شاهزاده-اهریمن پارت 21
#شاهزاده_اهریمن_پارت_21
ویهان بنظرم ببریمش بیمارستان صورتش رو ببین کاملا کبوده ممکنه اتفاقی براش بیوفته.
ویهان: هیچیش نیست فقط بخاطر ضعف جسمانیش ازهوش رفته. بازم باخودته اگه میخوای ببریش خب ببر.
برنا: معلومه ک میبرم فقط توهم باید همراهم بیای.
ویهان: میدونی برنا، دلم میخواد ی مشت بکوبم تو اون صورتت ک از زاویه خارج بشی.
خب مرتیکه الدنگ مگه خودت اِفلجی ک نمیتونی تنها بری؟
برنا: من با موتور اومدم ارمیا هم بیهوشه حالا خودت بگو من چجوری تنهایی ببرمش.
×: ریدم تو وجود بی وجودت ک عین بختک افتادی روم و هیچ جوره هم نمیکشی از ما. گمشو بیا بریم.
ویهان: خدایا خدایا یااینو بکش یا منووو
آخه پسره شاسکول این موتوری ک تو داری بنظرت چند نفر روش جا میگیره برا دونفر هم ب زور جا هست مگه اینکه ارمیارو بذاری رو فرمون.
+: خفه شو لطفا، بیا سوار شو ارمیارو هم همین طوری بغل بگیر بیمارستان نزدیکه چیزی نمیشه.
وقتی تونستن سوار بشن ارمیا کاملا توی بغل ویهان جم شده بود و سرش بین شونه و گردنش قرار داشت ویهان ناخواسته سرش رو توی موهای ارمیا فرو کرد و یه دم عمیق گرفت. با بوی ک حس کرد لبخند عمیقی روی لبهاش نشست. موهاش بوی شامپو بچه میداد.
اینبار محکم تر اونو ب خودش فشورد
×: کاش این راه تموم نشه
کوچولوی خوشمزه.
ی لحظه از گفته خودش تعجب کرد، این چ سمی بود ک گفت، خدایا توبه همین مونده روپسرا کراش بزنم .
برنا: ن ب اون موقع ک سوار نمیشدی ن ب الان ک هرچی میگم پیاده شو پیاده نمیشی.
×: هـــوف
برنا محض رضای خدا فقط خفه شو.
ویهان محکم ارمیارو بغل گرفت و سمت ورودی بیمارستان رفتن.
ویهان: حالا خیالت راحت شد؟ دیدی هیچ مرگیش نیست.
همون لحظه صدای گوشی رو شنیدن.
برنا: این از کجا؟ مال توع؟
×: ن فکر کنم مال این بچه پرو باشه.
برنا زد رو پیشونیش
+: شـــــت
حتما خانوادشه
گوشی ارمیارو از جیب شلوارش دراورد
+: زده اقاجون. فکر کنم پدربزرگش باشه.
×: اینقدر ک فکر میکنی ی وقت گوز پیچ نشی سلطان
خب معلومه ک پدربزرگشه
یالا جواب بده تا قط نکرده...
ویهان بنظرم ببریمش بیمارستان صورتش رو ببین کاملا کبوده ممکنه اتفاقی براش بیوفته.
ویهان: هیچیش نیست فقط بخاطر ضعف جسمانیش ازهوش رفته. بازم باخودته اگه میخوای ببریش خب ببر.
برنا: معلومه ک میبرم فقط توهم باید همراهم بیای.
ویهان: میدونی برنا، دلم میخواد ی مشت بکوبم تو اون صورتت ک از زاویه خارج بشی.
خب مرتیکه الدنگ مگه خودت اِفلجی ک نمیتونی تنها بری؟
برنا: من با موتور اومدم ارمیا هم بیهوشه حالا خودت بگو من چجوری تنهایی ببرمش.
×: ریدم تو وجود بی وجودت ک عین بختک افتادی روم و هیچ جوره هم نمیکشی از ما. گمشو بیا بریم.
ویهان: خدایا خدایا یااینو بکش یا منووو
آخه پسره شاسکول این موتوری ک تو داری بنظرت چند نفر روش جا میگیره برا دونفر هم ب زور جا هست مگه اینکه ارمیارو بذاری رو فرمون.
+: خفه شو لطفا، بیا سوار شو ارمیارو هم همین طوری بغل بگیر بیمارستان نزدیکه چیزی نمیشه.
وقتی تونستن سوار بشن ارمیا کاملا توی بغل ویهان جم شده بود و سرش بین شونه و گردنش قرار داشت ویهان ناخواسته سرش رو توی موهای ارمیا فرو کرد و یه دم عمیق گرفت. با بوی ک حس کرد لبخند عمیقی روی لبهاش نشست. موهاش بوی شامپو بچه میداد.
اینبار محکم تر اونو ب خودش فشورد
×: کاش این راه تموم نشه
کوچولوی خوشمزه.
ی لحظه از گفته خودش تعجب کرد، این چ سمی بود ک گفت، خدایا توبه همین مونده روپسرا کراش بزنم .
برنا: ن ب اون موقع ک سوار نمیشدی ن ب الان ک هرچی میگم پیاده شو پیاده نمیشی.
×: هـــوف
برنا محض رضای خدا فقط خفه شو.
ویهان محکم ارمیارو بغل گرفت و سمت ورودی بیمارستان رفتن.
ویهان: حالا خیالت راحت شد؟ دیدی هیچ مرگیش نیست.
همون لحظه صدای گوشی رو شنیدن.
برنا: این از کجا؟ مال توع؟
×: ن فکر کنم مال این بچه پرو باشه.
برنا زد رو پیشونیش
+: شـــــت
حتما خانوادشه
گوشی ارمیارو از جیب شلوارش دراورد
+: زده اقاجون. فکر کنم پدربزرگش باشه.
×: اینقدر ک فکر میکنی ی وقت گوز پیچ نشی سلطان
خب معلومه ک پدربزرگشه
یالا جواب بده تا قط نکرده...
۳.۵k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.