part27
جین:غذا ها با من(چشمک به سانا)
جیمین و ته:تم هم با ما(خنده مستطیلی لبخند چشم خطی)
جیهوپ :منو نامجون و هاجون هم میریم دنبال کیک و خوراکی!
هاجون:ترجیه میدم بخوابم(پوکر)
نامجون:هعیی فقط برا امروز
کوک:نونا!
سانا:جانم؟!
کوک:میشه کیک رو تو درست کنی؟(مظلوم)
سانا:اما..باشه باشه ...اونطور نگام نکن (لبخند)
کوک:ممنونم نونا!(لبخند خسته)
سانا:دیگه باید برم ...روی پنجه هام بلند شدمو بوسه ریزی روی پیشونیش زدم و با اطمینان بهش نگاه کردم از اعصا خدافظی کردم از کنار هاجون که گدستم ناخداگاه لبخندی زدم ...سوال ماشین شدم و راه افتادم سمت دفتر در همین حین به هان زنگ زدم
هان:قربان!
سانا:جلسه فوری بزار با تمامشون و بگو خانم میگه اگه نیاین امشب همتون میمیره!
هان:قربان از این جلسه مطمئنید؟چون توی این جلسه مافیا هم حضور دارن و همچنین آقای کیم!
سانا:به کیم خبر نده هرچه سریع تر همه رو جمع کن تا دو ساعت دیگه توی قرارگاهم.
گوشی رو قطع کردم و روی صندلی پرت کردم دیگه زماتش رسیده بود تا نقشمو اجرا کنم اون داشت از حدش میگذشت
وارد دفتر شدم لیا با دیدنم سلامی کرد
منن درجواب سلامی کردم سریع به پرونده ها رسیدگی کردم نیم ساعت به جلسه مونده بود هان وارد دفتر شد
هان:قربان لباس هاتون رو اوردم!
سانا:فهمیدم! لیا امروز زود تر برو خونه نیاز نیس خودتو خسته کنی
لیا:تو خوبی؟(مشکوک)
سانا:زمان انتقام رسیده لیا !(بی حس)
از دفتر زدم بیرون لباس هامو از هان گرفتم و سوار ماشین شدم به دست شویی عمومی پارک کنار دفتر رفتم و لباس هامو اونجا عوض کردم وقتی از دستشویی خارج شدم با افراد که حاظر و آماده پشت هان وایساده بودن نگاه میکردم
نزدیک هان شدم که تعظیمی کرد
سانا:کوک از این ماجرا خبر دار نمیشه هان تا زمانی که خودم بگم!وقتی قال اون بز دل لعنتی رو کندم همه به مورور درست میشه!
هان:مطمئنید شما فقط یک وکیل مرموزید؟(نیشخند)
سانا:شاید!شاید بجای مرموز خود خطر بودم!(پوزخند)
..........
نزدیک های شب جنگل تاریک و مهی بود ۳۰ نفردور میزی نشسته بودن با ورود رئیس همه بلند شدن
با نشستن رئیس راس میز همه نشستن افراد رئیس سر هر یک نفر ایستاد بوی ترس توی وجود همه داشت جولون میداد
رئیس به مافیا هایی که سر پا منتظر به دستور از رئیس بودن نگاهی میکردن
استایل رئیس
جیمین و ته:تم هم با ما(خنده مستطیلی لبخند چشم خطی)
جیهوپ :منو نامجون و هاجون هم میریم دنبال کیک و خوراکی!
هاجون:ترجیه میدم بخوابم(پوکر)
نامجون:هعیی فقط برا امروز
کوک:نونا!
سانا:جانم؟!
کوک:میشه کیک رو تو درست کنی؟(مظلوم)
سانا:اما..باشه باشه ...اونطور نگام نکن (لبخند)
کوک:ممنونم نونا!(لبخند خسته)
سانا:دیگه باید برم ...روی پنجه هام بلند شدمو بوسه ریزی روی پیشونیش زدم و با اطمینان بهش نگاه کردم از اعصا خدافظی کردم از کنار هاجون که گدستم ناخداگاه لبخندی زدم ...سوال ماشین شدم و راه افتادم سمت دفتر در همین حین به هان زنگ زدم
هان:قربان!
سانا:جلسه فوری بزار با تمامشون و بگو خانم میگه اگه نیاین امشب همتون میمیره!
هان:قربان از این جلسه مطمئنید؟چون توی این جلسه مافیا هم حضور دارن و همچنین آقای کیم!
سانا:به کیم خبر نده هرچه سریع تر همه رو جمع کن تا دو ساعت دیگه توی قرارگاهم.
گوشی رو قطع کردم و روی صندلی پرت کردم دیگه زماتش رسیده بود تا نقشمو اجرا کنم اون داشت از حدش میگذشت
وارد دفتر شدم لیا با دیدنم سلامی کرد
منن درجواب سلامی کردم سریع به پرونده ها رسیدگی کردم نیم ساعت به جلسه مونده بود هان وارد دفتر شد
هان:قربان لباس هاتون رو اوردم!
سانا:فهمیدم! لیا امروز زود تر برو خونه نیاز نیس خودتو خسته کنی
لیا:تو خوبی؟(مشکوک)
سانا:زمان انتقام رسیده لیا !(بی حس)
از دفتر زدم بیرون لباس هامو از هان گرفتم و سوار ماشین شدم به دست شویی عمومی پارک کنار دفتر رفتم و لباس هامو اونجا عوض کردم وقتی از دستشویی خارج شدم با افراد که حاظر و آماده پشت هان وایساده بودن نگاه میکردم
نزدیک هان شدم که تعظیمی کرد
سانا:کوک از این ماجرا خبر دار نمیشه هان تا زمانی که خودم بگم!وقتی قال اون بز دل لعنتی رو کندم همه به مورور درست میشه!
هان:مطمئنید شما فقط یک وکیل مرموزید؟(نیشخند)
سانا:شاید!شاید بجای مرموز خود خطر بودم!(پوزخند)
..........
نزدیک های شب جنگل تاریک و مهی بود ۳۰ نفردور میزی نشسته بودن با ورود رئیس همه بلند شدن
با نشستن رئیس راس میز همه نشستن افراد رئیس سر هر یک نفر ایستاد بوی ترس توی وجود همه داشت جولون میداد
رئیس به مافیا هایی که سر پا منتظر به دستور از رئیس بودن نگاهی میکردن
استایل رئیس
۵.۵k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.