومگیو تصادف کرده؟!
بغض توی گلوی تهیون جمع شد.. دیگه نمیتونست تحمل کنه، هر لحظه ممکن بود دیوار چشماش بشکنه و ازشون اشک بیاد ! تهیون: کدوم... بیمارستان؟!
( : بیمارستانه...
تهیون: باشه! ممنون... اومدم...
*: متاسفانه...
بومگیو: پس حالا کجا میمونی؟ تهیون : هنوز معلوم نیس هر روز میرم یه جایی ! بومگیو: اهااا! اگه... خواستی میتونی بیای خونه ی من تا یه جایی واسه موندن پیدا کنی! تهیون: نه.. ممنون! بومگیو: باشه هر جور راحتی! اما ببین با من راحت باش... اگه خواستی بیا... منم تنهام. تهیون: حالا ببینیم چی میشه... بازم ممنون!
( چند ماه بعد)
( : الو اقای کانگ تهیون؟ تهیون: بله! ولی این گوشیه یه نفر دیگس دست شما چیکار میکنه؟! ( : شما دوس این اقا هستین!؟ ایشون تصادف کردن الان من شماره ی شما رو پیدا کردم ! تهیون: بوم... بومگیو تصادف کرده؟!
بغض توی گلوی تهیون جمع شد.. دیگه نمیتونست تحمل کنه، هر لحظه ممکن بود دیوار چشماش بشکنه و ازشون اشک بیاد ! تهیون: کدوم... بیمارستان؟!
( : بیمارستانه...
تهیون: باشه! ممنون... اومدم...
*: متاسفانه...
۲.۱k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.