part⁴🐊🧋🫐
میپرسین چرا از خانواده رونده شدم؟ چون حاضر نشدم با کسی ازدواج کنم که از بچگی برای هم نشون شده بودیم! معتقد بودم تا زمانی که عاشق نشم ازدواج نمیکنم و پای حرفم ایستاده بودم ! ممنون عمو اما علاقه ای به بازگشت ندارم
پروفسور هان « پایان پروژه سرنوشتت رو مشخص میکنه پس بچه بازی رو بزار کنار
_ اینو گفت و بدون اینکه منتظر پاسخی از طرف شین هه باشه از سالن خارج شد! شین هه هنوز قدمی از قدم برنداشته بود که صدای پروفسور پارک متوقفش کرد
جیمین « بیا دنبالم
شین هه « امروز کائنات دست به دست هم داده بودن منو دیوانه کنن و تقریبا موفق هم شده بودن.... دنبال پروفسور پارک راهروی منتهی به اتاقش رو طی کردم و وقتی به در اتاقش رسیدیم در رو باز کرد و اشاره کرد وارد اتاق بشم
_قبلا هم پا به این اتاق گذاشته بود.... یه ترم از کلاس هاش رو با پرفسور پارک داشت و مجبور بود برای ارائه کار هاش به اینجا رفت و آمد کنه! روی صندلی مقابل جیمین نشست و اطراف رو برانداز کرد.... کمی بعد جیمین تصمیم گرفت سکوت رو بشکنه و با یه سرفه صحبت هاشو شروع کرد
جیمین « خودت بهتر میدونی که چقدر نظم برام اهمیت داره و از بی نظمی متنفرم پس توی این مدتی که مجبوریم کنار هم باشیم بهتره از خط قرمز های من رد نشی! گوشیتو بده
شین هه « جانم؟ استاد فکر نمیکنید این یه وسیله....
جیمین « نکته دوم! اینقدر برای خودت رویاپردازی نکن.... گوشیتو بده میخوام شماره امو بزنم! چطور میخواهی برای پروژه با من در ارتباط باشی؟
شین هه « این مسئله رو فراموش کرده بودم....با اکراه گوشیمو در اوردم و اونم بدون اینکه نگاهی به من بندازه شماره رو زد و بعدش درحالی که وسایلش رو جمع میکرد گفت
جیمین « فردا ساعت 7 صبح میام دم خوابگاه! امیدوارم دیر نکنی چون به عنوان یه نمره منفی برات ثبت میشه خانم هان
شین هه « بعد از رفتن جیمین وسایلم رو جمع کردم و از اتاقش خارج شدم.... تقریبا کل دخترای دانشگاه دنبال شماره اش بودن و الان من تنها دختری بودم که شماره اشو داره! حالا که اینقدر رو مخه چرا آرزوی دخترا رو به واقعیت تبدیل نکنم؟
_زمانی که برگشت خوابگاه خبری از بکهیون نبود! راه اتاقش رو در پیش گرفت و وقتی وارد شد اتاق به طرز ناشیانه ای بهم ریخته بود..... چشماشو توی کاسه چرخوند اوفی خرگوش نازنینش رو از روی زمین برداشت!
شین هه « می رانگگگگگگگ....
می رانگ « چته سر ظهری اینقدر داد و بیداد میکنی؟
شین هه « چرا وسایل منو ریختی این وسط؟
می رانگ « دنبال یه وسیله بدرد بخور میگشتم!
شین هه « تو وسایل من؟دیگه بهشون دست نزن! مخصوصا اوفی
می رانگ « دخترای همسن تو الان شوهر دارن اون موقع تو به فکر عروسکتی؟
شین هه « لازمه به تو توضیح بدم؟ خط قرمز منه پس لطفا رو اعصابم راه نرو
پروفسور هان « پایان پروژه سرنوشتت رو مشخص میکنه پس بچه بازی رو بزار کنار
_ اینو گفت و بدون اینکه منتظر پاسخی از طرف شین هه باشه از سالن خارج شد! شین هه هنوز قدمی از قدم برنداشته بود که صدای پروفسور پارک متوقفش کرد
جیمین « بیا دنبالم
شین هه « امروز کائنات دست به دست هم داده بودن منو دیوانه کنن و تقریبا موفق هم شده بودن.... دنبال پروفسور پارک راهروی منتهی به اتاقش رو طی کردم و وقتی به در اتاقش رسیدیم در رو باز کرد و اشاره کرد وارد اتاق بشم
_قبلا هم پا به این اتاق گذاشته بود.... یه ترم از کلاس هاش رو با پرفسور پارک داشت و مجبور بود برای ارائه کار هاش به اینجا رفت و آمد کنه! روی صندلی مقابل جیمین نشست و اطراف رو برانداز کرد.... کمی بعد جیمین تصمیم گرفت سکوت رو بشکنه و با یه سرفه صحبت هاشو شروع کرد
جیمین « خودت بهتر میدونی که چقدر نظم برام اهمیت داره و از بی نظمی متنفرم پس توی این مدتی که مجبوریم کنار هم باشیم بهتره از خط قرمز های من رد نشی! گوشیتو بده
شین هه « جانم؟ استاد فکر نمیکنید این یه وسیله....
جیمین « نکته دوم! اینقدر برای خودت رویاپردازی نکن.... گوشیتو بده میخوام شماره امو بزنم! چطور میخواهی برای پروژه با من در ارتباط باشی؟
شین هه « این مسئله رو فراموش کرده بودم....با اکراه گوشیمو در اوردم و اونم بدون اینکه نگاهی به من بندازه شماره رو زد و بعدش درحالی که وسایلش رو جمع میکرد گفت
جیمین « فردا ساعت 7 صبح میام دم خوابگاه! امیدوارم دیر نکنی چون به عنوان یه نمره منفی برات ثبت میشه خانم هان
شین هه « بعد از رفتن جیمین وسایلم رو جمع کردم و از اتاقش خارج شدم.... تقریبا کل دخترای دانشگاه دنبال شماره اش بودن و الان من تنها دختری بودم که شماره اشو داره! حالا که اینقدر رو مخه چرا آرزوی دخترا رو به واقعیت تبدیل نکنم؟
_زمانی که برگشت خوابگاه خبری از بکهیون نبود! راه اتاقش رو در پیش گرفت و وقتی وارد شد اتاق به طرز ناشیانه ای بهم ریخته بود..... چشماشو توی کاسه چرخوند اوفی خرگوش نازنینش رو از روی زمین برداشت!
شین هه « می رانگگگگگگگ....
می رانگ « چته سر ظهری اینقدر داد و بیداد میکنی؟
شین هه « چرا وسایل منو ریختی این وسط؟
می رانگ « دنبال یه وسیله بدرد بخور میگشتم!
شین هه « تو وسایل من؟دیگه بهشون دست نزن! مخصوصا اوفی
می رانگ « دخترای همسن تو الان شوهر دارن اون موقع تو به فکر عروسکتی؟
شین هه « لازمه به تو توضیح بدم؟ خط قرمز منه پس لطفا رو اعصابم راه نرو
۲۲.۹k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.