P5
P5
ویو یونگی
بعد عربده ای که زدم همه ترسیدن و برگشتن سر کارشون منم به سمت طبقه بالا حرکت کردم و رفتم سمت یکی از اتاقا وارد اتاق شدم و به
سمت تخت رفتم جانگ کوچک رو گزاشتم روی تخت و پتو رو تا روی شونه هاش بالا کشیدم و
موهاش رو که توی صورتش بودن. رو کنار زدم اون واقعا ی پسر کیوت، زیبا و دلربا بود بعد 2 مین نگاه کردن به صورت پسر زیبای و گوگولی جلوم به خودم اومدم و رفتم بیرون
میدونستم دارویی که ریختم روی دستمال تا دوساعت بیشتر دووم نمیاره پس رفتم تو اتاقم لباس های کاملا مشکیم*عکس شنون رو
میزارم* رو عوض کردم و اومدم نشستم روی صندلی تو اتاقم
و بازی اکشن مورد علاقم زو بازی کردم و بعلههه دوباره زمان از
دستم در رفت و ساعت 10 شب بود سریع پاشدم و رفتم بیرون
اتاق و به سمت اتاقی که اون کوچولو رو توش گذاشتم رفتم و در رو که باز کردم...
ویو جیهوپ
با احساس سر گیجه بیدار شدم واقعا گیج شده بودم من کجام؟ اینجا کجاست؟ وایسا ببینم اصلا چه اتفاقی افتاده؟ که بعد 5 مین یادم اومد داشتم میرفتم سمت ماشینم که درشو باز کنم و دیگه سیاهی اتاق رو آنالیز کردم این اتاق معرکه بود
تختی نرم و گرم که ادم دلش میخواست ساعت ها روش بخوابه و تم طوسی سفیدش که ادم رو بیشتر جذب خودش میکرد*عکس اتاق رو میزارم*
با صدایباز شدن در ی دفعه چشم چرخوندم ی پسر جذاب که شبیه
گربه های خوابالو بود تویچهای چوب در ایستاده بود و نگام میکرد من اون رو نمیشناختم برای همین ازش میترسیدم
ویو یونگی
واییییی خوداااااااا این بشر چرا انقددددد کیوته مخصوصا
وقتی قیافه متعجب به خودش میگیره از فکر و خیال اومدم
بیرون و یواش یواش به سمتش حرکت میکردم اما اون ترسیده بود چون با هر قدمم ی قدم به
سمت تاج تخت میرفت حواسم نبود انقد ادامه دادم که از تخت افتاد پایین سرین دوییدم سمتش و گرفتمش تو بغلم
یونگی. ببینمت خوبی؟ سرت درد نمیکنه؟
جیهوپ. ت.. تو.. ک.. ک.. کی هس... هستی؟*ترس*
یونگی. مین یونگی.. جواب ندادی سرت درد میکنه
هوپی. چ.. چرا م... منو ا.. اوردی.. اینجا؟*ترس*
یونگی. اول جواب سوال منو بده سرت خوبه یا نه؟
جیهوپ. ن.. نه س.. سرم ک.. می د.. درد.. میکنه... ح.. حالا تو.. بگو.. کی هستی*ترس*
یونگی. کجای سرت درد میکنه؟
جیهوپ. ای.. اینجا*اشاره به پشت سرش*
یونگی. خب من مین یونگی بزرگترین مافیای کره هستم*درحال نوازش سر هوپی*
جیهوپ. چییییییی؟! ما.. مافیا؟*ترس_خواست از تو بغل یونگی در بیاد ولی نذاشت*
یونگی. هیسسسسس اروم باش سنجاب کوچولو
ویو یونگی
بعد عربده ای که زدم همه ترسیدن و برگشتن سر کارشون منم به سمت طبقه بالا حرکت کردم و رفتم سمت یکی از اتاقا وارد اتاق شدم و به
سمت تخت رفتم جانگ کوچک رو گزاشتم روی تخت و پتو رو تا روی شونه هاش بالا کشیدم و
موهاش رو که توی صورتش بودن. رو کنار زدم اون واقعا ی پسر کیوت، زیبا و دلربا بود بعد 2 مین نگاه کردن به صورت پسر زیبای و گوگولی جلوم به خودم اومدم و رفتم بیرون
میدونستم دارویی که ریختم روی دستمال تا دوساعت بیشتر دووم نمیاره پس رفتم تو اتاقم لباس های کاملا مشکیم*عکس شنون رو
میزارم* رو عوض کردم و اومدم نشستم روی صندلی تو اتاقم
و بازی اکشن مورد علاقم زو بازی کردم و بعلههه دوباره زمان از
دستم در رفت و ساعت 10 شب بود سریع پاشدم و رفتم بیرون
اتاق و به سمت اتاقی که اون کوچولو رو توش گذاشتم رفتم و در رو که باز کردم...
ویو جیهوپ
با احساس سر گیجه بیدار شدم واقعا گیج شده بودم من کجام؟ اینجا کجاست؟ وایسا ببینم اصلا چه اتفاقی افتاده؟ که بعد 5 مین یادم اومد داشتم میرفتم سمت ماشینم که درشو باز کنم و دیگه سیاهی اتاق رو آنالیز کردم این اتاق معرکه بود
تختی نرم و گرم که ادم دلش میخواست ساعت ها روش بخوابه و تم طوسی سفیدش که ادم رو بیشتر جذب خودش میکرد*عکس اتاق رو میزارم*
با صدایباز شدن در ی دفعه چشم چرخوندم ی پسر جذاب که شبیه
گربه های خوابالو بود تویچهای چوب در ایستاده بود و نگام میکرد من اون رو نمیشناختم برای همین ازش میترسیدم
ویو یونگی
واییییی خوداااااااا این بشر چرا انقددددد کیوته مخصوصا
وقتی قیافه متعجب به خودش میگیره از فکر و خیال اومدم
بیرون و یواش یواش به سمتش حرکت میکردم اما اون ترسیده بود چون با هر قدمم ی قدم به
سمت تاج تخت میرفت حواسم نبود انقد ادامه دادم که از تخت افتاد پایین سرین دوییدم سمتش و گرفتمش تو بغلم
یونگی. ببینمت خوبی؟ سرت درد نمیکنه؟
جیهوپ. ت.. تو.. ک.. ک.. کی هس... هستی؟*ترس*
یونگی. مین یونگی.. جواب ندادی سرت درد میکنه
هوپی. چ.. چرا م... منو ا.. اوردی.. اینجا؟*ترس*
یونگی. اول جواب سوال منو بده سرت خوبه یا نه؟
جیهوپ. ن.. نه س.. سرم ک.. می د.. درد.. میکنه... ح.. حالا تو.. بگو.. کی هستی*ترس*
یونگی. کجای سرت درد میکنه؟
جیهوپ. ای.. اینجا*اشاره به پشت سرش*
یونگی. خب من مین یونگی بزرگترین مافیای کره هستم*درحال نوازش سر هوپی*
جیهوپ. چییییییی؟! ما.. مافیا؟*ترس_خواست از تو بغل یونگی در بیاد ولی نذاشت*
یونگی. هیسسسسس اروم باش سنجاب کوچولو
۵.۷k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳