رمان ناتنی
رمان ناتنی
سلام این رمان ممکنه داری صحنه 🔞 باشد دیگه بهتون گفته باشم
روی کاناپه نشسته بودم یهو ذهنم رف به سمت اون روزی که رفته بودیم تمرین ...
چشمام همش روی حرکاتش بود صدای قلبم رو میتونستم بشنوم به خودم اومدم دیدم که اونم داره نگام میکنه نگاهمو ازش گرفتم خداااا یعنی فهمیده که داشتم نگاش میکردم نکنه فکر بدی دربارم کنهه .....
من بیماری قلبی دارم با این جذابیتش نمیتونم دوووم
بیارم ... تمرین تموم که شد باهاش اومدم خونه اونم رفت حموم ..
سلام اسمم ایو هه یونگی برادر ناتنیمه در واقع من و یونگی از دو پدر و مادر جدا هستیم ولی من یادم نمیاد که چطور وارد این خانواده شدم . یه پسری رو یارمه که پدرم باهاش تصادف کرد و هم پدر و هم مادرم رو از دست دادم از اون موقع بیماری قلبی گرفتم و حافظم رو تا قبل حادثه از دست دادم .............🥺🦭🥂
خواب بودم و مثل همیشه در اتاقم قفل بود
یک نفر در زد و از خواب پریدم و با بی حالی رفتم درو باز کردم .یونگی ی دفعه اومد تو اتاقم مست بود . منو فوری چسبوند به دیوار چشماش روی لبام بود منم سیخ شده بودم و بغزم گرفته بود یونگی __ دیگه نمیتونم تحمل کنم نمیتونم نمیتونننم لباشو کنار گوشم برد و لب زد ..یونگی __میخوام بخورمش ......
من با تعجب گفتم _،چیوووو
یونگی___لباتو
شرط لایک ۱۵ برسه پارتتتتت۲♡
#شوگا #مین_یونگی #جیهوپ#هانسوک#جین#جئون#جئونکوک#تهیونگ#وی#جیمین#پارک_جیمبن#نامجون#رمان#فیک#هنتای#منحرف
سلام این رمان ممکنه داری صحنه 🔞 باشد دیگه بهتون گفته باشم
روی کاناپه نشسته بودم یهو ذهنم رف به سمت اون روزی که رفته بودیم تمرین ...
چشمام همش روی حرکاتش بود صدای قلبم رو میتونستم بشنوم به خودم اومدم دیدم که اونم داره نگام میکنه نگاهمو ازش گرفتم خداااا یعنی فهمیده که داشتم نگاش میکردم نکنه فکر بدی دربارم کنهه .....
من بیماری قلبی دارم با این جذابیتش نمیتونم دوووم
بیارم ... تمرین تموم که شد باهاش اومدم خونه اونم رفت حموم ..
سلام اسمم ایو هه یونگی برادر ناتنیمه در واقع من و یونگی از دو پدر و مادر جدا هستیم ولی من یادم نمیاد که چطور وارد این خانواده شدم . یه پسری رو یارمه که پدرم باهاش تصادف کرد و هم پدر و هم مادرم رو از دست دادم از اون موقع بیماری قلبی گرفتم و حافظم رو تا قبل حادثه از دست دادم .............🥺🦭🥂
خواب بودم و مثل همیشه در اتاقم قفل بود
یک نفر در زد و از خواب پریدم و با بی حالی رفتم درو باز کردم .یونگی ی دفعه اومد تو اتاقم مست بود . منو فوری چسبوند به دیوار چشماش روی لبام بود منم سیخ شده بودم و بغزم گرفته بود یونگی __ دیگه نمیتونم تحمل کنم نمیتونم نمیتونننم لباشو کنار گوشم برد و لب زد ..یونگی __میخوام بخورمش ......
من با تعجب گفتم _،چیوووو
یونگی___لباتو
شرط لایک ۱۵ برسه پارتتتتت۲♡
#شوگا #مین_یونگی #جیهوپ#هانسوک#جین#جئون#جئونکوک#تهیونگ#وی#جیمین#پارک_جیمبن#نامجون#رمان#فیک#هنتای#منحرف
۲.۶k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.