*سناریو*
*سناریو*
وقتی مریض میشی:
بعد از چند ثانیه که سرفهام بلاخره قطع شد و تونستم نفسی تازه کنم بزور از روی تخت بلند شدم و سمت اتاق کار نامجون قدم برداشتم ، توی این چهار روز نامجون از پیشم تکون نمیخورد و حواسش بهم بوده الانم بخاطر کار ضروری که پیش اومد رفت سمت اتاق کارش...بدون در زدن وارد اتاقش شدم که با اخم سرش رو بالا آورد ولی وقتی دید من هستم اخمش محو شد ، از پشت میز بلند شد سمتم اومد ، دستهی تار نازک موهام رو پشت گوشم داد و زمزمه کرد؛
نامجون:مگه نگفتم تا کارم تموم میشه یکم استراحت کن؟!
ا.ت:نتونستم خب...
نامجون بدون حرفی بدن ضعیف ا.ت رو بلند کرد و سمت اتاق خواب مشترکشون رفت...با پاش در رو بست اوت رو روی تخت گذاشت و بعد خودش هم کنار ا.ت دراز کشید ، ا.ت سرش رو روی سینه نامجون گذاشت و آروم چشماش رو بست ، نامجون یکی از بازوهاش رو دور کمر باریک ا.ت حلقه کرد و بوسه ای روی موهاش گذاشت و این ا.ت بود که بعد از گذشت چند دقیقه تو آغوش گرم نامجون به خواب رفت....
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #فیک #سناریو #نامجون
وقتی مریض میشی:
بعد از چند ثانیه که سرفهام بلاخره قطع شد و تونستم نفسی تازه کنم بزور از روی تخت بلند شدم و سمت اتاق کار نامجون قدم برداشتم ، توی این چهار روز نامجون از پیشم تکون نمیخورد و حواسش بهم بوده الانم بخاطر کار ضروری که پیش اومد رفت سمت اتاق کارش...بدون در زدن وارد اتاقش شدم که با اخم سرش رو بالا آورد ولی وقتی دید من هستم اخمش محو شد ، از پشت میز بلند شد سمتم اومد ، دستهی تار نازک موهام رو پشت گوشم داد و زمزمه کرد؛
نامجون:مگه نگفتم تا کارم تموم میشه یکم استراحت کن؟!
ا.ت:نتونستم خب...
نامجون بدون حرفی بدن ضعیف ا.ت رو بلند کرد و سمت اتاق خواب مشترکشون رفت...با پاش در رو بست اوت رو روی تخت گذاشت و بعد خودش هم کنار ا.ت دراز کشید ، ا.ت سرش رو روی سینه نامجون گذاشت و آروم چشماش رو بست ، نامجون یکی از بازوهاش رو دور کمر باریک ا.ت حلقه کرد و بوسه ای روی موهاش گذاشت و این ا.ت بود که بعد از گذشت چند دقیقه تو آغوش گرم نامجون به خواب رفت....
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #فیک #سناریو #نامجون
۱۵.۲k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.