فیک یونگی ( مافیای من ) port³
یونگی ویو
رسیدیم به بیمارستان و سونگهو رو بردن اتاق عمل
از بعد مادرش تا حالا انقدر ناراحت ندید بودم
اگه اون موضوع الان بهش بگم قتل آم راه میندازه ولی بخاطر مادرشم شده قبول میکنه
داشتم همینجوری با خودم حرف میزدم که نگاهم به لباس یونا افتاد
یونا ویو
خیلی نگران بودم که نگاه ینفرو رو خودم حس کردم یونگی بود داشت با چهره عصبی به لباسم نگاه میکرد یاد لباسم افتادم خیلی باز بود ولی الان اصلا این برام چیز مهمی نبود
یونگی:یونا برو خونه لباستو عوض کن
یونا ویو
اون لحظه دوس داشتم با پا برم تو صورتش
ولی گفتم:به تو چه که چی تو تنه منه
یونگی:یونا همین الان برو لباستو عوض کن
یونا:نمیرم
یونا ویو
یهو اومد سمت اومد بلندم کنه که با زانو زدم جای حساسش
(یونگی بنده خدا😂)
یونگی:به توی خولو چل خوبی نیومده( با نفس حبس شده)
یونا:الان این چیزا واسم مهم نیست و توام میدونی تا نخوام کسی نمیتونه نزدیکم بشه
یونگی:واسه هیونجین که خواستی چی شد
یونا ویو
زدم تو صورتش وگفتم:مراقب حرفات باش من مث اون جنده های دورو ورت نیستم
یونگی:آره تو بدتری
یونگی ویو
از اونجا رفتم از حرفی که بهش زدم پشیمون شدم ولی تقصیر خودش بود
رفتم خونه یه دوش گرفتم صدای زنگ خونه خورد سونگ جین بود
(سونگ جین یکی از اون جنده هایی بود که یونا گفت🤌😑)
سونگ جین:اوپااااا( با صدای تخمی نازک😒)
یونگی:سلام( سرد )
سونگ جین:اوپا چرا اینجوری میکنی اصن...
میخوای بریم تو اتاق(صدای نازک و اشوه😑🖕)
یونگی:آره شاید حالم بهتر شد
(ادمین: اصن بهتر از اینجا دور بشیم😂🤦♀️)
یونا ویو
دقیقا وقتی یونگی رفت دکتر از اتاق عمل اومدم و گفت:متاسفم ولی خانم سونگهو رو از دست دادیم
یونا:چ...چی؟ (با بغض)
دکتر:شوخی کردم حالش کاملا خوبه(با خنده)
یونا:خدا لعنتت نکنه
میتونم برم ببینمش؟
دکتر:نه هنوز بهوش نیومده ولی بهوش بیاد بهتون خبر میدم
یونا:خیلی ممنون
یونا ویو
یهو گوشی یونگی رو دیدم تاکسی گرفتم رفتم سمت خونش
دم در بودم یادم افتاد همیشه کیلید یه امارتو میذاره زیر گلدون
رفتم تو صدای اه ناله میومد به اهمیت به صدا رفتم تو پذیرایی نشستم
پرش زمانی به¹ساعت بعد
یونا ویو
لعنتیا هنوز تموم نشده ¹ساعت گذشت رفتم سمت
اتاق یونگی در زدم
یونا:هنوز تموم نشده؟
یونگی:تودیگه کدوم خری هستی
یونا:همونی که باعث شد نتونی بابا بشی
یونگی:ی... یونا ت... تویی
یونا:آره بیا بیرون کارت دارم...راستی لباس بپوش
یونگی ویو
وسط کار یونا اومد و گفت کارم داره
لعنت بهش نکنه به بابام بگه
نه امکان نداره ایششششش اگه بگه
چی
رفتم بیرون
سونگ جین:ددی واسا منم بیام
یونگی:چی میخوای
یونا:اومدم گوشیتو بدم
یونگی:..
ببخشید این پارت دیر شد🙃💜
رسیدیم به بیمارستان و سونگهو رو بردن اتاق عمل
از بعد مادرش تا حالا انقدر ناراحت ندید بودم
اگه اون موضوع الان بهش بگم قتل آم راه میندازه ولی بخاطر مادرشم شده قبول میکنه
داشتم همینجوری با خودم حرف میزدم که نگاهم به لباس یونا افتاد
یونا ویو
خیلی نگران بودم که نگاه ینفرو رو خودم حس کردم یونگی بود داشت با چهره عصبی به لباسم نگاه میکرد یاد لباسم افتادم خیلی باز بود ولی الان اصلا این برام چیز مهمی نبود
یونگی:یونا برو خونه لباستو عوض کن
یونا ویو
اون لحظه دوس داشتم با پا برم تو صورتش
ولی گفتم:به تو چه که چی تو تنه منه
یونگی:یونا همین الان برو لباستو عوض کن
یونا:نمیرم
یونا ویو
یهو اومد سمت اومد بلندم کنه که با زانو زدم جای حساسش
(یونگی بنده خدا😂)
یونگی:به توی خولو چل خوبی نیومده( با نفس حبس شده)
یونا:الان این چیزا واسم مهم نیست و توام میدونی تا نخوام کسی نمیتونه نزدیکم بشه
یونگی:واسه هیونجین که خواستی چی شد
یونا ویو
زدم تو صورتش وگفتم:مراقب حرفات باش من مث اون جنده های دورو ورت نیستم
یونگی:آره تو بدتری
یونگی ویو
از اونجا رفتم از حرفی که بهش زدم پشیمون شدم ولی تقصیر خودش بود
رفتم خونه یه دوش گرفتم صدای زنگ خونه خورد سونگ جین بود
(سونگ جین یکی از اون جنده هایی بود که یونا گفت🤌😑)
سونگ جین:اوپااااا( با صدای تخمی نازک😒)
یونگی:سلام( سرد )
سونگ جین:اوپا چرا اینجوری میکنی اصن...
میخوای بریم تو اتاق(صدای نازک و اشوه😑🖕)
یونگی:آره شاید حالم بهتر شد
(ادمین: اصن بهتر از اینجا دور بشیم😂🤦♀️)
یونا ویو
دقیقا وقتی یونگی رفت دکتر از اتاق عمل اومدم و گفت:متاسفم ولی خانم سونگهو رو از دست دادیم
یونا:چ...چی؟ (با بغض)
دکتر:شوخی کردم حالش کاملا خوبه(با خنده)
یونا:خدا لعنتت نکنه
میتونم برم ببینمش؟
دکتر:نه هنوز بهوش نیومده ولی بهوش بیاد بهتون خبر میدم
یونا:خیلی ممنون
یونا ویو
یهو گوشی یونگی رو دیدم تاکسی گرفتم رفتم سمت خونش
دم در بودم یادم افتاد همیشه کیلید یه امارتو میذاره زیر گلدون
رفتم تو صدای اه ناله میومد به اهمیت به صدا رفتم تو پذیرایی نشستم
پرش زمانی به¹ساعت بعد
یونا ویو
لعنتیا هنوز تموم نشده ¹ساعت گذشت رفتم سمت
اتاق یونگی در زدم
یونا:هنوز تموم نشده؟
یونگی:تودیگه کدوم خری هستی
یونا:همونی که باعث شد نتونی بابا بشی
یونگی:ی... یونا ت... تویی
یونا:آره بیا بیرون کارت دارم...راستی لباس بپوش
یونگی ویو
وسط کار یونا اومد و گفت کارم داره
لعنت بهش نکنه به بابام بگه
نه امکان نداره ایششششش اگه بگه
چی
رفتم بیرون
سونگ جین:ددی واسا منم بیام
یونگی:چی میخوای
یونا:اومدم گوشیتو بدم
یونگی:..
ببخشید این پارت دیر شد🙃💜
۶.۸k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.