چرخُ فلک p1
پنبه ی آغشته به الکل رو روی دستش کشیدم سرنگ رو که نزدیک بردم آیی گفت
معجب سرمو بالا بردم:
_آقا من هنوز سوزن رو نزدم
بی توجه ب حرفم گفت:
_خیلی درد داره؟
لبمو از داخل گاز گرفتم تا نخندم ..گفتم:
_اروم میزنم
سرنگ رو با احتیاط وارد رگش کردم که صدای دادش بلند شد...دستشو روی چشماش گذاشته بود و بلند آه و ناله میکرد
من بجاش از سنش خجالت کشیدم...ییشتر از ۴۰ سال میخورد و این جوری بخاطر یه سوزن کولی بازی درمیاورد
بعد از وارد شدن خون به داخل سرنگ سوزن رو درآوردم و پنبه جاش گذاشتم:
_تموم شد
_آی مردم خدا..غلط کردم خواستم آزمایش خون بدم
خندمو جمع کردم او هم از در رفت بیرون
نگاهی به ساعت کردم ، ۳ و نیم یود
رفتم اتاق استراحت پرستاری...کاترین داشت لباس فرمشو میپوشید:
_وای خوش ب حالت شیفتت تموم شد منه بیچاره رو بگو که تا شب باید وایسم
لباس فرم پرستاریمو درآوردم بعد از باز کردن کمد کوچکم گذاشتمش اونجا:
_اینقد غر نزن کتی...خوبه من فقط همین یه روز شیفتم ظهر تموم میشه و گرنه خودت ک میدونی یکشنبه تا پنج شنبه تا ۱۰ شب باید بیمارستان بمونم
موهای بلندش رو عقب داد:
_به باقی هفته فکر میکنم حس میکنم قراره رنده بشم..ولی بیخیال ایشالا تخصص ک گرفتیم پادشاهی میکنیم برا خودمون
خندیدم و کیفمو رو دوش انداختم:
_من دیگه میرم فعلا
سوار ماشین شدم و به سمت خونه ی مامان روندم
رو به رو خونه ی ویلاییشون پارک کردم و زنگ رو زدم
در با صدای تیکی باز شد
با لبخند به استقبالم میومد
لبخندش دلمو گرم میکرد...بغلش کردم گفت:
_خوب شد اومدی مادر...دلم برات تنگ شده بود
معجب سرمو بالا بردم:
_آقا من هنوز سوزن رو نزدم
بی توجه ب حرفم گفت:
_خیلی درد داره؟
لبمو از داخل گاز گرفتم تا نخندم ..گفتم:
_اروم میزنم
سرنگ رو با احتیاط وارد رگش کردم که صدای دادش بلند شد...دستشو روی چشماش گذاشته بود و بلند آه و ناله میکرد
من بجاش از سنش خجالت کشیدم...ییشتر از ۴۰ سال میخورد و این جوری بخاطر یه سوزن کولی بازی درمیاورد
بعد از وارد شدن خون به داخل سرنگ سوزن رو درآوردم و پنبه جاش گذاشتم:
_تموم شد
_آی مردم خدا..غلط کردم خواستم آزمایش خون بدم
خندمو جمع کردم او هم از در رفت بیرون
نگاهی به ساعت کردم ، ۳ و نیم یود
رفتم اتاق استراحت پرستاری...کاترین داشت لباس فرمشو میپوشید:
_وای خوش ب حالت شیفتت تموم شد منه بیچاره رو بگو که تا شب باید وایسم
لباس فرم پرستاریمو درآوردم بعد از باز کردن کمد کوچکم گذاشتمش اونجا:
_اینقد غر نزن کتی...خوبه من فقط همین یه روز شیفتم ظهر تموم میشه و گرنه خودت ک میدونی یکشنبه تا پنج شنبه تا ۱۰ شب باید بیمارستان بمونم
موهای بلندش رو عقب داد:
_به باقی هفته فکر میکنم حس میکنم قراره رنده بشم..ولی بیخیال ایشالا تخصص ک گرفتیم پادشاهی میکنیم برا خودمون
خندیدم و کیفمو رو دوش انداختم:
_من دیگه میرم فعلا
سوار ماشین شدم و به سمت خونه ی مامان روندم
رو به رو خونه ی ویلاییشون پارک کردم و زنگ رو زدم
در با صدای تیکی باز شد
با لبخند به استقبالم میومد
لبخندش دلمو گرم میکرد...بغلش کردم گفت:
_خوب شد اومدی مادر...دلم برات تنگ شده بود
۴۳.۲k
۲۷ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.