هانی بال² پارت دوم
از پله ها اومدم پایین که مردی رو روی کاناپه دیدم اشنا بود
وقتی برگشت دیدم باباست ..
سریع از پله ها دویدم پایین و پریدم بغلش کردم
که یهو پسم زد
- بابا!؟ ..چیشده؟؟
بابا : بهم نزدیک نشو دختره احمق
- چرا مگه دخترت نیستم چرا ازم شاکی؟
بابا : چون به داداشت بی احترامی کردی و اونو از دوست دخترش که بارداره ازش جدا کردی!
خیلی شوکه شده بودم سوزی از کوک باردار بود؟ تیکه های قلبم به ریز ترین تیکه تبدیل شدن ولی برام مهم نبود چون من دو هفته پیش عشقم نسبت به جونگکوک تموم کردم ولی مگه میشد؟ خاطرات خوابو از چشمام میگرفتن
بابا بلند شد و پشت کرد بهم و رفت سمت در خروجی
- ولی من کاری نکردم من چهار سال از کوکی دور بودم من خواهرشم بچتونم چرا منو پس میزنید؟
با زمزمه ای از حرف بابایی قلبم نیست و نابود شد
بابا: تو دختر واقعی ما نیستی کیم ا.ت تو بچه نامشروط بودی که پدرت از ما اصرار کرد تورو بکشیم ولی مامانت نزاشت تو دختر من نیستی!
بعد این حرفا تنها تکیه گاهم رفت
تهیونگ بدون واکنشی اومد سمتم و دستشو رو سرم کشید
دستشو پس زدم و با گریه رفتم سمت اتاق من از ترحم متنفر بودم
تهیونگ ویو :
از حرفای بابای ناتنی ا.ت کفری شدم امشب حساب خانواده جئون میرسم بابای واقعی ا.ت رو هم پیدا میکنم!
وقتی پسم زد سگ تر شدم . خواستم بزنم دهنش میخواستم برم دنبالش که بهش بغهمونم که حق نداره گریه کنه ولی اجوما جلومو گرفت
اجوما : پسرم اون غرورتو بزار کنار اون خانوادشو از دست داده
+ ولی حق نداشت بی احترامی کنه وقتی میدونه نگرانشم
اجوما: پسرم تو به همه سر سیلوانا بی احترامی کردی و داغون بودی بزار اونم تنها باشه بدون که نگرانی با عصبانیت نشون داده نمیشه عصبی باشی هم باید درکش کنی..
حق با اجوما بود
دستی کلافه روی موهام کشیدم و نفسمو با صدا بیرون هدایت کردم
رفتم سمت اتاق کارم و زنگ زدم به منشیم که مشخصات خانواده جئون کامل دربیاره با کیا رفت امد دارن. و قرار قمار امشبو کنسل کردم
بعد گفتن حرفام به منشی عکس سیلوانا رو برداشتم دستی روش کشیدم
+ ا.ت مثل تو بهم ارامش میده ولی بیشتر از تو . از تو لحباز تر و تخس تره اگه خیانت کنه مثل تو خودم میکشمش
عکس سیلوانا رو پاره کردم و انداختم دور
نمیدونم چرا ولی یه مدت یکم ارامش میگرفتم از وجود یه دختر زبون نفهم شیطون و خنگ
همه خدمتکارای عمارت و برده ها هم همینطور دیگه این عمارت خالی نبود یه دختر مهربون هم توش داشت که با خوش و بش کردنش با خدمتکارا همه رو میخندوند با من لجه ولی!
برده هارو یه هفته ای میشه ازاد کردم ولی کاری کردم که اگه بگن چیشده همراه با مدرک بندازنش سر دشمن بزرگم
من میدونم با اون سوزی و بچه تو شکمش چیکار کنم.
ا.ت ویو:
چشمام خیلی درد میکرد پاشدم برم سمت اتاق کار تهیونگ ازش اجازه بگیرم برم بیرون ساعت دو نصف شب بود درو باز کردم بدون در زدن که ..
تهیونگ رو دیدم که یه دختر رو پاهاش نشسته بود
ماریا : ددی این کیه؟
تهیونگ ولی سکوت کرد نمیدونم چرا بغضم گرفته بود
که یهو تهیونگ گفت
حمایتاتون کم شده پس تا وقتی که سرعت حمایتاتون زیاد نشده من قهرم باهاتون! پخش کنید فیکو و پیجو
بای بای
شرط .
۳۰ تا لایک
۴۰ تا کامنت
وقتی برگشت دیدم باباست ..
سریع از پله ها دویدم پایین و پریدم بغلش کردم
که یهو پسم زد
- بابا!؟ ..چیشده؟؟
بابا : بهم نزدیک نشو دختره احمق
- چرا مگه دخترت نیستم چرا ازم شاکی؟
بابا : چون به داداشت بی احترامی کردی و اونو از دوست دخترش که بارداره ازش جدا کردی!
خیلی شوکه شده بودم سوزی از کوک باردار بود؟ تیکه های قلبم به ریز ترین تیکه تبدیل شدن ولی برام مهم نبود چون من دو هفته پیش عشقم نسبت به جونگکوک تموم کردم ولی مگه میشد؟ خاطرات خوابو از چشمام میگرفتن
بابا بلند شد و پشت کرد بهم و رفت سمت در خروجی
- ولی من کاری نکردم من چهار سال از کوکی دور بودم من خواهرشم بچتونم چرا منو پس میزنید؟
با زمزمه ای از حرف بابایی قلبم نیست و نابود شد
بابا: تو دختر واقعی ما نیستی کیم ا.ت تو بچه نامشروط بودی که پدرت از ما اصرار کرد تورو بکشیم ولی مامانت نزاشت تو دختر من نیستی!
بعد این حرفا تنها تکیه گاهم رفت
تهیونگ بدون واکنشی اومد سمتم و دستشو رو سرم کشید
دستشو پس زدم و با گریه رفتم سمت اتاق من از ترحم متنفر بودم
تهیونگ ویو :
از حرفای بابای ناتنی ا.ت کفری شدم امشب حساب خانواده جئون میرسم بابای واقعی ا.ت رو هم پیدا میکنم!
وقتی پسم زد سگ تر شدم . خواستم بزنم دهنش میخواستم برم دنبالش که بهش بغهمونم که حق نداره گریه کنه ولی اجوما جلومو گرفت
اجوما : پسرم اون غرورتو بزار کنار اون خانوادشو از دست داده
+ ولی حق نداشت بی احترامی کنه وقتی میدونه نگرانشم
اجوما: پسرم تو به همه سر سیلوانا بی احترامی کردی و داغون بودی بزار اونم تنها باشه بدون که نگرانی با عصبانیت نشون داده نمیشه عصبی باشی هم باید درکش کنی..
حق با اجوما بود
دستی کلافه روی موهام کشیدم و نفسمو با صدا بیرون هدایت کردم
رفتم سمت اتاق کارم و زنگ زدم به منشیم که مشخصات خانواده جئون کامل دربیاره با کیا رفت امد دارن. و قرار قمار امشبو کنسل کردم
بعد گفتن حرفام به منشی عکس سیلوانا رو برداشتم دستی روش کشیدم
+ ا.ت مثل تو بهم ارامش میده ولی بیشتر از تو . از تو لحباز تر و تخس تره اگه خیانت کنه مثل تو خودم میکشمش
عکس سیلوانا رو پاره کردم و انداختم دور
نمیدونم چرا ولی یه مدت یکم ارامش میگرفتم از وجود یه دختر زبون نفهم شیطون و خنگ
همه خدمتکارای عمارت و برده ها هم همینطور دیگه این عمارت خالی نبود یه دختر مهربون هم توش داشت که با خوش و بش کردنش با خدمتکارا همه رو میخندوند با من لجه ولی!
برده هارو یه هفته ای میشه ازاد کردم ولی کاری کردم که اگه بگن چیشده همراه با مدرک بندازنش سر دشمن بزرگم
من میدونم با اون سوزی و بچه تو شکمش چیکار کنم.
ا.ت ویو:
چشمام خیلی درد میکرد پاشدم برم سمت اتاق کار تهیونگ ازش اجازه بگیرم برم بیرون ساعت دو نصف شب بود درو باز کردم بدون در زدن که ..
تهیونگ رو دیدم که یه دختر رو پاهاش نشسته بود
ماریا : ددی این کیه؟
تهیونگ ولی سکوت کرد نمیدونم چرا بغضم گرفته بود
که یهو تهیونگ گفت
حمایتاتون کم شده پس تا وقتی که سرعت حمایتاتون زیاد نشده من قهرم باهاتون! پخش کنید فیکو و پیجو
بای بای
شرط .
۳۰ تا لایک
۴۰ تا کامنت
۳۱.۸k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.