مافیا عاشقp4
+ اما
نورا : همین که گفتم
و فلیکس به سمتم حمله ور شد با یه حرکت چاقو رو ازش گرفتم
-می خواستی کجام بزنی؟
+چ..چی؟( با ترس)
-گفتم کجا قرار بود بزنی؟(داد و بغض)
+زیر قلبت
-باشه.. منو یادت نیست نه؟
+متاسفم ولی نه
چی عشقم کسی که تا اینجا به خاطرش آمدم منو یادش نیست
-(چاقورو درست زدم زیر قلبم همونجا که گفته بود)من عاشقت بودم تو منو عاشق خودت کردی چرا اینطوری میکنی
+چ..چی؟ ولی اون فقط یک خواب کن اینو خواب دیدم(هنگ)
-ولی من تو واقعیت دیدمش
نورا دست فلیکسو کشید و گفت بریم
-من عاشقت بودن لعنتی(داد)
که چشمام سیاهی رفت و هیونجین منو گرفت
<پرش زمانی و مکانی بیمارستان فردای اون روز>
@رییس تو رو خدا من دوست دارم زنده بمون(زیر لب)
-(چشمامو به زور باز کردم)هان؟
@رییس!:)
-بقیه کجان؟
@ الان میارمشون
-باشه
بخیه های زیادی خورده بودم و درد داشت تا اینکه یه نفر آشنا امد تو گفتم حتما هان یا هیونجین یا یکی از پسراس پس بهش نگاه نکردم براید بغلم کرد و با وسایلی از بیمارستان رد بیرون غروب آفتاب بود و صورتشو دیدم
-تویی؟
+اره هایون
-منو یادته؟
+نه
-بزارم زمین
+ نمیشه
-(از بغلش آمدم بیرون)
+هی
-کجا میبردیم؟
+مهم نیست بزار سوار ماشنت کنم
-نه..(از هوش رفتم)
<پرش مکانی مخفیگاه یورا>
-هی(داد)کسی نیست؟(بلند تر)
+چرا من هستم
-(پوزخند) یورا کو؟
یورا : اینجام
-چرا بهش گفتی بیارتم اینجا و به صندلی ببندتم؟
نورا:فقط خواستم بهت بگم می خوام یکگروه شیم
-اون وقت چرا؟
نورا:تا قوی تر شیم و بشیم بزرگ ترین بند مافیایی جهان و بعد جه مینو بکشیم و هه این رو نجات بدیم
-یعنی میگی هه این زندس؟
نورا:معلومه فقط پیش سویونه
-واقعا؟
نورا:اره
-پس میگی با هم متحد شیم؟
نورا: زدی تو خال
-باشه
نورا:فلیکس بازش کن
و فلیکس دستامو باز پاشدم داشتم میفتادم که فلیکس از کمرم محکم گرفت
+خوبی؟
-آره
+می تونی راه بری؟
-اره( دوباره سرم گیج. فت)
فلیکس براید بغلم کرد
نورا:(لبخند )پس بریم مخفیگاه تو
-بریم
نورا:آدرس
+من بلدم
نورا و من: چی
+ یه چیز یادمه
-(پوزخند) باشه
و رفتیم مخفیگاه من
-(زنگ زدم به هیونجین) در و بازکن
.بله خانم
و بازم انتظار بکشید
نورا : همین که گفتم
و فلیکس به سمتم حمله ور شد با یه حرکت چاقو رو ازش گرفتم
-می خواستی کجام بزنی؟
+چ..چی؟( با ترس)
-گفتم کجا قرار بود بزنی؟(داد و بغض)
+زیر قلبت
-باشه.. منو یادت نیست نه؟
+متاسفم ولی نه
چی عشقم کسی که تا اینجا به خاطرش آمدم منو یادش نیست
-(چاقورو درست زدم زیر قلبم همونجا که گفته بود)من عاشقت بودم تو منو عاشق خودت کردی چرا اینطوری میکنی
+چ..چی؟ ولی اون فقط یک خواب کن اینو خواب دیدم(هنگ)
-ولی من تو واقعیت دیدمش
نورا دست فلیکسو کشید و گفت بریم
-من عاشقت بودن لعنتی(داد)
که چشمام سیاهی رفت و هیونجین منو گرفت
<پرش زمانی و مکانی بیمارستان فردای اون روز>
@رییس تو رو خدا من دوست دارم زنده بمون(زیر لب)
-(چشمامو به زور باز کردم)هان؟
@رییس!:)
-بقیه کجان؟
@ الان میارمشون
-باشه
بخیه های زیادی خورده بودم و درد داشت تا اینکه یه نفر آشنا امد تو گفتم حتما هان یا هیونجین یا یکی از پسراس پس بهش نگاه نکردم براید بغلم کرد و با وسایلی از بیمارستان رد بیرون غروب آفتاب بود و صورتشو دیدم
-تویی؟
+اره هایون
-منو یادته؟
+نه
-بزارم زمین
+ نمیشه
-(از بغلش آمدم بیرون)
+هی
-کجا میبردیم؟
+مهم نیست بزار سوار ماشنت کنم
-نه..(از هوش رفتم)
<پرش مکانی مخفیگاه یورا>
-هی(داد)کسی نیست؟(بلند تر)
+چرا من هستم
-(پوزخند) یورا کو؟
یورا : اینجام
-چرا بهش گفتی بیارتم اینجا و به صندلی ببندتم؟
نورا:فقط خواستم بهت بگم می خوام یکگروه شیم
-اون وقت چرا؟
نورا:تا قوی تر شیم و بشیم بزرگ ترین بند مافیایی جهان و بعد جه مینو بکشیم و هه این رو نجات بدیم
-یعنی میگی هه این زندس؟
نورا:معلومه فقط پیش سویونه
-واقعا؟
نورا:اره
-پس میگی با هم متحد شیم؟
نورا: زدی تو خال
-باشه
نورا:فلیکس بازش کن
و فلیکس دستامو باز پاشدم داشتم میفتادم که فلیکس از کمرم محکم گرفت
+خوبی؟
-آره
+می تونی راه بری؟
-اره( دوباره سرم گیج. فت)
فلیکس براید بغلم کرد
نورا:(لبخند )پس بریم مخفیگاه تو
-بریم
نورا:آدرس
+من بلدم
نورا و من: چی
+ یه چیز یادمه
-(پوزخند) باشه
و رفتیم مخفیگاه من
-(زنگ زدم به هیونجین) در و بازکن
.بله خانم
و بازم انتظار بکشید
۱.۹k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.