(دنیا سلطنت )
(دنیا سلطنت )
پارت ۸
دخترک را به صندلی بست و رئیس همان آدم ها خنده کرد و گفت
مرد : این بار آتیشت میزنیم ببینم باز هم زنده میمیانی
زنجیری که در آتش گذاشته بودن رنگ زنجیر قرمز شده بود زنجیر را برداشت و درست رو شانه دخترک قرار کذاشت فقد کافی بود زنجیر را بگذارن تا صدا دخترک بیرون رفت با صدا بلند گفت آخ زنجیر گرم از
شدت داغ بودن اش لباس دخترک را ذوب کرد و پوست شانه اش را بکل سوزاند ..
این بار هم شاهزاده جونکوک همان کابوس را دید و این بار بیدار نمیشد
صحنه های که دخترک را در آب های که بالا اش یخ زده بود را دید دخترک داد میزد تا ولش کنن ولی اون ها دخترک را بزور در همان آب نگهداشت
با دست اش شانه شاهزاده را تکون داد و شاهزاده از خواب پرید نفس های تندی میزد و عرق کره بود عرقی که گردن و پیشانی و زیر چشم هایش بود
خدمه دست راست اش نگران گفت
..... شاهزاده حالتان خوب هست
جونکوک: نه ..... باز هم همان کابوس ها
《》《》《》《》《》《》《》《》
《》《》《》《》《》《》《》《》
آلیس را دوباره به پای رئیس اش انداخت اون با حالت خستگی گفت
مرد : باز هم کاره خودت را کردی
آلیس: درست هست
مرده که عصبی بود سمت آلیس رفت و زود موهای آلیس را گرفت و با تمام زور اش کشید آلیس از شدت درد کمی صدا اش را برد بالا
آلیس: اخخخ
مرد: چیه درد داره چرا کار های که بهت میدم را انجام نمیدهی
آلیس: حاضر هستم بمیرم نه اینکه ز*یر خوابه مرد ها باشم
مرد موهای آلیس را راه کرد و ازش دور شد رو صندلی اش نشست
مرد : باشه اینو میگذرم پس حاضری بمیری درست هست
آلیس هیچ جوابی نداد مرده دوباره ادامه داد
مرد: ببرینش تا کمی خنک شه
خدمه آلیس را باز هم بلند کرد و از بازو اش بلند کرد و سمته بیرون برد باز هم به سمته همان زیر زمین میبرد آلیس ترسيده بود و وجود اش با ترس پر شده بود خدمه همان خدمه مهربان بود آلیس را رو صندلی بستن
رئیس همان آدام ها خنده کرد و گفت
مرد : این بار آتیشت میزنیم ببینم باز هم زنده میمیانی
زنجیری که در آتش گذاشته بودن رنگ زنجیر قرمز شده بود زنجیر را برداشت و درست رو شانه آلیس قرارا کذاشت فقد کافی بود زنجیر را بگذارن تا صدا آلیس بیرون رفت با صدا بلند گفت آخ این دختر خیلی قوی بود تا حدی که شانه اش داشت توسطه زنجیر داغ میسوخت اما باز هم پا پس نکشید و جلو آن ها این بار هیچ التماس نکرد ولی اسم مادر اش را باز هم صدا زد با درد و نفس زدن با غمگینی گفت
آلیس: مادر .....
مرده : زنجیر را بردارید
زنجیر را برداشت ان آلیس نفس عميقی کشید و با آرامش گفت
آلیس: ..... همین ......
مروه عصبی سمته آلیس رفت
مرد : نمیخواهی پا پس بکشی ؟
آلیس: ...... نه ..
مرد : این که نمک ها خیلی گرون هستن وگرنه باید تو الان تستش میکردی
آلیس پوزخندی زد و با عرقی های که از شدت درد کشیده بود رو صورت اش گفت
آلیس: پولشو نداری مگه نه
مرده عصبی تر شد و روبه خدمه ای کرد و گفت ببرینش دریاچه
یه آدمه ای دست و پاهاش را باز کردن دوتا از خدمه ها آلیس را بردن سمته همان دریاچه ای
جلو دریاچه ایستادن شب بود و دیر وقت بود صدا گرگ ها و سگ ها بگوش میرسید هوا هم خیلی سرد بود تا حدی که آب در عرض چند دقیقه یخ میزد
آلیس: سوختنم را امتحان کردین اما نسوختم الان هم میخواهین مرا زیر یخ بکشید
مرد : درسته ...
با اشاره آلیس را پرت کردن سمت دریاچه
وقتی آلیس اوفتاد در آب یخ بالا آب شکست شد و آلیس در آب غرق شد
همه به حیرت ماندن چطور ممکن بود که آن قدر زود غرق شه رئیس آن ها نگران شد و بعد از چند مین به یکی از خدمه ها گفت تا از آب آلیس را در بیاره
بلخره از آب بیرون اش آورد همه دور اش جم شدن او هنوز هم نفس میکشید
مرد ظالم روبه خدمه ای کرد و گفت
مرد : ببرینش و جلو در اتاقم به زنجیر ببندید و بگزارید همان جا بماند
بلاخره خدمه مهربان به حرفآماد با آرامش گفت
..... : سرورم این دختر گناه ندارد او هنوز سنی ندارد چرا بهش زور میگید
مرد : به کارت برس اگر نمیخواهم سرت از بدنت جدا شود
خدم نفس عمیق کشید و آلیس که بیهوش بود را برد جلو دراتاق رئیس دست اش را به زنجیر بسته
《》《》《》《》《》《》
@h41766101
پارت ۸
دخترک را به صندلی بست و رئیس همان آدم ها خنده کرد و گفت
مرد : این بار آتیشت میزنیم ببینم باز هم زنده میمیانی
زنجیری که در آتش گذاشته بودن رنگ زنجیر قرمز شده بود زنجیر را برداشت و درست رو شانه دخترک قرار کذاشت فقد کافی بود زنجیر را بگذارن تا صدا دخترک بیرون رفت با صدا بلند گفت آخ زنجیر گرم از
شدت داغ بودن اش لباس دخترک را ذوب کرد و پوست شانه اش را بکل سوزاند ..
این بار هم شاهزاده جونکوک همان کابوس را دید و این بار بیدار نمیشد
صحنه های که دخترک را در آب های که بالا اش یخ زده بود را دید دخترک داد میزد تا ولش کنن ولی اون ها دخترک را بزور در همان آب نگهداشت
با دست اش شانه شاهزاده را تکون داد و شاهزاده از خواب پرید نفس های تندی میزد و عرق کره بود عرقی که گردن و پیشانی و زیر چشم هایش بود
خدمه دست راست اش نگران گفت
..... شاهزاده حالتان خوب هست
جونکوک: نه ..... باز هم همان کابوس ها
《》《》《》《》《》《》《》《》
《》《》《》《》《》《》《》《》
آلیس را دوباره به پای رئیس اش انداخت اون با حالت خستگی گفت
مرد : باز هم کاره خودت را کردی
آلیس: درست هست
مرده که عصبی بود سمت آلیس رفت و زود موهای آلیس را گرفت و با تمام زور اش کشید آلیس از شدت درد کمی صدا اش را برد بالا
آلیس: اخخخ
مرد: چیه درد داره چرا کار های که بهت میدم را انجام نمیدهی
آلیس: حاضر هستم بمیرم نه اینکه ز*یر خوابه مرد ها باشم
مرد موهای آلیس را راه کرد و ازش دور شد رو صندلی اش نشست
مرد : باشه اینو میگذرم پس حاضری بمیری درست هست
آلیس هیچ جوابی نداد مرده دوباره ادامه داد
مرد: ببرینش تا کمی خنک شه
خدمه آلیس را باز هم بلند کرد و از بازو اش بلند کرد و سمته بیرون برد باز هم به سمته همان زیر زمین میبرد آلیس ترسيده بود و وجود اش با ترس پر شده بود خدمه همان خدمه مهربان بود آلیس را رو صندلی بستن
رئیس همان آدام ها خنده کرد و گفت
مرد : این بار آتیشت میزنیم ببینم باز هم زنده میمیانی
زنجیری که در آتش گذاشته بودن رنگ زنجیر قرمز شده بود زنجیر را برداشت و درست رو شانه آلیس قرارا کذاشت فقد کافی بود زنجیر را بگذارن تا صدا آلیس بیرون رفت با صدا بلند گفت آخ این دختر خیلی قوی بود تا حدی که شانه اش داشت توسطه زنجیر داغ میسوخت اما باز هم پا پس نکشید و جلو آن ها این بار هیچ التماس نکرد ولی اسم مادر اش را باز هم صدا زد با درد و نفس زدن با غمگینی گفت
آلیس: مادر .....
مرده : زنجیر را بردارید
زنجیر را برداشت ان آلیس نفس عميقی کشید و با آرامش گفت
آلیس: ..... همین ......
مروه عصبی سمته آلیس رفت
مرد : نمیخواهی پا پس بکشی ؟
آلیس: ...... نه ..
مرد : این که نمک ها خیلی گرون هستن وگرنه باید تو الان تستش میکردی
آلیس پوزخندی زد و با عرقی های که از شدت درد کشیده بود رو صورت اش گفت
آلیس: پولشو نداری مگه نه
مرده عصبی تر شد و روبه خدمه ای کرد و گفت ببرینش دریاچه
یه آدمه ای دست و پاهاش را باز کردن دوتا از خدمه ها آلیس را بردن سمته همان دریاچه ای
جلو دریاچه ایستادن شب بود و دیر وقت بود صدا گرگ ها و سگ ها بگوش میرسید هوا هم خیلی سرد بود تا حدی که آب در عرض چند دقیقه یخ میزد
آلیس: سوختنم را امتحان کردین اما نسوختم الان هم میخواهین مرا زیر یخ بکشید
مرد : درسته ...
با اشاره آلیس را پرت کردن سمت دریاچه
وقتی آلیس اوفتاد در آب یخ بالا آب شکست شد و آلیس در آب غرق شد
همه به حیرت ماندن چطور ممکن بود که آن قدر زود غرق شه رئیس آن ها نگران شد و بعد از چند مین به یکی از خدمه ها گفت تا از آب آلیس را در بیاره
بلخره از آب بیرون اش آورد همه دور اش جم شدن او هنوز هم نفس میکشید
مرد ظالم روبه خدمه ای کرد و گفت
مرد : ببرینش و جلو در اتاقم به زنجیر ببندید و بگزارید همان جا بماند
بلاخره خدمه مهربان به حرفآماد با آرامش گفت
..... : سرورم این دختر گناه ندارد او هنوز سنی ندارد چرا بهش زور میگید
مرد : به کارت برس اگر نمیخواهم سرت از بدنت جدا شود
خدم نفس عمیق کشید و آلیس که بیهوش بود را برد جلو دراتاق رئیس دست اش را به زنجیر بسته
《》《》《》《》《》《》
@h41766101
۱.۱k
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.