عشق در شرکت p10
جیمین وقتی دید خواهرش چقدر سختی کشیده با خودش گفت چرا خواهرم تو اون موقعیت رها کردم.
ا/ت تمام بغض هایی که نگه داشته بود را ترکون و گریه کردن. جیمی رفتم سمتش نمیتونست چیزی بگه چون نمیدونست چی بگه همه چی تقصیر جیمین بود و با هیچ حرفی درست نمیشد می خواست بغلش کنه که ا/ت پس زد.
ا/ت تقلب میکرد که جیمین بغلش نکنه. ولی جیمین دوباره به سمت ا/ت رفت و اونو بغل کرد.ا/ت دیگه تقلا نمی کرد و خودشو تو بغل جیمین رها کرد و گذاشت بغلش کنه اون بعد چند سال توانست احساس امنیت کند.
+ا/ت من معذرت می خوام میدونم با معذرت خواهی هیچی درست نمیشه ولی ببخشید من نباید ولت میکردم و میرفتم من خیلی معذرت می خوام ( آخرش با بغض)
جیمین هم دیگه نتونست و زد زیر گریه همدیگرو بغل کرده بودند و گریه می کردند و بعضی وقتا هم دیگر آروم می کردم بعد یکم آروم شدم و ا/ت گفت
×میدونی من بدون توچیاکشیدم میدونی چقدر تلاش کردم پول دانشگاه را جمع کنم کار خوب دست و پا کنم زندگیمو درست کنم چرا ولم کردی مگه من چیکارت کرده بودم همیشه فکر میکردم تو از من متنفری (بازم گریه کرد)
+نه من از تو متنفر نبودم ا/ت گریه نکن دیگه میدونم ببخشید من اونموقع زیاد نمی دونستم مادر و پدر که از دست دادیم حالم خیلی بد بود و میخواستم کاری کنم که جای خالیشون احساس نشه.
×اما تو کاری کردی که احساس کمبود تو راهم کنم
+میدونم اشتباه کردم بعد یه مدت خسته شده بودم از تلاش کردن بی وقفه فکر میکردند تقصیر تو جون بودم دیگه بیست سالم بود نمی فهمیدم تقصیر را انداختم گردن تو بعد اون شب که باهات دعوا کردم بلیط گرفتم رفتم عصبی بودم بعد اینکه فهمیدم چه غلطی کردم خیلی پشیمون شده بودم اونجاهمه پولا رو به چخ دادم تو رو هم نداشتم خیلی تلاش کردم نتونستم شرکت بزنم و اونجا کار کردم بعد پیشرفته زیاد شرکت تصمیم گرفتم بیام کره. دنبالت گشتم و بلاخره پیدا کردم من واقعا معذرت می خوام.
ا/ت بعد اینکه حرف های جیمین و شنید که با بغض تعریف میکرد پرید بغلش و گفت
×درک می کنم اشکالی نداره میدونم چه سختی هایی کشیدی.
+مرسی که درکم می کنی
×( لبخند) خوب بیا بشین رو با یه چیزی بیارم بخوریم
+میگم ا/ت
×بله
+ اتاق اضافه نداری
×آهان اره دنبالم بیا
در یه اتاق باز کردی که تو مشکی کرم داشت
×بیا اینجا اتاق تو خوبه
+مرسی اره قشنگه
×من میرم لباس تو عوض کن بیا
+اکی (لبخند)
ا/ت تمام بغض هایی که نگه داشته بود را ترکون و گریه کردن. جیمی رفتم سمتش نمیتونست چیزی بگه چون نمیدونست چی بگه همه چی تقصیر جیمین بود و با هیچ حرفی درست نمیشد می خواست بغلش کنه که ا/ت پس زد.
ا/ت تقلب میکرد که جیمین بغلش نکنه. ولی جیمین دوباره به سمت ا/ت رفت و اونو بغل کرد.ا/ت دیگه تقلا نمی کرد و خودشو تو بغل جیمین رها کرد و گذاشت بغلش کنه اون بعد چند سال توانست احساس امنیت کند.
+ا/ت من معذرت می خوام میدونم با معذرت خواهی هیچی درست نمیشه ولی ببخشید من نباید ولت میکردم و میرفتم من خیلی معذرت می خوام ( آخرش با بغض)
جیمین هم دیگه نتونست و زد زیر گریه همدیگرو بغل کرده بودند و گریه می کردند و بعضی وقتا هم دیگر آروم می کردم بعد یکم آروم شدم و ا/ت گفت
×میدونی من بدون توچیاکشیدم میدونی چقدر تلاش کردم پول دانشگاه را جمع کنم کار خوب دست و پا کنم زندگیمو درست کنم چرا ولم کردی مگه من چیکارت کرده بودم همیشه فکر میکردم تو از من متنفری (بازم گریه کرد)
+نه من از تو متنفر نبودم ا/ت گریه نکن دیگه میدونم ببخشید من اونموقع زیاد نمی دونستم مادر و پدر که از دست دادیم حالم خیلی بد بود و میخواستم کاری کنم که جای خالیشون احساس نشه.
×اما تو کاری کردی که احساس کمبود تو راهم کنم
+میدونم اشتباه کردم بعد یه مدت خسته شده بودم از تلاش کردن بی وقفه فکر میکردند تقصیر تو جون بودم دیگه بیست سالم بود نمی فهمیدم تقصیر را انداختم گردن تو بعد اون شب که باهات دعوا کردم بلیط گرفتم رفتم عصبی بودم بعد اینکه فهمیدم چه غلطی کردم خیلی پشیمون شده بودم اونجاهمه پولا رو به چخ دادم تو رو هم نداشتم خیلی تلاش کردم نتونستم شرکت بزنم و اونجا کار کردم بعد پیشرفته زیاد شرکت تصمیم گرفتم بیام کره. دنبالت گشتم و بلاخره پیدا کردم من واقعا معذرت می خوام.
ا/ت بعد اینکه حرف های جیمین و شنید که با بغض تعریف میکرد پرید بغلش و گفت
×درک می کنم اشکالی نداره میدونم چه سختی هایی کشیدی.
+مرسی که درکم می کنی
×( لبخند) خوب بیا بشین رو با یه چیزی بیارم بخوریم
+میگم ا/ت
×بله
+ اتاق اضافه نداری
×آهان اره دنبالم بیا
در یه اتاق باز کردی که تو مشکی کرم داشت
×بیا اینجا اتاق تو خوبه
+مرسی اره قشنگه
×من میرم لباس تو عوض کن بیا
+اکی (لبخند)
۶.۸k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.