➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑¹⁴
یه چوب بزرگ برداشت و اومد سمتم چوبه رو زد بهم و افتادم رو شاخه درخت و پام توش گیر کرد با خنده گفتم
_میسو میسو پام گیر کرده
_حقت بود
_میسو بیا نجاتم بده
_من نمیتونم بیام بالا
_میسووووووووو
_مُرد ، الان میرم کمک بیارم
میسو رفت و دیگه نیومد انگار منو یادش رفته بود از دور یکیو دیدم داد زدم
_هوووووووی
سرشو برگردوند زیاد مشخص نبود کیه ولی یه حسی بهم میگفت نکن اون کارو الاغ نکن ولی خب کردم
_اهااااااای
چند لحظه بهم نگا کرد
از زبان ارباب:
یه دختر بالای درخت واااو هی داد میزد اهاااای رفتم سمتش عه اینکه فلفل خودمونه
از زبان سویون:
اومد نزدیک تر به صورتش اصا نگا نمیکردم همش به اینور اونور نگا میکردم ببینم میسو اومده یا نه
_من گیر کردم میشه کمک کنید
بهش که نگا کردم اووف دیدم اربابه با لبخند نگا میکنه
_چ...چ....چته چرا میخندی!
_خب چون خنده داری
_ببند نیشتو...
اومد بالای درخت و کنارم نشست و پامو گرفتش و تکون تکون داد
_نکن پدصگ یواش تررر
بهم نگا کرد.... گفتم:
_ببخشید
و دوباره به کارش ادامه داد یهو با سرعت پامو کشید بیرون اصا ازش خوشم نمیومد حواسمو به گیلاسای بالای سرم جمع کردم وقتی که یهو پامو کشیدتش بیرون تعادلمو از دست دادم میخواستم بیوفتم که دستشو دور کمرم حلقه کرد و بردتم تو بغلش اه حالم بهم خورد با بهت بهم زل زده بود نشسته بودم رو پاهاش مث عن نگام میکرد زودی بلند شدم و خواستم برم پایین که پامو گرفت وایسادم
_پات....زخمیه....بشین
_نمیخواد ولم کن
جای تشکرته دختر بشین
نشوندتم کنارش پامو از کفش در اوورد و یه تیکه از پارچه لباسشو کند پامو گرفت تو دستش
_اخخخخخ
_به من نگا کن
_نه
_میگم به زخم نگا نکن
دلم نمیخواست بهش نگا کنم یه لحظه مکث کرد
_به زخم نگا نکن
_چرا!
_دردش زیاد میشه به من نگا کن
_میسو میسو پام گیر کرده
_حقت بود
_میسو بیا نجاتم بده
_من نمیتونم بیام بالا
_میسووووووووو
_مُرد ، الان میرم کمک بیارم
میسو رفت و دیگه نیومد انگار منو یادش رفته بود از دور یکیو دیدم داد زدم
_هوووووووی
سرشو برگردوند زیاد مشخص نبود کیه ولی یه حسی بهم میگفت نکن اون کارو الاغ نکن ولی خب کردم
_اهااااااای
چند لحظه بهم نگا کرد
از زبان ارباب:
یه دختر بالای درخت واااو هی داد میزد اهاااای رفتم سمتش عه اینکه فلفل خودمونه
از زبان سویون:
اومد نزدیک تر به صورتش اصا نگا نمیکردم همش به اینور اونور نگا میکردم ببینم میسو اومده یا نه
_من گیر کردم میشه کمک کنید
بهش که نگا کردم اووف دیدم اربابه با لبخند نگا میکنه
_چ...چ....چته چرا میخندی!
_خب چون خنده داری
_ببند نیشتو...
اومد بالای درخت و کنارم نشست و پامو گرفتش و تکون تکون داد
_نکن پدصگ یواش تررر
بهم نگا کرد.... گفتم:
_ببخشید
و دوباره به کارش ادامه داد یهو با سرعت پامو کشید بیرون اصا ازش خوشم نمیومد حواسمو به گیلاسای بالای سرم جمع کردم وقتی که یهو پامو کشیدتش بیرون تعادلمو از دست دادم میخواستم بیوفتم که دستشو دور کمرم حلقه کرد و بردتم تو بغلش اه حالم بهم خورد با بهت بهم زل زده بود نشسته بودم رو پاهاش مث عن نگام میکرد زودی بلند شدم و خواستم برم پایین که پامو گرفت وایسادم
_پات....زخمیه....بشین
_نمیخواد ولم کن
جای تشکرته دختر بشین
نشوندتم کنارش پامو از کفش در اوورد و یه تیکه از پارچه لباسشو کند پامو گرفت تو دستش
_اخخخخخ
_به من نگا کن
_نه
_میگم به زخم نگا نکن
دلم نمیخواست بهش نگا کنم یه لحظه مکث کرد
_به زخم نگا نکن
_چرا!
_دردش زیاد میشه به من نگا کن
۴۰.۳k
۱۳ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.