وقتی جفتشون عاشق یه دختر میشن last part (پارت آخر)
ا.ت بعد از رسیدن به فرودگاه خبردار شد که جونگ کوک رو با اورژانس به بیمارستان منتقل کردن
تا بیمارستان راه زیادی نبود، پس دوباره دویید
با پاهای بی جون و خستش دقیقه به دقیقه رو میدویید
هیچ وقت انقد نگران نبود..
جونی برای ادامه دادن نداشت..
برای چند دقیقه ایستاد و دستشو به نرده های کنار خیابون تکیه داد
دست آزادش رو روی زانوش گذاشت و قدشو صاف کرد
مزه خون رو و خشکی گلوش رو به وضوح احساس میکرد
چاره ایی جز دوییدن نداشت..
دوباره دویید تا وقتی به بیمارستان برسه!
بعد از ۱۰ دقیقه بی وقفه دوییدن به بیمارستان رسید،
از ورودی بیمارستان رد شد و سمت پرستار بخش رفت: شرمنده آقا.. اتاق جونگکوک کجاست؟
پرستار پشت میزش رفت و پرونده ها رو ورق زد: فامیلیش چیه؟
+جئون..جئون جونگ کوک..
-رفته icu .. ملاقات نداره تا وقتی دکتر بیاد!
+دکتر کِی میرسه؟ خیلی طول میکشه؟
-تا چند دقیقه دیگه قراره برسن! آی سی یو طبقه بالا عه..
ا.ت بدون گفتن کلمه ایی به سمت آسانسور رفت و دکمه آسانسور رو با سر انگشت هاش فشار داد
بعد از دقایقی انتظار آسانسور همچنان در حال چرخش توی طبقات بود و به طبقه اول نمیرسید
ا.ت کلافه نگاهشو چرخوند و نفسشو بیرون داد
به پله های کنار آسانسور خیره شد و با سرعت شروع به بالا رفتن کرد
هنگام بالا رفتن؛ به پرستاری برخورد کرد و ظرف دارو ها از دستش افتاد
صدای اعتراض پرستار شنیده شد: چیکار داری میکنی؟؟؟ میخوای بمیری؟؟
ا.ت با گفتن «شرمنده ام واقعا ببخشید» بحث رو جمع کرد و از پله ها بالا رفت
بالاخره به آی سی یو رسید
تن بی جون کوکرو روی تخت دید،
سر و گردن باند پیچی شدش استرسش رو بیشتر میکرد
آقای با کت و شلوار مشکی به آی سی یو نزدیک شد و همراه چند تا پرستار وارد اتاق شد
نگاه نم دار ا.ت هنوز روی جونگ کوک قفل بود
روی صندلی آهنی و سرد رو به روی اتاق نشست و دست هاش رو به هم گره زد
بعد از حدود چهل دقیقه دکتر از اتاق بیرون اومد و با پرستار صحبت میکرد
ا.ت با حالی بی قرار نزدیک دکتر شد و سوالشو با صدای لرزون پرسید: حال..حالش چطوره؟
دکتر عینکش رو از روی چشم هاش برداشت و انگشتشو روی جای قرمز عینکش کشید: همراهشی؟؟ باید بگم حالش خوبه..ولی هیچ چیز رو نمیتونم با اطمینان بگم.. میتونی بری ببینیش..
ا.ت با چشم هایی خیس از دکتر تشکر کرد و وارد آی سی یو شد
ادامه پارت بعد
تا بیمارستان راه زیادی نبود، پس دوباره دویید
با پاهای بی جون و خستش دقیقه به دقیقه رو میدویید
هیچ وقت انقد نگران نبود..
جونی برای ادامه دادن نداشت..
برای چند دقیقه ایستاد و دستشو به نرده های کنار خیابون تکیه داد
دست آزادش رو روی زانوش گذاشت و قدشو صاف کرد
مزه خون رو و خشکی گلوش رو به وضوح احساس میکرد
چاره ایی جز دوییدن نداشت..
دوباره دویید تا وقتی به بیمارستان برسه!
بعد از ۱۰ دقیقه بی وقفه دوییدن به بیمارستان رسید،
از ورودی بیمارستان رد شد و سمت پرستار بخش رفت: شرمنده آقا.. اتاق جونگکوک کجاست؟
پرستار پشت میزش رفت و پرونده ها رو ورق زد: فامیلیش چیه؟
+جئون..جئون جونگ کوک..
-رفته icu .. ملاقات نداره تا وقتی دکتر بیاد!
+دکتر کِی میرسه؟ خیلی طول میکشه؟
-تا چند دقیقه دیگه قراره برسن! آی سی یو طبقه بالا عه..
ا.ت بدون گفتن کلمه ایی به سمت آسانسور رفت و دکمه آسانسور رو با سر انگشت هاش فشار داد
بعد از دقایقی انتظار آسانسور همچنان در حال چرخش توی طبقات بود و به طبقه اول نمیرسید
ا.ت کلافه نگاهشو چرخوند و نفسشو بیرون داد
به پله های کنار آسانسور خیره شد و با سرعت شروع به بالا رفتن کرد
هنگام بالا رفتن؛ به پرستاری برخورد کرد و ظرف دارو ها از دستش افتاد
صدای اعتراض پرستار شنیده شد: چیکار داری میکنی؟؟؟ میخوای بمیری؟؟
ا.ت با گفتن «شرمنده ام واقعا ببخشید» بحث رو جمع کرد و از پله ها بالا رفت
بالاخره به آی سی یو رسید
تن بی جون کوکرو روی تخت دید،
سر و گردن باند پیچی شدش استرسش رو بیشتر میکرد
آقای با کت و شلوار مشکی به آی سی یو نزدیک شد و همراه چند تا پرستار وارد اتاق شد
نگاه نم دار ا.ت هنوز روی جونگ کوک قفل بود
روی صندلی آهنی و سرد رو به روی اتاق نشست و دست هاش رو به هم گره زد
بعد از حدود چهل دقیقه دکتر از اتاق بیرون اومد و با پرستار صحبت میکرد
ا.ت با حالی بی قرار نزدیک دکتر شد و سوالشو با صدای لرزون پرسید: حال..حالش چطوره؟
دکتر عینکش رو از روی چشم هاش برداشت و انگشتشو روی جای قرمز عینکش کشید: همراهشی؟؟ باید بگم حالش خوبه..ولی هیچ چیز رو نمیتونم با اطمینان بگم.. میتونی بری ببینیش..
ا.ت با چشم هایی خیس از دکتر تشکر کرد و وارد آی سی یو شد
ادامه پارت بعد
۹۰.۰k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.