❥𝐩𝐚𝐫𝐭/𝟗
امد و در بست و دستمو گرفت به سمت تختش برد
یونا:جیهوپ
جیهوپ:پیش من میخوابی
یونا:نه
جیهوپ:......
هیچی نگفت پتوی روی تخت و عقب زد و اول خودش رفت روی و وادارم کرد کنارش بخوابم
رفتم توی تخت اما چشمام و بستم و پتو رو روی خودم کشیدم اما بلافاصله پتورو از روم عقب زد چشمامو باز نکرد و سعی کردم با دستام صورتمو اشکامو پنهان کنم از کاری که کرده بودم هم ناراحت بودم و خجالت میکشیدم من الان چطور دیگه باید تو چشماش نگاه کنم
دستم و گرفت توی دستشو با اون دست آزادش گونمو نوازش میکرد
جیهوپ:یونا خودت مقصر ندون عشق اشتباه نیست ما کار اشتباهی نکردیم هرکسی از عشق حق داره من خیلی وقته که دوست دارم یونا، الان دیگه باید دلیل اون کارامو فهمیده باشی
یونا:اما این اشتباهِ این گناهِ تو برادرمی امامن... بغضم گرفت امابا صدای بغض دارم ادامه دادم، من بردار خودمو بوسیدم.. من چطوری تو روی مامان و بابا نگاه کنم چطور بهشون بگم
جیهوپ:یونا قرار نیست کسی بفهمه، مهم ماییم، من دیگه نمیخوام برادرت باشم یونا من از تو از عشق حق دارم من خیلی وقت بود که منتظر تو بودم الان که به دستت اوردم بیخیالت نمیشم
میدونی چقدر با فکر اینکه شاید یه روزی تو رو مال خودم کنم میخوابیدم
یونا ما تقصیر نداریم خودت و اذیت نکن یونا لطفا
یونا:اما من....
جیهوپ:هیششششش
خزید کنارم و کشیدم توی بغلش توی هر شرایطی واقعا آرامش بخش بود ساکت موندم و تا بیشتر این آرامش و به وجودم ملحق کنم اما میخواستم بدونم از کی حسش بهم عوض شده
سرمو بالا گرفتم و به چشماش نگاه کردم
یونا:از کی اتفاق افتاد؟
جیهوپ:از همون اول، من همیشه محافظت از تورو وظیفه خودم میدونستم و در برابرت احساس مسئولیت میکردم که این حس کم کم به یچیزه دیگه تبدیل شد اوایل حالم بد خیلی بود
پریدم وسط حرفش
یونا:پس اون موقع ها که بی دلیل ازم فرار میکردی و دیر میومدی خونه برا همین بود
جیهوپ:آره یونا نمیدونستم چکارکنم من واقعا سردرگم بودم و از طرفی بی تابت بودم از اینکه همیشه جلو چشم بودی تو خونه یا هرجا خیالم راحت بود اما از اینکه یه روز از ینفر خوشت بیادو بخوایش قلبمو میسوزوند
یونا:به مامان و بابا....
جیهوپ:نه یونا
یونا:اما جيهوپ ما نمیتونیم
جیهوپ:میتونیم یونا قرار نیست درمورد زندگی شخصیمون به کسی چیزی بگیم فهمیدی
نگاهمو ازش گرفتم که سوال خودمو ازم پرسید
جیهوپ:تو چند وقته
یونا:امممم.... نمیدونم کم کم دیدم دختری بهت نزدیک میشه منفجر میشم و بهت نزدیکم حسم یچیزه دیگست و دوست دارم همجا باشی هرکی درمورد حرف میزد میخواستم خفش کنم و از اینکه نمیتونستم کاری کنم همیشه به رفتارات گیر میدادم و تحمل اینارو نداشتم و اینجوری فهمیدم که.....
جیهوپ:کههه؟!....
یونا:عاشق برادر تنی خودم شدم
جیهوپ:بهم نگو برادر
بهش نگاه کردم
یونا:چی بگم
جیهوپ:ددی
یونا:چیییی من دارم میگم...
نذاشت حرف بزنم
جیهوپ:مطمئن باش با اون حرفت دیگه ولت نمیکنم و مطمئن باش حتما ددیت میشم
بعد حرفش روم خیمه زد و .....
یونا:جیهوپ
جیهوپ:پیش من میخوابی
یونا:نه
جیهوپ:......
هیچی نگفت پتوی روی تخت و عقب زد و اول خودش رفت روی و وادارم کرد کنارش بخوابم
رفتم توی تخت اما چشمام و بستم و پتو رو روی خودم کشیدم اما بلافاصله پتورو از روم عقب زد چشمامو باز نکرد و سعی کردم با دستام صورتمو اشکامو پنهان کنم از کاری که کرده بودم هم ناراحت بودم و خجالت میکشیدم من الان چطور دیگه باید تو چشماش نگاه کنم
دستم و گرفت توی دستشو با اون دست آزادش گونمو نوازش میکرد
جیهوپ:یونا خودت مقصر ندون عشق اشتباه نیست ما کار اشتباهی نکردیم هرکسی از عشق حق داره من خیلی وقته که دوست دارم یونا، الان دیگه باید دلیل اون کارامو فهمیده باشی
یونا:اما این اشتباهِ این گناهِ تو برادرمی امامن... بغضم گرفت امابا صدای بغض دارم ادامه دادم، من بردار خودمو بوسیدم.. من چطوری تو روی مامان و بابا نگاه کنم چطور بهشون بگم
جیهوپ:یونا قرار نیست کسی بفهمه، مهم ماییم، من دیگه نمیخوام برادرت باشم یونا من از تو از عشق حق دارم من خیلی وقت بود که منتظر تو بودم الان که به دستت اوردم بیخیالت نمیشم
میدونی چقدر با فکر اینکه شاید یه روزی تو رو مال خودم کنم میخوابیدم
یونا ما تقصیر نداریم خودت و اذیت نکن یونا لطفا
یونا:اما من....
جیهوپ:هیششششش
خزید کنارم و کشیدم توی بغلش توی هر شرایطی واقعا آرامش بخش بود ساکت موندم و تا بیشتر این آرامش و به وجودم ملحق کنم اما میخواستم بدونم از کی حسش بهم عوض شده
سرمو بالا گرفتم و به چشماش نگاه کردم
یونا:از کی اتفاق افتاد؟
جیهوپ:از همون اول، من همیشه محافظت از تورو وظیفه خودم میدونستم و در برابرت احساس مسئولیت میکردم که این حس کم کم به یچیزه دیگه تبدیل شد اوایل حالم بد خیلی بود
پریدم وسط حرفش
یونا:پس اون موقع ها که بی دلیل ازم فرار میکردی و دیر میومدی خونه برا همین بود
جیهوپ:آره یونا نمیدونستم چکارکنم من واقعا سردرگم بودم و از طرفی بی تابت بودم از اینکه همیشه جلو چشم بودی تو خونه یا هرجا خیالم راحت بود اما از اینکه یه روز از ینفر خوشت بیادو بخوایش قلبمو میسوزوند
یونا:به مامان و بابا....
جیهوپ:نه یونا
یونا:اما جيهوپ ما نمیتونیم
جیهوپ:میتونیم یونا قرار نیست درمورد زندگی شخصیمون به کسی چیزی بگیم فهمیدی
نگاهمو ازش گرفتم که سوال خودمو ازم پرسید
جیهوپ:تو چند وقته
یونا:امممم.... نمیدونم کم کم دیدم دختری بهت نزدیک میشه منفجر میشم و بهت نزدیکم حسم یچیزه دیگست و دوست دارم همجا باشی هرکی درمورد حرف میزد میخواستم خفش کنم و از اینکه نمیتونستم کاری کنم همیشه به رفتارات گیر میدادم و تحمل اینارو نداشتم و اینجوری فهمیدم که.....
جیهوپ:کههه؟!....
یونا:عاشق برادر تنی خودم شدم
جیهوپ:بهم نگو برادر
بهش نگاه کردم
یونا:چی بگم
جیهوپ:ددی
یونا:چیییی من دارم میگم...
نذاشت حرف بزنم
جیهوپ:مطمئن باش با اون حرفت دیگه ولت نمیکنم و مطمئن باش حتما ددیت میشم
بعد حرفش روم خیمه زد و .....
۱۲۶.۲k
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.