«When he was your friend's brother»
«When he was your friend's brother»
«part_²⁹»
ولی با صحنه ای که دیدم خشکم زد جونگکوک و یه دختر همو بو*سیدن با صدایی عصبانی و بغضی گفتم
ات: ج.... جونگکوک(عصبانی وبغض)
وقتی من و شنید سری جدا شد از دختره
جونگکوک: ا... ات
یونا(همون دختره): د*د*ی این کیه
جونگکوک: خفشه چی میگی تو
ات: جونگکوک
جونگکوک: ات اونطور که فکر میکنی..
اجازه ندادم جمله رو کامل کنه و از اونحا زدم بیرون صداش و از پشت سرم میفهمیدم بدون توجه بهش سوار ماشین شدم و رفتم عمارت رسیدم و رفتم داخل. وزدم زیر گریه آخه چرا مگه من چی کار کردم
چند دقیقه بعد جونگکوک اومد گریه منم بند اومده بود
ات: چرا
جونگکوک: ها؟
ات: چرا اون کار و کردی
جونگکوک: ات بزار توضیح بدم بهت
ات: چه توضیحی وقتی خودم همخ چیز و دیدم ها(ها رو با داد گفت)
جونگکوک: واقعا اونطور که، فکر میکنی نیست من...
ات: پس چیه ها بگوها(داد)
جونگکوک: ات به من گوش کن یک لحظه
ات: دیگه به چی گوش بدم ها(داد)
نویسنده: ات رفت سمت جونگکوک با مشت مزد به بدن جونگکوک اما جونگکوک هیچی نمیگفت چون دردش نمی یومد
ات: چراا(گریه)
جونگکوک: ات من فقط رفتم ببینم چیکارم داره همین من نبوسیدمش باور کن من خیلی تورو دوست دارم و بهت خیانت نمیکنم باور کن
ات:اگه دروغ بگی چی(گریه)
جونگکوک: راست میگم من بجز تو هیچکس و دوست ندارم باور کن
جونگکوک سمت ات قدم برداشت و اونو توی بغل خودش گرفت اتم شروع کرد بلند گریه کردن
ات: فکر.... کردم هق.... ولم کردی(گریه شدید)
جونگکوک: هیچ وقت ولت نمیکنم
«part_²⁹»
ولی با صحنه ای که دیدم خشکم زد جونگکوک و یه دختر همو بو*سیدن با صدایی عصبانی و بغضی گفتم
ات: ج.... جونگکوک(عصبانی وبغض)
وقتی من و شنید سری جدا شد از دختره
جونگکوک: ا... ات
یونا(همون دختره): د*د*ی این کیه
جونگکوک: خفشه چی میگی تو
ات: جونگکوک
جونگکوک: ات اونطور که فکر میکنی..
اجازه ندادم جمله رو کامل کنه و از اونحا زدم بیرون صداش و از پشت سرم میفهمیدم بدون توجه بهش سوار ماشین شدم و رفتم عمارت رسیدم و رفتم داخل. وزدم زیر گریه آخه چرا مگه من چی کار کردم
چند دقیقه بعد جونگکوک اومد گریه منم بند اومده بود
ات: چرا
جونگکوک: ها؟
ات: چرا اون کار و کردی
جونگکوک: ات بزار توضیح بدم بهت
ات: چه توضیحی وقتی خودم همخ چیز و دیدم ها(ها رو با داد گفت)
جونگکوک: واقعا اونطور که، فکر میکنی نیست من...
ات: پس چیه ها بگوها(داد)
جونگکوک: ات به من گوش کن یک لحظه
ات: دیگه به چی گوش بدم ها(داد)
نویسنده: ات رفت سمت جونگکوک با مشت مزد به بدن جونگکوک اما جونگکوک هیچی نمیگفت چون دردش نمی یومد
ات: چراا(گریه)
جونگکوک: ات من فقط رفتم ببینم چیکارم داره همین من نبوسیدمش باور کن من خیلی تورو دوست دارم و بهت خیانت نمیکنم باور کن
ات:اگه دروغ بگی چی(گریه)
جونگکوک: راست میگم من بجز تو هیچکس و دوست ندارم باور کن
جونگکوک سمت ات قدم برداشت و اونو توی بغل خودش گرفت اتم شروع کرد بلند گریه کردن
ات: فکر.... کردم هق.... ولم کردی(گریه شدید)
جونگکوک: هیچ وقت ولت نمیکنم
۱۵.۱k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.