p③
پرش زمانی صبح
ویو ته
صبح بیدار شدم دیدم سولی هنوز خوابه کاری بهاش نداشتم تا بخوابه فقط ی بوسه کوچیک بهش زدم و رفتم دستشویی کارای لازم و کردم اومدم ی نگاهی ب هسو کردم دیدم داره با خودش بازی میکنه بغلش کردم و با هم رفتیم پایین صبحونه حاضر کردم و شیر هسو رو دادم (توی شیشه شیر بهش داده منحرف نشید)
و خودمم خوردم و از روی میز بلند شدیم
ته: خب بابایی بریم سراغ مامانی و بیدار کنیم هوم؟
رفتیم بالا درو باز کردم سولی هنوز خواب بود
رفتیم نشستیم روی تخت
هسو رو گذاشتم پیشش
اونم هی با دستاش روی صورت سولی میکشید
از این کارش ی لبخند زدم و گذاشتم ب کارش ادامه بده
ویو سولی
با احساس نوازش و ی دست کوچیک روی صورتم بیدار شدم
دیدم هسو اِ بهش خندیدم
سولی: سلام مامانی صبت بخیر
دیدم هسو هم خندید
ته: صبح بخیر مامان خانم چ عجب بیدار شدی
سولی:*خنده*صبتو هم بخیر
ته: پاشو برو دست و صورتتو بشور برو صبحونه حاضر کردیم بخور ما خوردیم
سولی: چچچچچچشم
هسو رو بوسیدم و رفتم دستشویی
پرش زمانی یک ساعت بعد
سولی: ته بیا هسو رو ببریم دکتر دیوونم کرد دیگه از بس گریه میکنه
ته: باشه برو اماده شو
رفتم حاضر شدم و اومدم رفتیم دکتر
بالاخره نوبتمون شد و رفتیم داخل هسو هنوزم گریه میکرد
دکتر: چی شده؟
سولی: نمیدونم چند روزه همش گریه میکنه هر کاری کنم ساکت نمیشه
دکتر چکش کرد و گفت فقط گوشش درد میکنه و ی قطره گوش ریخت تو گوشش
دکتر: دیگه اروم میشه این دارو خیلی قویه همین یک قطره براش کافیه میتونید برید
ته: خیلی ممنون(ته اینجا با ماسک و کلاه ک نشناسنش)
دکتر: خواهش میکنم
پرش زمانی خونه
ته داشت با هسو بازی میکرد و منم داشتم غذا درست میکردم هسو از اون موقه ک قطره رو ریخت داخل گوشش دیگه گریه نمیکنه
داشتم غذا رو اماده میکردم ک ی دست دور کمرم حلقه شد فهمیدم تهیونگه
ته: هوممممممم عجب بویی داره........ خشته شدم از بس غذا های بیرونو خوردم
سولی:*خنده*حالا باید ببینیم مزش چطور میشه
ته: من متمعنم خوشمزه ترین غذاس
سولی:*خنده*
همون طور ک دستاش دور کمرم بود برگشتم سمتش و برای چند لحظه نگاهمون توی نگاه هم دیگه قفل شد
ته یواش یواش اومد نزدیک و بوسیدم
سولی: چکار میکنی؟*خنده*........ هسو داره نگاه میکنه
ته برگشت سمت هسو نکاهی بهش کرد و بوس از راه دور براش فرستاد ک هسو خندید
بعدش دوباره برگشت سمت من
ته: مگه چیه دارم مامانشو میبوسم کار اشتباهی نکردم ک
بعد دوباره شروع کرد ب بوسیدنم
یهو بوی سوختی اومد سریع ازش جدا شدم و زیر شعله ی گاز رو خاموش کردم
سولی: دیدی نزدیک بود غذام بسوزه
ته:*خنده*اشکالی نداره... حالا ک نسوخت
بعدش هم رفت هسو رو اورد و تا غذا بخوریم...
^_^پایان^_^
نظر یادتون نره🧡 بعدی از کی باشه؟
ویو ته
صبح بیدار شدم دیدم سولی هنوز خوابه کاری بهاش نداشتم تا بخوابه فقط ی بوسه کوچیک بهش زدم و رفتم دستشویی کارای لازم و کردم اومدم ی نگاهی ب هسو کردم دیدم داره با خودش بازی میکنه بغلش کردم و با هم رفتیم پایین صبحونه حاضر کردم و شیر هسو رو دادم (توی شیشه شیر بهش داده منحرف نشید)
و خودمم خوردم و از روی میز بلند شدیم
ته: خب بابایی بریم سراغ مامانی و بیدار کنیم هوم؟
رفتیم بالا درو باز کردم سولی هنوز خواب بود
رفتیم نشستیم روی تخت
هسو رو گذاشتم پیشش
اونم هی با دستاش روی صورت سولی میکشید
از این کارش ی لبخند زدم و گذاشتم ب کارش ادامه بده
ویو سولی
با احساس نوازش و ی دست کوچیک روی صورتم بیدار شدم
دیدم هسو اِ بهش خندیدم
سولی: سلام مامانی صبت بخیر
دیدم هسو هم خندید
ته: صبح بخیر مامان خانم چ عجب بیدار شدی
سولی:*خنده*صبتو هم بخیر
ته: پاشو برو دست و صورتتو بشور برو صبحونه حاضر کردیم بخور ما خوردیم
سولی: چچچچچچشم
هسو رو بوسیدم و رفتم دستشویی
پرش زمانی یک ساعت بعد
سولی: ته بیا هسو رو ببریم دکتر دیوونم کرد دیگه از بس گریه میکنه
ته: باشه برو اماده شو
رفتم حاضر شدم و اومدم رفتیم دکتر
بالاخره نوبتمون شد و رفتیم داخل هسو هنوزم گریه میکرد
دکتر: چی شده؟
سولی: نمیدونم چند روزه همش گریه میکنه هر کاری کنم ساکت نمیشه
دکتر چکش کرد و گفت فقط گوشش درد میکنه و ی قطره گوش ریخت تو گوشش
دکتر: دیگه اروم میشه این دارو خیلی قویه همین یک قطره براش کافیه میتونید برید
ته: خیلی ممنون(ته اینجا با ماسک و کلاه ک نشناسنش)
دکتر: خواهش میکنم
پرش زمانی خونه
ته داشت با هسو بازی میکرد و منم داشتم غذا درست میکردم هسو از اون موقه ک قطره رو ریخت داخل گوشش دیگه گریه نمیکنه
داشتم غذا رو اماده میکردم ک ی دست دور کمرم حلقه شد فهمیدم تهیونگه
ته: هوممممممم عجب بویی داره........ خشته شدم از بس غذا های بیرونو خوردم
سولی:*خنده*حالا باید ببینیم مزش چطور میشه
ته: من متمعنم خوشمزه ترین غذاس
سولی:*خنده*
همون طور ک دستاش دور کمرم بود برگشتم سمتش و برای چند لحظه نگاهمون توی نگاه هم دیگه قفل شد
ته یواش یواش اومد نزدیک و بوسیدم
سولی: چکار میکنی؟*خنده*........ هسو داره نگاه میکنه
ته برگشت سمت هسو نکاهی بهش کرد و بوس از راه دور براش فرستاد ک هسو خندید
بعدش دوباره برگشت سمت من
ته: مگه چیه دارم مامانشو میبوسم کار اشتباهی نکردم ک
بعد دوباره شروع کرد ب بوسیدنم
یهو بوی سوختی اومد سریع ازش جدا شدم و زیر شعله ی گاز رو خاموش کردم
سولی: دیدی نزدیک بود غذام بسوزه
ته:*خنده*اشکالی نداره... حالا ک نسوخت
بعدش هم رفت هسو رو اورد و تا غذا بخوریم...
^_^پایان^_^
نظر یادتون نره🧡 بعدی از کی باشه؟
۳۶.۱k
۰۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.