دُختَر کوچولو وَ مافیاْ
دُختَر کوچولو وَ مافیاْ____
part.14
بعد همینجوری داشتم ب سقف دیوار نگا میکردم ک
نمیدونم چجوری خوابن برده
**با صدای زنگ ساعت بیدار شدم
رفتم سرویس کارای لازمو انجام دادم اومدم بیرون از سرویس
ی صبونه امادع کردم
خوردم
رفتم لباس فرم مدرسه رو پوشیدم
از خونه زدم بیرون
تو راه داشتم ب این فکر میکردم ک چجوری ب ا.ت دروغ بگم
و همون دروغ دیروزییر رو میگم
میگم ک
من کمک دست رئیس باباتم
ارع
و راهمو ادامه دادم
(باورتون میشه الان ساعت 2:34دقیقس دارم فیک مینویسم.حیح)
وقتی رسیدم مدرسه
با بچه ها احوال پرسی کردیم
و وارد کلاس شدیم
وقتی وارد کلاس شدیم
دیدم ا.ت جاش نشستن دارع زیر چشمی ب من نگا میکنه
کوک:هااا پسر ب این خوشگلی ندیدی
(وییی.گشنمهه)
ا.ت:فک کنم بر عکس گفتی اقا
کوک:کجاشو
ا.ت:خوشگلیتو
کوک:جدی میفرمایی
ا.ت:بلع کاملا جذیم
(هوهه .برید قدرمو بدونیم فردا دوتا امتحان دارم دارم برا شما پارت مینویسم.خدا منو ی وقت از شما نگیرع😂)
کوک:بالا ابوالفضل.
ا.ت:هاااا
کوک:برقراری عزیز
ا.ت:خودت منو میشناسی پ گمشو
کوک:باشه بابا..ما بخاطر این رفتیم اینیستا دیدیم ک مث این ادا اینستا رو در بیاریم ..اینم جوابش
ا.ت:افرین خوب یادم انداختی
ت دیروز اونجا چیکار میکردی
کوک:هر کاری.. مگ فضولی
ا.ت لازم باشع ارع
کوک:ججوووونن
ا.ت:بادمجووون🍆🍆🍆
کوک:یااااا
ا.ت:جوابمو بده
کوک:من دستار رئیس باباتم
ا.ت:بچه نیستی ..ت الان باید بشینی پای درسو مشقت بچه
کوک:مثلا ت از من چن ماه کوچیکیاا
ا.ت:سوسماز
کوک:سیاه سفیدش کن
ا.ت:چش دیگ چی
کوک:جانت سلامت
ا.ت:ناموسا ت دستیار رئیس بابامی
کوک:ارع
ا.ت باشع بعدا میپرسم ازش
کوک:مثلا برا چی
ا.ت:میخوام بدونم
کوک:هرجور راحتی
(اینا ک دارن میحرفن کوک نشسته سر جاش هاااا.)
ادامه دارد... .
part.14
بعد همینجوری داشتم ب سقف دیوار نگا میکردم ک
نمیدونم چجوری خوابن برده
**با صدای زنگ ساعت بیدار شدم
رفتم سرویس کارای لازمو انجام دادم اومدم بیرون از سرویس
ی صبونه امادع کردم
خوردم
رفتم لباس فرم مدرسه رو پوشیدم
از خونه زدم بیرون
تو راه داشتم ب این فکر میکردم ک چجوری ب ا.ت دروغ بگم
و همون دروغ دیروزییر رو میگم
میگم ک
من کمک دست رئیس باباتم
ارع
و راهمو ادامه دادم
(باورتون میشه الان ساعت 2:34دقیقس دارم فیک مینویسم.حیح)
وقتی رسیدم مدرسه
با بچه ها احوال پرسی کردیم
و وارد کلاس شدیم
وقتی وارد کلاس شدیم
دیدم ا.ت جاش نشستن دارع زیر چشمی ب من نگا میکنه
کوک:هااا پسر ب این خوشگلی ندیدی
(وییی.گشنمهه)
ا.ت:فک کنم بر عکس گفتی اقا
کوک:کجاشو
ا.ت:خوشگلیتو
کوک:جدی میفرمایی
ا.ت:بلع کاملا جذیم
(هوهه .برید قدرمو بدونیم فردا دوتا امتحان دارم دارم برا شما پارت مینویسم.خدا منو ی وقت از شما نگیرع😂)
کوک:بالا ابوالفضل.
ا.ت:هاااا
کوک:برقراری عزیز
ا.ت:خودت منو میشناسی پ گمشو
کوک:باشه بابا..ما بخاطر این رفتیم اینیستا دیدیم ک مث این ادا اینستا رو در بیاریم ..اینم جوابش
ا.ت:افرین خوب یادم انداختی
ت دیروز اونجا چیکار میکردی
کوک:هر کاری.. مگ فضولی
ا.ت لازم باشع ارع
کوک:ججوووونن
ا.ت:بادمجووون🍆🍆🍆
کوک:یااااا
ا.ت:جوابمو بده
کوک:من دستار رئیس باباتم
ا.ت:بچه نیستی ..ت الان باید بشینی پای درسو مشقت بچه
کوک:مثلا ت از من چن ماه کوچیکیاا
ا.ت:سوسماز
کوک:سیاه سفیدش کن
ا.ت:چش دیگ چی
کوک:جانت سلامت
ا.ت:ناموسا ت دستیار رئیس بابامی
کوک:ارع
ا.ت باشع بعدا میپرسم ازش
کوک:مثلا برا چی
ا.ت:میخوام بدونم
کوک:هرجور راحتی
(اینا ک دارن میحرفن کوک نشسته سر جاش هاااا.)
ادامه دارد... .
۹.۰k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.