part⁴

part⁴
♡_______________I need you ______________♡
بابات تورو ... فروخته
+ چیییی
× هع بله درسته تو قراره بشی مال من
+ وات ااا بابااااا
]ببخشید دخترم :(
+ از همتون بدم میاددد
+ رفتم بالا گرفتم حدود ۳۰ دقیقه گریه کردم که مامانم اومد تو اتاق
٪ دخترم گریه نکن بازم میای به ما سر بزنی نگران نباش اصلا هرچی شد به خودم زنگ بزن باشه
+ آخه..... آخه
٪آخه نداره حالا پاشو وسایلت رو جم کن و برو نگران ماهم نباش باشه دختر گلم؟
+ هوف باشه ( خسته)
+ رفتم وسایل و لباسام رو جم کردم رفتم پایین که دیدم نشسته رو صندلی و پاش رو پاش و تو گوشیشه
+ بدون حرف از در رفتم بیرون و نشستم تو ماشینش تا بیاد
× دیدم با گریه داره میره پس بعد ۱۰ دقیقه رفتم تو ماشین که دیدم گرفته خوابیده سعی کردم بیدارش نکنم و راه افتادم ( من واقعا عاشقش بودم ولی اون ... ولی اون)
+ بیدار شدم که دیدم داره میره
+ چشام رو مالوندم و رفتم تو گوشی که سکوت خیلی سنگینی بود که یه دفعه
× خیلی ساکت بود کع یک دفع پرسیدم رنگ مورد علاقت چیه
+ جواب ندادم
× آهای با توهم میفهمی چی میگم ؟
+ مگه من حضرت سلیمانم که زبون هر حیونیو بفهمم؟ ( دهنتو ببند عزیز)
× چی به من میگی حیون ؟
+ آره با تو
× .... خودت خواستی
+ داشت آروم رانندگی می‌کرد که یه دفعه .......
____________________________________________
۵ لایک
۳۰ ویو
۲ کامنت
۱ فالو