چند پارتی (درخواستی)
(وقتی هردوتون ایدل هستین و هردو گروهتون تو یه برنامه و...)
با درآوردن آخرین لباست وارد حموم شدی...
برخورد قطرات آب با بدنت حس غیر قابل توصیفی رو برات به ارمغان میآورد...کی فکرشو میکرد...فقط دو ساعت،مونده بود تا کسی رو ببینی که یک مدت فنش بودی اینو کی میگفت تو ...کسی که زیباترین چهره،زیبا ترین مو کسی اینو میگفت...که زیباییش غیر قابل توصیف بود خدارو شکر میکردی به خاطر اینکه توی گروهتون...دخترای زیبایی مثل خودت،لبخند قشنگشون،حرفای دلگرمشون،ادما قدر چیزایی رو که دارن نمیدونن، شاید برای همینه که آرزوی چیزایی که ندارن رو میکنن یک قانونی وجود داره اگه درس خواندن بهت کمک میکنه که موفق بشی پس درس بخون،اگه رقصیدن کمکت میکنه پس برقص،اگه خوانندگی بهت کمک میکنه پس بخون...یک نصیحت،وقتی دلشو شکوندی زندگیت قراره به شوری اشکاش تلخ بشه...ما آدما خوب میدونیم خوبیه خوابیدن چیه نه ؟!...تنها کار مفیدی که میکنه بلاتکلیفی هارو به پایان میرسونه هر چند منطقی...بعد از نیم ساعت دوش گرفتن بالاخره از حموم بیرون اومدی بعد از پوشیدن کت و شلواری که استایلیست برات طراحی کرده بود به بیرون اتاق حرکت کردی همه ی دخترای گروه به طرز معکره ای میدرخشیدن...همتون استرس و شوری خواستی رو داشتین...لبخندی زدی و روبخ اعضای گروهت گفتی
آت :زیبا شدین...
یکی از اعضای گروه گفت
یورا:یکی اینو باید به خودت بگه دختر ایول...
خندیدی و گفتی
آت :یااا اینقدر لاس نزن یورایا
اونم خندید همتون خندید
آت :اه استرس دارم
یونجی :چرا؟!
آت :تو خودت فکر کن میخوای یکی از بزرگترین گروه های پسرونه رو ببینی و باهاشون مصاحبه کنی حست چیه؟!
یونجی:آها،یادم رفته بود میخوای گذاشتم اونجا ببینی...
همشون زیر زیرکی میخندیدن
ضربه ای به بازوش زدی و بلند داد زدی
آت:یاااا
یورا :آت فقط اونا نیستن که...خیلی از گروه های دیگه هم هستن استرس نداشته باش
سری تکون دادی و خندیدی باورت نمیشد حتا با همین چند کلمه استرس خیلی کم شده بود
بلاخره وقت رفتن بود همتون به همراه بادیادگار داخل ماشین رفتین
..........
بلاخره به مقصد رسیدین دوربین ها همشون روی شما ها زوم کرده بودن البته حقم داشتن...شما ها واقعا زیبا و حیرت آور بودین بعد از ورود همتون با اون هشت نفر روبه رو شدین روی صندلی ها نشستین قرار شده بود والش های باحالی رو انجام بدین تو بین جونگین و سونگمین نشسته بودین جونگین با خنده گفت
جونگین :خوب بازی اینطوریه به یک دستمال کاغذی نیاز داریم اولین نفر باید دستمال رو تیم دهنش نگه داره و نفر بعدی تیکه ی بزرگی از اون رو بکنه...
همتون با هم دیگه او بلندی گفتین و خندیدین بعد از اینکه همتون این بازی رو تایید کردین و...
(ادامه دارد...)
با درآوردن آخرین لباست وارد حموم شدی...
برخورد قطرات آب با بدنت حس غیر قابل توصیفی رو برات به ارمغان میآورد...کی فکرشو میکرد...فقط دو ساعت،مونده بود تا کسی رو ببینی که یک مدت فنش بودی اینو کی میگفت تو ...کسی که زیباترین چهره،زیبا ترین مو کسی اینو میگفت...که زیباییش غیر قابل توصیف بود خدارو شکر میکردی به خاطر اینکه توی گروهتون...دخترای زیبایی مثل خودت،لبخند قشنگشون،حرفای دلگرمشون،ادما قدر چیزایی رو که دارن نمیدونن، شاید برای همینه که آرزوی چیزایی که ندارن رو میکنن یک قانونی وجود داره اگه درس خواندن بهت کمک میکنه که موفق بشی پس درس بخون،اگه رقصیدن کمکت میکنه پس برقص،اگه خوانندگی بهت کمک میکنه پس بخون...یک نصیحت،وقتی دلشو شکوندی زندگیت قراره به شوری اشکاش تلخ بشه...ما آدما خوب میدونیم خوبیه خوابیدن چیه نه ؟!...تنها کار مفیدی که میکنه بلاتکلیفی هارو به پایان میرسونه هر چند منطقی...بعد از نیم ساعت دوش گرفتن بالاخره از حموم بیرون اومدی بعد از پوشیدن کت و شلواری که استایلیست برات طراحی کرده بود به بیرون اتاق حرکت کردی همه ی دخترای گروه به طرز معکره ای میدرخشیدن...همتون استرس و شوری خواستی رو داشتین...لبخندی زدی و روبخ اعضای گروهت گفتی
آت :زیبا شدین...
یکی از اعضای گروه گفت
یورا:یکی اینو باید به خودت بگه دختر ایول...
خندیدی و گفتی
آت :یااا اینقدر لاس نزن یورایا
اونم خندید همتون خندید
آت :اه استرس دارم
یونجی :چرا؟!
آت :تو خودت فکر کن میخوای یکی از بزرگترین گروه های پسرونه رو ببینی و باهاشون مصاحبه کنی حست چیه؟!
یونجی:آها،یادم رفته بود میخوای گذاشتم اونجا ببینی...
همشون زیر زیرکی میخندیدن
ضربه ای به بازوش زدی و بلند داد زدی
آت:یاااا
یورا :آت فقط اونا نیستن که...خیلی از گروه های دیگه هم هستن استرس نداشته باش
سری تکون دادی و خندیدی باورت نمیشد حتا با همین چند کلمه استرس خیلی کم شده بود
بلاخره وقت رفتن بود همتون به همراه بادیادگار داخل ماشین رفتین
..........
بلاخره به مقصد رسیدین دوربین ها همشون روی شما ها زوم کرده بودن البته حقم داشتن...شما ها واقعا زیبا و حیرت آور بودین بعد از ورود همتون با اون هشت نفر روبه رو شدین روی صندلی ها نشستین قرار شده بود والش های باحالی رو انجام بدین تو بین جونگین و سونگمین نشسته بودین جونگین با خنده گفت
جونگین :خوب بازی اینطوریه به یک دستمال کاغذی نیاز داریم اولین نفر باید دستمال رو تیم دهنش نگه داره و نفر بعدی تیکه ی بزرگی از اون رو بکنه...
همتون با هم دیگه او بلندی گفتین و خندیدین بعد از اینکه همتون این بازی رو تایید کردین و...
(ادامه دارد...)
۲.۷k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.