سلام قشنگام به پارتای آخره رمان نزدیک شدیم و رمان جذاب مو
سلام قشنگام به پارتای آخره رمان نزدیک شدیم و رمان جذاب مون اسیر ارباب به پایان میرسه
قراره رمان خانم دزده بعد از ب پایان رسیدن رمان اسیر ارباب پارت گذاری بشه
┄┅┅┄┅❧ ߊܢܚیܝܘ ߊܝܢ̣ߊܥ̣ߺ. ⃟♥️❧┅┄┅┄
بد از خداحافظی رفتن
نمیدونم چرا ی حس عجیبی دارم ی دردی حس میکنم نکنه بچه هام چیزی شون بشه ن چیزی نمیشه با کلی نگرانی نشستم روی تخت و دستمو گذاشتم روی شکمم
~نگران نباشین عشقای مامان
من بی صبرانه منتظر ب دنیا اومدن شمام اون موقع هیچی نمیتونه ناراحتم کنه
#هاکان
با حس نشستن کسی روی تخت چشامو باز کردم ب امید اینک نفیسه باشه سریع نشستم سره جام ک با دیدن کسی ک جلوم بود هم عصبی شدم هم نا امید
~ط اینجا چ غلطی میکنی مگ اینا طویلست سره ط انداختی پایین مثه گاو اومدی ط پاشو ببینم پاشو
«عصبی شده بودم چون فقط نفیسه حق داشت کناره من روی تخت بشینه ولی با دیدن قیافه ی درهمش چشمای قرمز و صورت خیسش شوکه شدم یعنی چی شده ک رعنای سنگ دل خودخاه ط این حاله»
~چی شده دختر این چ سرو وضعیه حالت خوبه
حرفی نمی زد فقط زل زده بود بهم راستش ترسیدم رعنا از بچگی باهام بود هر چند بعدی های زیادی در حقم کردن ولی طاقت نداشتم اون جوری ببینمش
~ده دختر زبون باز کن ببینم چی شده
شروع کرد ب تته پته سعی کردم آروم بشه و اونو نشوندم روی مبل و خودمم نشستم کنارش ی لیوان آب دادم بخوره با دستای لرزون گرفت و خورد
~بهتری
سری تکون داد ب معنی آره
~خب حالا آروم تعریف کن
زل زد ط چشام و لب زد
—معذرت میخوام هاکان
~واسه چی
—من نمیدونستم بابام ط رو مجبور ب ازدواج با من کرده من از بچگی دوست داشتم و وقتی بابام گفت ط باهاش در مورده ازدواج مون حرف زدی خیلی خوشحال شدم فکر کردم ط ام دوسم داری من واقعا معذرت میخوام
~اشکالی نداره دیگ اهمیتی نداره
«خواستم بلند بشم ک دستمو گرفت»
—هنوز حرفام تموم نشده
~نمیخوام بشنوند
—لطفا مهمه باید بدونی
دوباره نشستم
~خب گوشم با توعه
—من خیلی نفیسه رو اذیت کردم چون بچه ی ط توی شکمش بود میترسیدم ط رو ازم بگیره ولی هیچ وقت دلم نمی خواست بلایی سرش بیاد چون میدونم ط اونو دوسش داری کله دیشبو فقط فکر کردم و نتونستم بخوابم تا ب این نتیجه رسیدم ک باید بهت بگم
~چیو
—نفیسه رو اون دزدیده
با شنیدن حرفش گوشم سوت کشید یعنی چی کی دزدیده
~منظورت چیه کی دزدیدتش ها
—رادان
رادان دزدیتش قراره امروز باهاش ازدواج کنه
~یعنی چی این شرو ورا چیه میگی
—بخدا راستشو میگم ب منم گفت قراره انتقام بگیره از ط دعوتم کرد تا شاهد بدبختی ط و نفیسه رو ببینم
با داد غریدم
~چی داری میگی ط ها زنه من کجاست نفیسه کجاست زود باش بگو اون رادان بی ناموس چه بلایی سرش آورده...
قراره رمان خانم دزده بعد از ب پایان رسیدن رمان اسیر ارباب پارت گذاری بشه
┄┅┅┄┅❧ ߊܢܚیܝܘ ߊܝܢ̣ߊܥ̣ߺ. ⃟♥️❧┅┄┅┄
بد از خداحافظی رفتن
نمیدونم چرا ی حس عجیبی دارم ی دردی حس میکنم نکنه بچه هام چیزی شون بشه ن چیزی نمیشه با کلی نگرانی نشستم روی تخت و دستمو گذاشتم روی شکمم
~نگران نباشین عشقای مامان
من بی صبرانه منتظر ب دنیا اومدن شمام اون موقع هیچی نمیتونه ناراحتم کنه
#هاکان
با حس نشستن کسی روی تخت چشامو باز کردم ب امید اینک نفیسه باشه سریع نشستم سره جام ک با دیدن کسی ک جلوم بود هم عصبی شدم هم نا امید
~ط اینجا چ غلطی میکنی مگ اینا طویلست سره ط انداختی پایین مثه گاو اومدی ط پاشو ببینم پاشو
«عصبی شده بودم چون فقط نفیسه حق داشت کناره من روی تخت بشینه ولی با دیدن قیافه ی درهمش چشمای قرمز و صورت خیسش شوکه شدم یعنی چی شده ک رعنای سنگ دل خودخاه ط این حاله»
~چی شده دختر این چ سرو وضعیه حالت خوبه
حرفی نمی زد فقط زل زده بود بهم راستش ترسیدم رعنا از بچگی باهام بود هر چند بعدی های زیادی در حقم کردن ولی طاقت نداشتم اون جوری ببینمش
~ده دختر زبون باز کن ببینم چی شده
شروع کرد ب تته پته سعی کردم آروم بشه و اونو نشوندم روی مبل و خودمم نشستم کنارش ی لیوان آب دادم بخوره با دستای لرزون گرفت و خورد
~بهتری
سری تکون داد ب معنی آره
~خب حالا آروم تعریف کن
زل زد ط چشام و لب زد
—معذرت میخوام هاکان
~واسه چی
—من نمیدونستم بابام ط رو مجبور ب ازدواج با من کرده من از بچگی دوست داشتم و وقتی بابام گفت ط باهاش در مورده ازدواج مون حرف زدی خیلی خوشحال شدم فکر کردم ط ام دوسم داری من واقعا معذرت میخوام
~اشکالی نداره دیگ اهمیتی نداره
«خواستم بلند بشم ک دستمو گرفت»
—هنوز حرفام تموم نشده
~نمیخوام بشنوند
—لطفا مهمه باید بدونی
دوباره نشستم
~خب گوشم با توعه
—من خیلی نفیسه رو اذیت کردم چون بچه ی ط توی شکمش بود میترسیدم ط رو ازم بگیره ولی هیچ وقت دلم نمی خواست بلایی سرش بیاد چون میدونم ط اونو دوسش داری کله دیشبو فقط فکر کردم و نتونستم بخوابم تا ب این نتیجه رسیدم ک باید بهت بگم
~چیو
—نفیسه رو اون دزدیده
با شنیدن حرفش گوشم سوت کشید یعنی چی کی دزدیده
~منظورت چیه کی دزدیدتش ها
—رادان
رادان دزدیتش قراره امروز باهاش ازدواج کنه
~یعنی چی این شرو ورا چیه میگی
—بخدا راستشو میگم ب منم گفت قراره انتقام بگیره از ط دعوتم کرد تا شاهد بدبختی ط و نفیسه رو ببینم
با داد غریدم
~چی داری میگی ط ها زنه من کجاست نفیسه کجاست زود باش بگو اون رادان بی ناموس چه بلایی سرش آورده...
۶.۲k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.