فیک جیمین p⁶
جیمین: هعییی ، ات چرا داری لج میکنی؟
ات : من؟ تو داری لج میکنی ... خانم لی بگو بیاد تو
لی: قربان چیکار کنم؟
جیمین: بگو بیاد تو ...
&در باز شد و ی دختره اومد تو &
ات : سلام خانم ، شما؟
دختره : اووو جیمین این همون دختره اس که به خاطرش با مامانت دعوا کردی؟ بهش نگفتی؟
ات : چی ؟ دعوا؟چیو بهم نگفتی؟
دختره : ببین عزیزم من دختر خاله ی جیمینم (گوه خور عنتر) و مامانای ما با هم قرار گذاشتن ما با هم ازدواج کنیم (مادرف.اکر)
ات : چیی؟ جی....جی...جیمین ... این دختره داره چی میگه ؟ *بغض*
جیمین : چاگی ، من باید خیلی وقت پیش بهت میگفتم ولی من با مامانم دعوام شد چون میخوام با تو ازدواج کنم نه با اون دختره هر.زه ... من تو رو دوس دارم نه اونو ؛ میخوام جلوی مامانمو بگیرم ولی ... خیلی سخته *بغض*
ات: جیمیناا *بغض سگی*
دختره : یااا جیمین تو مجبوری منو دوی داشته باشی عزیزم چون قراره با هم ازدواج کنیم
جیمین گلدون رو میز رو پرت کرد جلو پای دختره
جیمین: حتی اگه بمیرمم با هرزه ای مث تو ازدواج نمیکنم ... حالا عم گمشو بیرون ... زودباش ...
(من منم ننم منم منم ننم 🗿*ک.صشعر)
دختره : فک کردی من خوشم میاد با تو ازدواج کنم ؟ هعع ... برو با اون فاح.شه ازدواج کن
جیمین: حرف دهنتو بفهم *عصبی*
جیمین عصبی شد و قهوه داغش رو ریخت رو دختره و اونم سوخت و رفت بیرون
جیمین: خوب شد ات ؟ همینو میخواستی؟*عصبی*
ات :بالاخره که باید بهم میگفتی ، تا وقتی اون دختره هس مامانت مطمئنا نمیزاره باهات ازدواج کنم ...
جیمین: میتونم برات بکشمش...
ات : این ... این...این جیمینی نیس که من میشناسم ... تو اینطوری نبودی ...
جیمین: به خاطر تو من همه جور آدمی هستم ...*اوفف سکشی*
ات اومد و خودشو تو بغل جیمین جا کرد
ات : قول میدی بتونیم با هم باشیم؟
جیمین: قول میدم بیب ..... قول میدم
&پرش زمانی شب &
ات : جیمیناااااااا
جیمین : بعله؟
ات : کجایی؟
جیمین: جلو تلویزیون دارم بازی میکنم
ات :یعنی چییی؟ مگه قرار نبود بریم شهربازی؟
جیمین: بیب این دس تموم شه میریم
&ات رفت بالا سر جیمین که غر غر کنه که جیمین به پاش اشاره کرد&
جیمین: بیا بشین توعم ی دس بازی کن ....
ات : نموخوام ....
جیمین بزور ات رو کشید تو بغلش و ی دسته داد دستش
&بعد ۲۰ مین&
ات : پاشو دیگهههه
جیمین: باشه ، من حاضرم توعم حاضر شو بریم
اتو جیمین رفتن شهربازی و پشمک خوردن ، سوار کلی وسیله شدن ، عروسک خریدن و بادکنک بازی کردن و ...
جیمین: الان راضی شدی؟*خنده
ات : اوهوم*کیوت
جیمین: به نظرت وقتش نیس بریم خونه؟
ات : هوم موافقم
اومدن سوار ماشین شن که ....
ات : من؟ تو داری لج میکنی ... خانم لی بگو بیاد تو
لی: قربان چیکار کنم؟
جیمین: بگو بیاد تو ...
&در باز شد و ی دختره اومد تو &
ات : سلام خانم ، شما؟
دختره : اووو جیمین این همون دختره اس که به خاطرش با مامانت دعوا کردی؟ بهش نگفتی؟
ات : چی ؟ دعوا؟چیو بهم نگفتی؟
دختره : ببین عزیزم من دختر خاله ی جیمینم (گوه خور عنتر) و مامانای ما با هم قرار گذاشتن ما با هم ازدواج کنیم (مادرف.اکر)
ات : چیی؟ جی....جی...جیمین ... این دختره داره چی میگه ؟ *بغض*
جیمین : چاگی ، من باید خیلی وقت پیش بهت میگفتم ولی من با مامانم دعوام شد چون میخوام با تو ازدواج کنم نه با اون دختره هر.زه ... من تو رو دوس دارم نه اونو ؛ میخوام جلوی مامانمو بگیرم ولی ... خیلی سخته *بغض*
ات: جیمیناا *بغض سگی*
دختره : یااا جیمین تو مجبوری منو دوی داشته باشی عزیزم چون قراره با هم ازدواج کنیم
جیمین گلدون رو میز رو پرت کرد جلو پای دختره
جیمین: حتی اگه بمیرمم با هرزه ای مث تو ازدواج نمیکنم ... حالا عم گمشو بیرون ... زودباش ...
(من منم ننم منم منم ننم 🗿*ک.صشعر)
دختره : فک کردی من خوشم میاد با تو ازدواج کنم ؟ هعع ... برو با اون فاح.شه ازدواج کن
جیمین: حرف دهنتو بفهم *عصبی*
جیمین عصبی شد و قهوه داغش رو ریخت رو دختره و اونم سوخت و رفت بیرون
جیمین: خوب شد ات ؟ همینو میخواستی؟*عصبی*
ات :بالاخره که باید بهم میگفتی ، تا وقتی اون دختره هس مامانت مطمئنا نمیزاره باهات ازدواج کنم ...
جیمین: میتونم برات بکشمش...
ات : این ... این...این جیمینی نیس که من میشناسم ... تو اینطوری نبودی ...
جیمین: به خاطر تو من همه جور آدمی هستم ...*اوفف سکشی*
ات اومد و خودشو تو بغل جیمین جا کرد
ات : قول میدی بتونیم با هم باشیم؟
جیمین: قول میدم بیب ..... قول میدم
&پرش زمانی شب &
ات : جیمیناااااااا
جیمین : بعله؟
ات : کجایی؟
جیمین: جلو تلویزیون دارم بازی میکنم
ات :یعنی چییی؟ مگه قرار نبود بریم شهربازی؟
جیمین: بیب این دس تموم شه میریم
&ات رفت بالا سر جیمین که غر غر کنه که جیمین به پاش اشاره کرد&
جیمین: بیا بشین توعم ی دس بازی کن ....
ات : نموخوام ....
جیمین بزور ات رو کشید تو بغلش و ی دسته داد دستش
&بعد ۲۰ مین&
ات : پاشو دیگهههه
جیمین: باشه ، من حاضرم توعم حاضر شو بریم
اتو جیمین رفتن شهربازی و پشمک خوردن ، سوار کلی وسیله شدن ، عروسک خریدن و بادکنک بازی کردن و ...
جیمین: الان راضی شدی؟*خنده
ات : اوهوم*کیوت
جیمین: به نظرت وقتش نیس بریم خونه؟
ات : هوم موافقم
اومدن سوار ماشین شن که ....
۱۵.۶k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.