پارت هجدهم.
پارت هجدهم.
سارا: گریه هام شدت گرفته بود، بدون جونگ کوک...... هق هق هق.....
الیزابت: الان بدون رییس چیکار کنیم..... کی میخواد این امارتو بچرخونه......
سارا: هق هق هق..... الیزابت، تو باید از اینجا بری......... جونگ کوک خودش گفت.... همتون برید.... چون جیمین حتما میاد اینجا و همه رو برمیداره....
الیزابت: چ چی، ب با باشه....... و ولی ولی توهم باید بیای مگه نه......
سارا: نه، من نمیام.....
الیزابت: چی داری میگی دختر.... مگه دیوونه شدی....... میخوای دوباره یکی دیگه به عنوان برده بردارتت؟...... دختر مگه نه خودت همیشه دنبال فرار از اینجا بودی...... زود باش باهم میریم....
سارا: درسته..... من تا چندماه پیش دنبال فرار از اینجا بودم..... ولی ولی الان قلبم اجازه رفتن نمیده...... تا وقتیکه جونگ کوک برگرده منتظرش میمونم.....
الیزابت: ع عا عاشقش شدی؟
سارا: سری تکون دادم و شروع کردم به گریه کردن......... هق هق هق هق....
الیزابت: گریه نکن عزیزدلم............ ولی ولی اگه اینجا بمونی، جیمین جیمین میاد و تورو برمیداره.........
سارا: نمیدونم........... ولی من نمیتونم پامو از این امارت بیرون بزارم....... الیزابت من چیکار کنم هق هق هق هق......... اگه از اینجا برم ممکنه دیگه هیچوقت جونگ کوکو نبینم، ولی ولی اگه از اینجا نرم ممکنه بقول تو جیمبن بیاد و منو ببره چیکار کنم.... هق هق هق.........
جونگ کوک کاشکی بودی............
الیزابت: وای خدای مننننننن..... د در در امارت باز شد....... واب من میترسم.... سارا زود باش باید بریم....... جیمین اومده........ زود باششششش.......
سارا: دستمو از الیزابت جدا کردمو الیزابت رو فرستادم بیرون و خودم موندم تو امارت............ الان خودم تنهای تنها بودم......... ولی اگه جیمین بخواد منو........ التماسش میکنم، به پاش میوفتم......
الیزابت: وقتی فهمیدم که سارا منو پرت کرد و خودش داخل موند..... اخه اخ هق هق هق اخه چراااا اینجور کرد.........
جیمین: چقدر امارت تو سکوته....... چقدرم بزرگه....... ههههههه، حالا که جونگ کوک نیس این امارت دیگه مال منههههه.........
جیمین: برید هرچی برده هستچ بیارید......
ولی ولی قر قربان قربان، ما همه جارو گشتیم، هیچکس بجز یه نفر اینجا نیس........
جیمین: چییییی. ینی رفتن؟....... خب اون یه نفر کیه......
جیمین: اوه اوه..... به به... خانوم خوشگلع....... چطوره شما موندید..... من از همون اول هم میخواستم برده من باشی...... خوشحالم که بدستت اوردم.....
سارا: هق هق هق..... جونگ کوک مث تو اینقدرررر ادم عوضی نیست........ من با تو هیجا نمیام......
جیمین:ببریدش.................
سارا: گریه هام شدت گرفته بود، بدون جونگ کوک...... هق هق هق.....
الیزابت: الان بدون رییس چیکار کنیم..... کی میخواد این امارتو بچرخونه......
سارا: هق هق هق..... الیزابت، تو باید از اینجا بری......... جونگ کوک خودش گفت.... همتون برید.... چون جیمین حتما میاد اینجا و همه رو برمیداره....
الیزابت: چ چی، ب با باشه....... و ولی ولی توهم باید بیای مگه نه......
سارا: نه، من نمیام.....
الیزابت: چی داری میگی دختر.... مگه دیوونه شدی....... میخوای دوباره یکی دیگه به عنوان برده بردارتت؟...... دختر مگه نه خودت همیشه دنبال فرار از اینجا بودی...... زود باش باهم میریم....
سارا: درسته..... من تا چندماه پیش دنبال فرار از اینجا بودم..... ولی ولی الان قلبم اجازه رفتن نمیده...... تا وقتیکه جونگ کوک برگرده منتظرش میمونم.....
الیزابت: ع عا عاشقش شدی؟
سارا: سری تکون دادم و شروع کردم به گریه کردن......... هق هق هق هق....
الیزابت: گریه نکن عزیزدلم............ ولی ولی اگه اینجا بمونی، جیمین جیمین میاد و تورو برمیداره.........
سارا: نمیدونم........... ولی من نمیتونم پامو از این امارت بیرون بزارم....... الیزابت من چیکار کنم هق هق هق هق......... اگه از اینجا برم ممکنه دیگه هیچوقت جونگ کوکو نبینم، ولی ولی اگه از اینجا نرم ممکنه بقول تو جیمبن بیاد و منو ببره چیکار کنم.... هق هق هق.........
جونگ کوک کاشکی بودی............
الیزابت: وای خدای مننننننن..... د در در امارت باز شد....... واب من میترسم.... سارا زود باش باید بریم....... جیمین اومده........ زود باششششش.......
سارا: دستمو از الیزابت جدا کردمو الیزابت رو فرستادم بیرون و خودم موندم تو امارت............ الان خودم تنهای تنها بودم......... ولی اگه جیمین بخواد منو........ التماسش میکنم، به پاش میوفتم......
الیزابت: وقتی فهمیدم که سارا منو پرت کرد و خودش داخل موند..... اخه اخ هق هق هق اخه چراااا اینجور کرد.........
جیمین: چقدر امارت تو سکوته....... چقدرم بزرگه....... ههههههه، حالا که جونگ کوک نیس این امارت دیگه مال منههههه.........
جیمین: برید هرچی برده هستچ بیارید......
ولی ولی قر قربان قربان، ما همه جارو گشتیم، هیچکس بجز یه نفر اینجا نیس........
جیمین: چییییی. ینی رفتن؟....... خب اون یه نفر کیه......
جیمین: اوه اوه..... به به... خانوم خوشگلع....... چطوره شما موندید..... من از همون اول هم میخواستم برده من باشی...... خوشحالم که بدستت اوردم.....
سارا: هق هق هق..... جونگ کوک مث تو اینقدرررر ادم عوضی نیست........ من با تو هیجا نمیام......
جیمین:ببریدش.................
۱۵۱.۹k
۲۶ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.