part40
#part40
یک ماه بعد:
تینا-امروز قرار بودحمید رضا بیاد خواستگاریم
خرذوق بودممم
ساعت2بود
خونه کلا تمیز بود
براشام قرار بود بیان
مامانمم برا شام قرمه سبزی وجوجه درست کرده بود
منم دیگه کم کم رفتم که حاضر شم
میخواستم امروز یه شلوار دمپای مشکی با یه شومیز سفید بپوشم
رفتم یه دوش یه ساعت ونیم گرفتم
اومدم بیرون اول لوسیون بدنم وزدم
بد ماسک صورت و مو
بد یه پیرن ساحلی پوشیدم
اول رفتم سراغ موهام
موهام میخواستم یه کوچولو حال دار کنم برا همین
بستمشون
بد برای ارایشم اول کرم ای ابرسانم و زدم
بد یکم کانسیلر
رژگونه
کانتور
یه چصه هم سایهی صورتی زدم
خیلی کم
بد ریمل
هرچقدر نچرال تر بهتر
ساعت 6بود دیگه تمام کارام کردم موهامم درست کردم
لباسم و پوشیدم
از عطرمم زدم
چقد دشنگ شده بودماااا
رفم پایین
حمید-اومایگاددد خانم شماره بدم پاره کنید
تینا-گگگ گمشو بابا
حمید-من نمیدونم بااین اخلاق سگت
حمیدرضا ازچیت خوشش اومده
تینا-مجیدددد نا من و اذی میکنه
مجید-یه پس سریزدم به حمید
اذیتش نکن دیگه کو*نی
ولش کن اینو دشنگ شدی خانوم کشولو
تینا-من کوشولو نیستمممممم
مجید-هستی
تینا-نیستم
مجید-هستی
تینا-نیستم
مجید-هستی
تینا-ایششششش
کی ازدست شما راحت میشم نمیدونم
حمید-دوروز دیگه شوهر میکنی میری کلفتی شوهرت
راحت میشی
مجید-تازععع حامله هم میشی
حمید-راس میگه
یهو مثلا تینا با پنج شیش تا بچه
میاد پیرشده ازکار افتاده
باموهای ژولیده میگه
واییی دیونم کردن
تحتمال داره یکیم توشیکمش باشههه
تینا-بس کنید دیگههههههه
توران-دختر من و کم اذیت کنیداااا عه
یک ساعت بعد:
حامیم-گلم وشیرنیم که سفارش داده بودیم وگرفتم
سوار ماشین شدیم رفتیم
سمت خونشون
جانان(خواهرحامیم)_داداشم چیقد خوشگل شدیییی
ولی حامی اگه توبری من تهنا میشم
حامیم-خوب توعم بیااا
لیلا(مامان حامیم)-زنتم همینو میگه
حمید(بابای حامیم)-اینو خوب اومدی
حامی-خوب رسیدیم بفرمایید
مامان مرتب
لیلا-اره ایششش چقد حساسی
جانان-شبیه خودته(جانان 17سالشه)
لیلا-توخیلی پروشدیا
حامی-مامان ولش کنی
چشمک برا جانان زدمم که خندید
رفتیم تو
بد سلام احوال پرسی
و چای
شام وخوردیم
یکم حرف زدیم و اینا
که خانواده ی تینا با ازدواج ما موافق بودن
مارو فرستادن تو اتاق که حرفی داشته باشیم باهم بزنیم
رفتیم اتاق تینا
تینا-نشستم روتخت
حمیدرضاعم کنارم
حمیدرضا-خیلی دشنگ شدیااا
تینا-میسی
حمیدرضا-حرفی نداری
تینا-چراچرا
حمیدرضا-بگوخوب
تینا-هرشب باید برام قلب منی و بخونی
با گیتار باشه؟
حمیدرضا-دوینهه
چشم
فقط قلب منی وبخونم کاردیگه ای نکنم شبا
تینا-چیکاررربیتربت
حمیدرضا-مثلا کارای بدبد
تینا-چقد بدبد
حمیدرضا-خیلی بدبد
تینا-اهان
حمیدرضا-من میخوام
تینا-چی
حمیدرضا-کارای بدبد
تینا-الان
حمیدرضا-بله
یکم بدبد
تینا-نهه
حمیرضا-ارع
نزاشتم حرفش تموم بشه و چسبیدم به لب*اش
داشتم لباش و عمیق میبوس*یدم که یهو در بازشد
مجید-خیلی وقت بود رفته بودن
فرستادمن
بگم بیان
درو باز کردم
داشتن ل*ب میگرفتن
نمیدونم چرا غیرتی شده بودم دلم میخواست بزنمشون هردوشن و
دروبستم
بلند گفم
لاور ترکوندنتون تموم شد بیایید
بزرگترا منتظرن
تینا-جرخورده بودم ازخنده
وای حمید ابروم رف
حمیدرضا-دقیقا
الان روم نمیشه نگاش کنم
رفتمی بیرون
نشستیم
تینا-نشستم کنار مجید جای خالی بود
مجید-دختره بی حیاااا بگیرم بزنم(خیلی اروم دم گوش تینا)
تینا-بروبابا
مجید-تیناالان میتونم با جفت دست خفت کنم
میزاشتید یه ...
تینا-داشت حرف میزد که بابام شروع کرد به حرف زدن
محمد-خوب دخترم تنظرت چیه؟!
تینا-نفس عمیق کشیدم
خوب من راضیم
البته اگه شماراضی باشین
محمد-هرچی تو بگی
پس مبارکا باشه
جانان-همه شروع به دست زدن کردن
پاشدم شیرنیو برداشتم و
پخش کردم
رسیدیم به حمیدرضا
مبارکت باشه دادشی
حمیدرضا-چشمکی بهش زدم
جانان-به تینا که رسیدم
بوسه ای رو لپش کاشتم گفتم
خوشب بشین عزیز دلم
تینا-مرسی دورت بگردم
#مجید_رضوی#حامیم#نقطه_تاریک_زندگی
یک ماه بعد:
تینا-امروز قرار بودحمید رضا بیاد خواستگاریم
خرذوق بودممم
ساعت2بود
خونه کلا تمیز بود
براشام قرار بود بیان
مامانمم برا شام قرمه سبزی وجوجه درست کرده بود
منم دیگه کم کم رفتم که حاضر شم
میخواستم امروز یه شلوار دمپای مشکی با یه شومیز سفید بپوشم
رفتم یه دوش یه ساعت ونیم گرفتم
اومدم بیرون اول لوسیون بدنم وزدم
بد ماسک صورت و مو
بد یه پیرن ساحلی پوشیدم
اول رفتم سراغ موهام
موهام میخواستم یه کوچولو حال دار کنم برا همین
بستمشون
بد برای ارایشم اول کرم ای ابرسانم و زدم
بد یکم کانسیلر
رژگونه
کانتور
یه چصه هم سایهی صورتی زدم
خیلی کم
بد ریمل
هرچقدر نچرال تر بهتر
ساعت 6بود دیگه تمام کارام کردم موهامم درست کردم
لباسم و پوشیدم
از عطرمم زدم
چقد دشنگ شده بودماااا
رفم پایین
حمید-اومایگاددد خانم شماره بدم پاره کنید
تینا-گگگ گمشو بابا
حمید-من نمیدونم بااین اخلاق سگت
حمیدرضا ازچیت خوشش اومده
تینا-مجیدددد نا من و اذی میکنه
مجید-یه پس سریزدم به حمید
اذیتش نکن دیگه کو*نی
ولش کن اینو دشنگ شدی خانوم کشولو
تینا-من کوشولو نیستمممممم
مجید-هستی
تینا-نیستم
مجید-هستی
تینا-نیستم
مجید-هستی
تینا-ایششششش
کی ازدست شما راحت میشم نمیدونم
حمید-دوروز دیگه شوهر میکنی میری کلفتی شوهرت
راحت میشی
مجید-تازععع حامله هم میشی
حمید-راس میگه
یهو مثلا تینا با پنج شیش تا بچه
میاد پیرشده ازکار افتاده
باموهای ژولیده میگه
واییی دیونم کردن
تحتمال داره یکیم توشیکمش باشههه
تینا-بس کنید دیگههههههه
توران-دختر من و کم اذیت کنیداااا عه
یک ساعت بعد:
حامیم-گلم وشیرنیم که سفارش داده بودیم وگرفتم
سوار ماشین شدیم رفتیم
سمت خونشون
جانان(خواهرحامیم)_داداشم چیقد خوشگل شدیییی
ولی حامی اگه توبری من تهنا میشم
حامیم-خوب توعم بیااا
لیلا(مامان حامیم)-زنتم همینو میگه
حمید(بابای حامیم)-اینو خوب اومدی
حامی-خوب رسیدیم بفرمایید
مامان مرتب
لیلا-اره ایششش چقد حساسی
جانان-شبیه خودته(جانان 17سالشه)
لیلا-توخیلی پروشدیا
حامی-مامان ولش کنی
چشمک برا جانان زدمم که خندید
رفتیم تو
بد سلام احوال پرسی
و چای
شام وخوردیم
یکم حرف زدیم و اینا
که خانواده ی تینا با ازدواج ما موافق بودن
مارو فرستادن تو اتاق که حرفی داشته باشیم باهم بزنیم
رفتیم اتاق تینا
تینا-نشستم روتخت
حمیدرضاعم کنارم
حمیدرضا-خیلی دشنگ شدیااا
تینا-میسی
حمیدرضا-حرفی نداری
تینا-چراچرا
حمیدرضا-بگوخوب
تینا-هرشب باید برام قلب منی و بخونی
با گیتار باشه؟
حمیدرضا-دوینهه
چشم
فقط قلب منی وبخونم کاردیگه ای نکنم شبا
تینا-چیکاررربیتربت
حمیدرضا-مثلا کارای بدبد
تینا-چقد بدبد
حمیدرضا-خیلی بدبد
تینا-اهان
حمیدرضا-من میخوام
تینا-چی
حمیدرضا-کارای بدبد
تینا-الان
حمیدرضا-بله
یکم بدبد
تینا-نهه
حمیرضا-ارع
نزاشتم حرفش تموم بشه و چسبیدم به لب*اش
داشتم لباش و عمیق میبوس*یدم که یهو در بازشد
مجید-خیلی وقت بود رفته بودن
فرستادمن
بگم بیان
درو باز کردم
داشتن ل*ب میگرفتن
نمیدونم چرا غیرتی شده بودم دلم میخواست بزنمشون هردوشن و
دروبستم
بلند گفم
لاور ترکوندنتون تموم شد بیایید
بزرگترا منتظرن
تینا-جرخورده بودم ازخنده
وای حمید ابروم رف
حمیدرضا-دقیقا
الان روم نمیشه نگاش کنم
رفتمی بیرون
نشستیم
تینا-نشستم کنار مجید جای خالی بود
مجید-دختره بی حیاااا بگیرم بزنم(خیلی اروم دم گوش تینا)
تینا-بروبابا
مجید-تیناالان میتونم با جفت دست خفت کنم
میزاشتید یه ...
تینا-داشت حرف میزد که بابام شروع کرد به حرف زدن
محمد-خوب دخترم تنظرت چیه؟!
تینا-نفس عمیق کشیدم
خوب من راضیم
البته اگه شماراضی باشین
محمد-هرچی تو بگی
پس مبارکا باشه
جانان-همه شروع به دست زدن کردن
پاشدم شیرنیو برداشتم و
پخش کردم
رسیدیم به حمیدرضا
مبارکت باشه دادشی
حمیدرضا-چشمکی بهش زدم
جانان-به تینا که رسیدم
بوسه ای رو لپش کاشتم گفتم
خوشب بشین عزیز دلم
تینا-مرسی دورت بگردم
#مجید_رضوی#حامیم#نقطه_تاریک_زندگی
۵.۰k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.