P1

P1
یه هفتی میشد اومده بودم تایلند ‌.
گشنم بود..‌‌....
بهم غذا نمیده ......
تشنمه ......
لاغرتر از اون موقعه شدم ....
حالم خیلی بده .
کسی که این بلا رو سر من آورده پدرمه....
آره کسی که اول در قالب فرشتس ولی بعدن میبینی دست شیطان رو ازپشت بسته.
هر رو قمار میکنه .
کمکم داریم همه چی رو از دست میدیم .
همیشه خدا همه طلب کاراش جلو درن .
مگه من چی کار کردم؟
چرا باید این همه بدبختی فقط سر من بیاد؟
چرا؟
چرا هیچ کس منو درک نمی‌کنه؟
چرا انقدر سادم؟
من آنقدری سادم که بهش اعتماد کردم اومدم تایلند .
(گریه)
ویو الان
*مردک الان اومد معلوم نیست تا الان کجا بود
پ.ا:ا.ت دخترم بیا شام بخوریم
بابای ا.ت دهن ا.ت رو با پارچه بسته بود .
یه آدم چقدر میتونه بی رحم بی شعور باشه؟
پ‌.ا:دخترمم ...چی کار کردی بزار بیام دهنت باز کنم
ا.ت:چی شده مهربون شدی ؟
نکنه.....نکنه میخوای بکشی؟
نکنه میخوای منو بفروشی؟
پ.ا:ا.ت میدونم اشتباه کردم ....ولی منو ببخش دخترم
ا.ت:چطوری ؟
چطوری یه کسی رو ببخشم که زندگیمو گرفت؟
زندگیمو به جهنم تبدیل کرد هر روز زندگیم بدتر داره میشه ؟
مگه من چی کار کردم بابا؟
چرا باید بابا های بقیه رو ببینم حسرت بخورم؟
چرا ....
چرا باید حسرت بغل کردن بابام تو دلم بمونه ؟
چرا ....بگو چراااا بگو چرا زندگیم رو نابود کردی
چراااااا مگه من بچت نیستم ؟
مگه من از خون تو نیستم ؟
چرا باید حسرت داشتن یه پدر مهربون تو دلم بمونه بگو چراااااا
بگو چرا(گریه)
اینم پارت اول🗿🤌