فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت²⁶
میا « نزدیک یه آبشار توقف کردیم.....کوله پشتیم رو گذاشتم روی زمین و به منظره جنگل نگاه کردم....واو چه قشنگه.....راهنما مشغول حرف زدن شد و منم محو فضای اطراف که احساس کردم چیزی از سرعت از بین درختا رد شد.....نگاهی به دور و برم کردم و دیدم کسی حواسش نیست....برای همین خیلی آروم رفتم سمت جایی که سایه رفت.....جوری راه میرفتم تا صدای پاهام نیاد...ـبالاخره نزدیک یه صخره ایستاد.....کمی که نگاهش کردم دیدم قیافه اش خیلی آشناست...من این مرد رو کجا دیدم.....از اسلحه ای که از توی کیفش در اورد یادم اومد این همون بادیگاردیه که دیشب دیدم........وای اون.....نگاهی به نوک اسلحه کردم که دقیقا سمت تهیونگ بود.....نه.....نه.....مگه نگفت از دور مراقبمونن....پس چرا کسی کاری نمیکنه....خشکم زده بود....حتی صدای نفس هام رو هم احساس نمیکردم.....مغزم میگفت صبر کنم و قلبم میگفت برم جلوشو بگیرم........دیدم اگه وقت رو تلف کنم تهیونگ رو میزنه برای همین تنها به حرف قلبم گوش کردم و به سمت اون بادیگارد رفتم.....حتی اگه نتونم بیهوشش کنم با تفگ رو ازش بگیرم.....دستش رو گذاشت رو ماشه که پریدم با چوبی که دستم بود زدم تو سرش...یهو ماشه رو کشید و صدای تیر کل محوطه رو پر کرد......
تهیونگ « داشتم به حرفهای راهنما گوش میکردم که دیدم میا نیست.... دنبالش میگشتم که صدای تیر اومد....بچه ها متفرق شدن و دخترا از ترس جیغ میکشیدن.....دنبال منبع صدا بودم که یه جین اومد.....
یه جین « تهیونگ باید بری....این همون قاتله....زود باش پسر
تهیونگ « یه جین میا نیست....اصلا چرا تیر طرف خطا رفت...نمیتونم بیام....باید اونو پیدا کنم
نامجون « همه چیز هماهنگ شده بود که یهو قاتل رو گم کردن.....داشتیم دنبالش میگشتیم که صدای تیر اومد.....وای نه...تهیونگ....تهیونگ سالمه؟
معاون نامجون « بله رئیس ایشون سالمن....تیر خطا رفته.....
نامجون « چطوری تیر خطا رفته؟.... با دیدن دوربین پهباد از تعجب شاخ در اوردم..... اون دختر.... مطمئنم میاست... عکسش رو قبلا دیدم..... تهیونگ و بچه ها رو ببرین..... من باید برم سراغ قاتل...... با تمام سرعت رفتم و دیدم قاتل روی زمین اوفتاده و ظاهرا بیهوش شده و میا با ترس بهش زل زده بود....... رفتم جلوی پاش زانو زدم.....
نامجون « میا خوبی؟ صدمه ندیدی که......
میا « شما کی هستین؟
نامجون « بازرس کیم نامجون..... عموی تهیونگ.... مگه نگفتیم دور نشین تو برای چی از گروه جدا شدی......
میا « من.... من دیدم میخواد به تهیونگ شلیک کنه..... برای همین
نامجون « خیلی خب آروم باش.... به خاطر فداکاری تو کسی آسیب ندید..... اشاره ای به یکی از افراد کردم..... میا رو ببر کلبه درختی تا محل رو پاک سازی کنم.... مطمئن باش کسی اونجا نمیره تا من بگم.....
سرباز « بله قربان.... بانو همراه من بیاید....
تهیونگ « داشتم به حرفهای راهنما گوش میکردم که دیدم میا نیست.... دنبالش میگشتم که صدای تیر اومد....بچه ها متفرق شدن و دخترا از ترس جیغ میکشیدن.....دنبال منبع صدا بودم که یه جین اومد.....
یه جین « تهیونگ باید بری....این همون قاتله....زود باش پسر
تهیونگ « یه جین میا نیست....اصلا چرا تیر طرف خطا رفت...نمیتونم بیام....باید اونو پیدا کنم
نامجون « همه چیز هماهنگ شده بود که یهو قاتل رو گم کردن.....داشتیم دنبالش میگشتیم که صدای تیر اومد.....وای نه...تهیونگ....تهیونگ سالمه؟
معاون نامجون « بله رئیس ایشون سالمن....تیر خطا رفته.....
نامجون « چطوری تیر خطا رفته؟.... با دیدن دوربین پهباد از تعجب شاخ در اوردم..... اون دختر.... مطمئنم میاست... عکسش رو قبلا دیدم..... تهیونگ و بچه ها رو ببرین..... من باید برم سراغ قاتل...... با تمام سرعت رفتم و دیدم قاتل روی زمین اوفتاده و ظاهرا بیهوش شده و میا با ترس بهش زل زده بود....... رفتم جلوی پاش زانو زدم.....
نامجون « میا خوبی؟ صدمه ندیدی که......
میا « شما کی هستین؟
نامجون « بازرس کیم نامجون..... عموی تهیونگ.... مگه نگفتیم دور نشین تو برای چی از گروه جدا شدی......
میا « من.... من دیدم میخواد به تهیونگ شلیک کنه..... برای همین
نامجون « خیلی خب آروم باش.... به خاطر فداکاری تو کسی آسیب ندید..... اشاره ای به یکی از افراد کردم..... میا رو ببر کلبه درختی تا محل رو پاک سازی کنم.... مطمئن باش کسی اونجا نمیره تا من بگم.....
سرباز « بله قربان.... بانو همراه من بیاید....
۵۰.۳k
۰۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.