پرستار:سلام عزیزم حالت بهتره؟
پرستار:سلام عزیزم حالت بهتره؟
پرستار که دید جوابی نداد دوباره سؤالش رو تکرار کرد
پرستار:عزیزم حالت خوبه
صدای ضعیفی جواب پرستار رو داد و ازش تقاضای آب کرد
.... :نه، آب میخوام
پرستار لیوان روی میز رو برداشت و پر از آب کرد و بهش کمک کرد تا راحت ابشو بخوره وقتی ابشو خورد با یک ناله ریز دوباره روی تخت دراز کشید و پرستار با صورتی مهربون دستای کوچیکش گرفت
پرستار:عزیزم من میشه ازت چندتا سوال بپرسم فقط لطفا تا میتونی دقیق جواب بده خب
اروم به نشانه باشه تکون داد پرستار هم شروع کرد به سوال پرسیدن
پرستار:خب عزیزم اول از همه بهم بگو که اسمت چیه؟
مشتاق به دهنش زل زدم اونم با لکنت اسمشو گفت
......:ن نگین، نگ نگین س س سهرابی
اسمش چقد قشنگ بود پرستار لبخندی زد و دوباره به سوالاش ادامه داد درباره علائمش درباره هوشیاریش نگین هم دقیق جواب میداد تازه چشم به دکتر افتاد که بهم زل زده بود پوزخندی زدمو نگاهمو ازش گرفتم به دخترک کم چثه روی تخت دوختم
پرستار:یادت میاد کی این بلارو سرت اورده؟
با سوال پرستار اعصابم خورد شد و یهو به سرفه افتادم تک سرفه ای کردم و سرمو بالا گرفتم که کویار داشت بهم نگاه میکرد چشماش رنگ ترس داشت استرس داشت پوزخندی بهش زدمو لب زدم
_اگه بگی سرتو از بدنت جدا میکنم
با حرفی که زدم بدنش شروع کرد به لرزیدن و چشماش پر از اشک شد انقد لرزیدنش شدید بود که سر دکتر و اون پرستار سمتم چرخید و مشکوک بهم نگاه میکردم اخم غلیظی کردمو از اتاق اومدم بیرون که مجید رو دیدم یکی از بادیگارد هام با دو اومد سمتم
مجید:سلام آقا حالتون خوبه
سرمو اروم براش تکون دادمو و راهمو کج کردم، در حالی که از بیمارستان میومدم بیرون مجید رو مخاطب قرار دادم
_برو توی بیمارستان و 42 نگین سهرابی مواظبش باش اگه گفتن مرخصه کارهای ترخیصشو انجام بده و بیارش عمارت اگه پرخاش کرد که بعید بدونم بکنه میندازی رو کولت و به زور هم شده میاری حتی.....
پرستار که دید جوابی نداد دوباره سؤالش رو تکرار کرد
پرستار:عزیزم حالت خوبه
صدای ضعیفی جواب پرستار رو داد و ازش تقاضای آب کرد
.... :نه، آب میخوام
پرستار لیوان روی میز رو برداشت و پر از آب کرد و بهش کمک کرد تا راحت ابشو بخوره وقتی ابشو خورد با یک ناله ریز دوباره روی تخت دراز کشید و پرستار با صورتی مهربون دستای کوچیکش گرفت
پرستار:عزیزم من میشه ازت چندتا سوال بپرسم فقط لطفا تا میتونی دقیق جواب بده خب
اروم به نشانه باشه تکون داد پرستار هم شروع کرد به سوال پرسیدن
پرستار:خب عزیزم اول از همه بهم بگو که اسمت چیه؟
مشتاق به دهنش زل زدم اونم با لکنت اسمشو گفت
......:ن نگین، نگ نگین س س سهرابی
اسمش چقد قشنگ بود پرستار لبخندی زد و دوباره به سوالاش ادامه داد درباره علائمش درباره هوشیاریش نگین هم دقیق جواب میداد تازه چشم به دکتر افتاد که بهم زل زده بود پوزخندی زدمو نگاهمو ازش گرفتم به دخترک کم چثه روی تخت دوختم
پرستار:یادت میاد کی این بلارو سرت اورده؟
با سوال پرستار اعصابم خورد شد و یهو به سرفه افتادم تک سرفه ای کردم و سرمو بالا گرفتم که کویار داشت بهم نگاه میکرد چشماش رنگ ترس داشت استرس داشت پوزخندی بهش زدمو لب زدم
_اگه بگی سرتو از بدنت جدا میکنم
با حرفی که زدم بدنش شروع کرد به لرزیدن و چشماش پر از اشک شد انقد لرزیدنش شدید بود که سر دکتر و اون پرستار سمتم چرخید و مشکوک بهم نگاه میکردم اخم غلیظی کردمو از اتاق اومدم بیرون که مجید رو دیدم یکی از بادیگارد هام با دو اومد سمتم
مجید:سلام آقا حالتون خوبه
سرمو اروم براش تکون دادمو و راهمو کج کردم، در حالی که از بیمارستان میومدم بیرون مجید رو مخاطب قرار دادم
_برو توی بیمارستان و 42 نگین سهرابی مواظبش باش اگه گفتن مرخصه کارهای ترخیصشو انجام بده و بیارش عمارت اگه پرخاش کرد که بعید بدونم بکنه میندازی رو کولت و به زور هم شده میاری حتی.....
۴.۱k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.