رمان(عشق)پارت۳۳
عمر:میدونستی تو خیلی لجبازی🤣🤣🤣باشه بابا حالا که تو به حرفام گوش نمیدی پس منم مجبورم قبول کنم.......پس من میبرمت. سوسن:عمررررر من با ماشین خودم میرم و تو هم با من نمیای....بسه دیگه ول کنم نیستی انقدر حرف نزن بزار من برم🤣🤣🤣🤣🤣🤣. عمر:یعنی چی از این به بعد تو حق رانندگی و استفاده از ماشینت رو نداری و فقط با ماشین من میریم و من میبرمت😅😅😅😅😅. سوسن:وااااای مغذم رو خوردی باشه بریم. عمر:خیلی خب حالا شد😅😅😅بیا بریم. «مزون». دمت:سلام سوسن خانم سلام آقا عمر. سوسعم:سلام دمت خانم. سوسن:چه خبر من خیلی وقته نیومدم کارا چطور پیش میره. دمت:خیلی عالی خانم نگران نباشید. عمر:بفرما ببین دمت خانم هم داره میگه مشکلی نیست و نگران نباش حالا دیگه بیا بریم سوزی. سوسن:اوووووف.......نه خودت برو من خودم از پس کارام بر میام تازه تو این اواخر خیلی حساس شدی آروم باش😅😅😅😅😅😅. «همین لحظه صحنه ی فیلمبرداری»............
۴.۵k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.