ازدواج اجباری
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚖𝚊𝚛𝚛𝚒𝚊𝚐𝚎
(𝙿𝚊𝚛𝚝 12)
پدر کوک: اینم بگم بعد ازدواجتون دیگه انقد رسمی همدیگه رو صدا نزنید....
ات: یادمه که گفتید دیگه کاری باهامون ندارید
پدر کوک: آره ولی بعد ازدواج وقتی به قولی که دادین انجام شد اون وقته که حرفتون عملی میشه....
ات: ( لبخند فیکی زد) با اجازه همگی ( کیفشو برداشت و رفت اتاق خودش که کوک هم پشت سرش رفت ولی ارومتر.... وقتی ات رفت نشست رو صندلیش کوک در زد)
ات: بله بفرمایید تو
جونگ کوک: ( وارد اتاق شد و رفت نشست رو صندلی) بفرمایید کار شما با من چی بود؟
ات: خب درباره ی یک موضوع مهمی میخواستم صحبت کنیم که مربوط جلسه ی امروز هم میشه
جونگ کوک: ( دست به سینه تکیه داده به صندلی) میشنوم
ات: از اونجایی که جفتمون مجبور به این کار هستیم و چاره ی دیگه ای نداریم.... من از شما درخواست دارم که بعد ازدواجمون جوری نقش بازی کنیم که خانواده امون متوجه بشن که به قولی که دادیم رسیدن.... ولی اینا فقط یه بازیگری کوچولو هستش.... بعد اینکه پدرتون تاکید کرد که اختیار زندگیمون دست خودمونه.... میتونیم به بهونه های خاص از هم دیگه طلاق بگیریم و هر کدوم بریم دنبال چیزی که میخوایم.... دنبال زندگی ای که هردومون هیچ وقت مزه مزه اش نتونستیم بکنیم با وجود این همه سختی و دستور و فشار های زیادی که رومون بوده!!
ولی هر کاری که داریم انجام میدیم فقط یک نقشه هست که بازیگر های نقش اصلی خودمون هستیم!!! نظرتون چیه آقای جئون؟
جونگ کوک: ( نیشخند) دختر باهوش و منطقی ای هستی... از پیشنهاد و نقشه ات خوشم اومد.... قبوله
ات: خب این خوبه
جونگ کوک: ولی یه مشکلی هستش.... اونم اینکه باید زودتر این مراسم کوفتی رو بگیریم و نقشه ات عملی کنیم تا وارث ازمون نخواستن
ات: این به خودمون بستگی داره که چطور پیش بریم که چنین اتفاقی نیوفته
جونگ کوک: بله فهمیدم کار دیگه ای ندارید خانم مین؟
ات: ( از رو صندلی بلند شد) خیر ممنون از اینکه به حرفام گوش دادین
جونگ کوک: ( از اتاق رفت به اتاق خودش)
( بعد رفتن کوک ات نفس صدا داری کشید بیرون و سریع لیوانی که کنار بود رو آب ریخت توش و همرو خورد.... جوری که انگار چند ساله تشنه ی ابه)
ات: خدا چرا من اینجوری شدم هوففف بیخیال به خاطر فشار زیاد این مسائل و حرفا و کارا هست که اینطوری شدم.... ( دستشو گذاشت رو سرش) وای سرم.... بهتره زودتر برم خونه تا استراحت کنم وگرنه مطمئنم از اینی که هستن تبدیل به زامبی میشم)
ادامه اش تو کامنتا
(𝙿𝚊𝚛𝚝 12)
پدر کوک: اینم بگم بعد ازدواجتون دیگه انقد رسمی همدیگه رو صدا نزنید....
ات: یادمه که گفتید دیگه کاری باهامون ندارید
پدر کوک: آره ولی بعد ازدواج وقتی به قولی که دادین انجام شد اون وقته که حرفتون عملی میشه....
ات: ( لبخند فیکی زد) با اجازه همگی ( کیفشو برداشت و رفت اتاق خودش که کوک هم پشت سرش رفت ولی ارومتر.... وقتی ات رفت نشست رو صندلیش کوک در زد)
ات: بله بفرمایید تو
جونگ کوک: ( وارد اتاق شد و رفت نشست رو صندلی) بفرمایید کار شما با من چی بود؟
ات: خب درباره ی یک موضوع مهمی میخواستم صحبت کنیم که مربوط جلسه ی امروز هم میشه
جونگ کوک: ( دست به سینه تکیه داده به صندلی) میشنوم
ات: از اونجایی که جفتمون مجبور به این کار هستیم و چاره ی دیگه ای نداریم.... من از شما درخواست دارم که بعد ازدواجمون جوری نقش بازی کنیم که خانواده امون متوجه بشن که به قولی که دادیم رسیدن.... ولی اینا فقط یه بازیگری کوچولو هستش.... بعد اینکه پدرتون تاکید کرد که اختیار زندگیمون دست خودمونه.... میتونیم به بهونه های خاص از هم دیگه طلاق بگیریم و هر کدوم بریم دنبال چیزی که میخوایم.... دنبال زندگی ای که هردومون هیچ وقت مزه مزه اش نتونستیم بکنیم با وجود این همه سختی و دستور و فشار های زیادی که رومون بوده!!
ولی هر کاری که داریم انجام میدیم فقط یک نقشه هست که بازیگر های نقش اصلی خودمون هستیم!!! نظرتون چیه آقای جئون؟
جونگ کوک: ( نیشخند) دختر باهوش و منطقی ای هستی... از پیشنهاد و نقشه ات خوشم اومد.... قبوله
ات: خب این خوبه
جونگ کوک: ولی یه مشکلی هستش.... اونم اینکه باید زودتر این مراسم کوفتی رو بگیریم و نقشه ات عملی کنیم تا وارث ازمون نخواستن
ات: این به خودمون بستگی داره که چطور پیش بریم که چنین اتفاقی نیوفته
جونگ کوک: بله فهمیدم کار دیگه ای ندارید خانم مین؟
ات: ( از رو صندلی بلند شد) خیر ممنون از اینکه به حرفام گوش دادین
جونگ کوک: ( از اتاق رفت به اتاق خودش)
( بعد رفتن کوک ات نفس صدا داری کشید بیرون و سریع لیوانی که کنار بود رو آب ریخت توش و همرو خورد.... جوری که انگار چند ساله تشنه ی ابه)
ات: خدا چرا من اینجوری شدم هوففف بیخیال به خاطر فشار زیاد این مسائل و حرفا و کارا هست که اینطوری شدم.... ( دستشو گذاشت رو سرش) وای سرم.... بهتره زودتر برم خونه تا استراحت کنم وگرنه مطمئنم از اینی که هستن تبدیل به زامبی میشم)
ادامه اش تو کامنتا
۱۲.۳k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.